✨🌼✨
گاهي گمان نميکني ،ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود
گاهي هزار دوره دعا ، بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهيگدايِ گداييو بختبا تو يارنيست
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود ،
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبيِ اين آسمانِ ما ،
يک باره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس ، به تيزيِ شمشير ميشود ،
از هرچه زندگيست ، دلت سير ميشود
گويي به خواب بود، جوانيمان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن،که دلت پير ميشود
👳 @mollanasreddin 👳
❤️✨
دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
🌺🍃 سلام، صبحتون بخیر، دلتون شاد، لبتون خندان
👳 @mollanasreddin 👳
آدمها....
گاهی در زندگی ات می مانند!
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند؛
همسفر می شوند....
آن ها که در خاطرت می مانند:
کوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت برای سفر....
گاهی تلخ گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد.... اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی....
بگذار همسفر زندگی ات بداند
هر چه بود؛هر چه گذشت
تو را محکمتر از همیشه و هر روز
برای کنار او قدم برداشتن ساخته است.... آدمها می آیند و این آمدن
باید رخ بدهد تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند....
این ماندن است که هنر میخواهد
👳 @mollanasreddin 👳
لحظه ها می گذرند
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست ، که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز ..
👳 @mollanasreddin 👳
این دنیا به کوه می ماند،
هر فریادی که بزنی ،
پژواک همان را میشنوی.
اگر سخنی خیر از دهانت بر آید،
سخنی خیر پژواک می یابد.
اگر سخنی شر بر زبان برانی ،
همان شر به سراغت می آید.
پس هر که درباره ات
سخنی زشت بر زبان راند ،
تو درباره آن انسان سخن نیکو بگو.
در پایان می بینی
که همه چیز عوض شده .
اگر دلت دگرگون شود ،
دنیا دگرگون میشود.
👳 @mollanasreddin 👳
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما نه به دنبال زندگی در لوکس ترین خانه های تهران بودیم
نه با دور دور های شبانه در خیابان های بالای شهر آرام میگرفتیم
و نه برای ارضای روحمان
دل بسته پارتی های شبانه و کادو های آنچنانی می شدیم
خواسته های زیادی نداشتیم !
دستی برای نوازش موهایمان
شاخه گلی به وقت دیدار
و صدای زنگ تلفن در نیمه های شب
با نجوای دوستت دارم ، تنها دلخوشیمان بود
شما را نمیدانم اما
سقف آرزوهای ما همیشه کوتاه است ...
👳 @mollanasreddin 👳
#پندانه
✅ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی بهجای یاران، فرصت شمار یارا
✍توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد. بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستند به باقالیپلو و ماهیچه؛ بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار سالهای رو گرفته بود که به او بابا میگفت.
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: اون روز در میز بغلدست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش میشد امروز باقالیپلو با ماهیچه میخوردیم.
شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست بهخاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند. من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه...
👳 @mollanasreddin 👳
میلیاردها انسان در
جهان متولد شده اند
اما هیچ یک اثر انگشت مشابه
نداشته اند
اثر انگشت تو، امضای خداوند است
که اتفاقی به دنیا نیامده ای
و دعوت شده ای
تو منحصر به فردی
مشابه یا بدل نداری
تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی
وقتی انتخاب شده بودن
و منحصر به فرد بودنت را
یاد آوری کنی٬
دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی.
و احساس حقارت یا برتری
که حاصل مقایسه کردن است
از وجودت محو میشود...
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک 📚
کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است.
پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از توله سگ های شما را بخرم.»کشاورز گفت: «این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من 39 سنت دارم. این کافیه؟»کشاورز گفت: «آره، خوبه» و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا گوله پشمالو بیرون آمدند. پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد.
یک توله ی پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت:«من اونو میخوام.»
کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی خوره. اون نمیتونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.»
#پی_نوشت :دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.
👳 @mollanasreddin 👳
1.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به برگ نگاه کن ...
وقتی داخل جوی آب می افتد خود را
به جریان آن می سپارد و می رود ...
من تمام زندگی ام را با اطمینان ،
به خالق رودخانه هستی و
به جریان زندگی سپرده ام …
چون میدانم در آغوش رودخانه ای هستم
که همه ذرات آن نشان از حضور
حضرت دوست دارد ... پس از
افت و خیزهایش هرگز دل نگران نمی شوم.
من ، آرامش برگ را دوست دارم چون برایم
ایمان و توکل راستین را ، یادآوری میکند
👳 @mollanasreddin 👳
#آیا_می_دانستید💡
اصطلاح «شغال مرگی» کنایه از افرادی است که خود را در ظاهر کوچک و مظلوم نشان می دهند، ولی باطن آنها چیزی دیگری است و قصد فریب و حیله دارند .
شغال جانوری از دسته سگ ها است که از نظر اندازه کمی از روباه بزرگ تر است، این جانور همه چیز خوار است و معمولاً به صورت انفرادی زندگی می کند. شغال ها اغلب در نزدیکی روستاها زندگی می کنند و معمولاً به مرغدانی های روستاییان در شب ها حمله کرده و مرغ یا جوجه ی می دزدند یا به باغات می روند و محصولات میوه های همچون انگور را می خورند.
روستاییان در زمان گذشته از دست این جانور که گاه و بیگاه به آنها خسارت وارد می کرد به خشم می آمدند و برایش تله می ساختند و زمانیکه شغالی به تله می افتاد برای ایجاد وحشت بیشتر در حیوان سرو صدا زیادی به راه می انداختند. گاهی اوقات شغالی که در دام افتاده بود، از شدت وحشت بی هوش می شد و در نظر روستاییان این چنین به نظر می آمد که مرده است در نتیجه او را از تله خارج کرده و به حال خود رها می کردند تا صبح بشود و در روشنایی روز جسد را در چاهی یا خندقی بیاندازند. بعد از رفتن روستاییان شغال که می دید سرو صدا ها خوابیده است کم کم از حالت وحشت خارج می شد و از آن مکان فرار می کرد و فردا صبح که روستاییان می خواستند تله را از وجود جانور پاک کنند، می دیدند که شغال دیگر در سر جایش نیست، در نتیجه مردم گمان می کردند شغال برای رهایی به دروغ خودش را به مردن می زند از این رو اصطلاح «شغال مرگی» را ایجاد کردند.
👳 @mollanasreddin 👳
💕🌹💕🌹💕🌹💕💕🌹💕
🍃🌸
خدایا به عزتت سوگند
با من در همه حال مهربان باش...
*فرازی از دعای کمیل🍃🌹
صبح قشنگتون بخیر مهربونا 😇🌹
👳 @mollanasreddin 👳