خدایا چگونه ناامید گردم در حالی که نسبت به من بسیار مهربانی...
دعای عرفه
👳 @mollanasreddin 👳
کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست
کاش می شد درب تاریکی، گسست
کاش می شدبین مردم، بودو زیست
کاش می شد مثل باران ها ، گریست
کاش می شد با محبت ، جان سپرد
کاش می شد بی توقع ، بود و مرد
کاش می شدخنده را، تکثیر کرد
کاش می شد با محبت ، جان سپرد
کاش می شد ، از پس دیوار، رفت
کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست
کاش می شددردها ، تقسیم کرد
کاش می شد. شعر را، تحلیل کرد
کاش می شد غصه ها، تقلیل کرد
کاش می شد نیمه ها ، تکمیل کرد
کاش می شد عذر یک ،تقصیرکرد
کاش می شد اشک را ،تبخیرکرد
کاش می شد عشق را، تقدیرکرد...
👳 @mollanasreddin 👳
زندگی همیشه تازهست🌸
زندگی هرگز تکرار نمی شود...
فقط هر روز نو می شود!
هر لحظه نو،
از امروز قدم به لحظه های تازه بگذار
و روییدن دوباره را تجربه کن...🌱
روز نو مبارک بهترینها😍
و پر از اتفاقات خوب🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت ✏️
در قدیم مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقشهايی را رسم كنن، يا نامی بنويسند، يا شكل انسان و حيوانی بكشند. كسانی كه در اين كار مهارت داشتند #دلاك ناميده می شدند. دلاك ، مركب را با سوزن در زير پوست بدن وارد ميكرد و تصويری می كشيد كه هميشه روی تن می ماند.
روزی شخصی که می خواست پهلوان به نظر آید پیش دلاك رفت و گفت بر شانهام عكس يك شير را رسم كن. پهلوان روی زمين دراز كشيد و دلاك سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن كرد. اولين سوزن را كه در شانه پهلوان فرو كرد.
پهلوان از درد داد كشيد و گفت: "آی ! مرا كشتی. دلاك گفت:" خودت خواستهای، بايد تحمل كنی،"
پهلوان پرسيد: "چه تصويری نقش می كنی؟" دلاك گفت: "تو خودت خواستی كه نقش شير رسم كنم." پهلوان گفت از كدام اندام شير آغاز كردی؟
دلاك گفت:" از دُم شير. "پهلوان گفت:"نفسم از درد بند آمد، دُم لازم نيست."
دلاك دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فرياد زد" كدام اندام را می كشی؟"
دلاك گفت: "اين گوش شير است."
پهلوان گفت:" اين شير گوش لازم ندارد، عضو ديگری را نقش بزن."
باز دلاك سوزن در شانه پهلوان فرو كرد، پهلوان فغان برآورد و گفت: "اين كدام عضو شير است؟" دلاك گفت: "شكم شير است." پهلوان گفت: "اين شير سير است. عكس شير هميشه سير است. شكم لازم ندارد."
دلاك عصبانی شد، و سوزن را بر زمين زد و گفت: "در كجای جهان كسی شير بی سر و دم و شكم ديده؟ خدا هرگز چنين شيری نيافريده است."
خیره شد دلاک و پس حیران بماند
تا بدیر انگشت در دندان بماند
بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد
گفت در عالم کسی را این فتاد
شیر بیدم و سر و اشکم کی دید
اینچنین شیری خدا خود نافرید
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛
ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ،
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ،
ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ
ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ..
ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ
ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ،
ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛
ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ ...
ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ...
روزتون پر از خواسته های خدایی
👳 @mollanasreddin 👳
سلامتى اونى كه
برامون ٢٤ ساعت كار كرد
حقوقم نخواست
ميگفت خوشبخت شي
خستگيم در ميره
مادر رو میگم.
به سلامتی مادر که
فرشته روی زمین است ❤️
👳 @mollanasreddin 👳
تاوان حرف هايی که نمی توانيم بزنيم...
موهای سفيدی ست
که لابلای موهايمان داريم...
ولی به همه می گوييم ارثيست
به قول بزرگی که می گوید:
درد دارد
وقتی ساعتها مینشينی
و به حرفايی که هيچ وقت
قرار نيست بگويی
فکر ميکنی...!!
👳 @mollanasreddin 👳
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود اما
این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن،نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید به همراه زمزمه ای
افسوس منهم شجاع نبودم.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق ، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند
تنـها چیزی که می شکست اسباب بـازی هایم بـود
و معنای خداحافـظ تا فردا بود…
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌼
🍃🌼شکرگزاری پلی است به سوی رهائی از غصهها.
چون وقتی که تو شکرگزار باشی،
غیرممکن است احساس غم و غصه کنی!
یا هر نوع احساس منفی دیگری داشته باشی …🌼🍃
🍃🌼اگر در وضعیتی دشوار هستی،
دنبال چیزی بگرد که بابت آن خدا را شکر کنی.💚
وقتی چیزی را پیدا کردی، دنبال بعدی بگرد!
چون تک تک چیزهایی که پیدا میکنی
و خدا را به خاطرش شکر میکنی،
وضعیت تو را تغییر میدهد.🌼🍃
👈 پس خیلی ساده است :
یکی از سریعترین راههایی که بشه
از حال بد به حال خوب رسید،
توجه به نعمتهای زندگی
و شکرگزاری به خاطر اونهاست 😊🙏
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌸صبحتـون بـه بلنـدای ♡
🍃🌸حس ناب مهر پرور عشق
🍃🌸روزتون مملواز آرامـش
🍃🌸موفقیت ،عاقبت بخیری
🍃🌸و لطـف خــدای بـزرگ ♡
👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه
#زنجیره_عشق
"زنجیره عشق با مهر و محبت محکم و باثبات میمونه...
" تظاهر به مهربانی" هرگز به دل کسی نمینشینه!!
چرا که، هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند..."
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرِکار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.
زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودش رو معرفی کرد و گفت: من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت: صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟»
اسمیت به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد،
همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیات رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه.!!»
چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی رو دید و داخل شد تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که احتمالا هشت ماهه باردار بود و به خاطر تامین نیازهای زندگی و کمک به همسرش کار می کرد و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.!
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن مسن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو میخوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:
«شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!»
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: «دوستت دارم اسمیت خدا رو شکر همه چیز داره درست میشه...»
سعی کنیم تا جایی که امکان داره به دیگران کمک کنیم بدون هیچ چشم داشتی...
و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیره عشق به ما ختم بشه...
👳 @mollanasreddin 👳
خدایاشکرتبرایهمهچیزاییکه
قدرشونمیدونمونمیگیریشونازم:)
👳 @mollanasreddin 👳
#کوتاه و آموزنده
🥀زیبایی درونی
روزی شاگردان نزدحکيم رفتند و پرسيدند: استاد ، زيبايی انسان درچيست؟
حکيم2کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به اين 2 کاسه نگاه کنيد،اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه ای گليست ودرونش آب گواراست، شما کدام راميخوريد؟
شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.
حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است،آنچه که آدمی را زيبا ميکند درونش واخلاقش است.
✍🏻درکنارصورتمان بايدسيرتمان را زيبا کنيم!!
👳 @mollanasreddin 👳
ژاپنی ها میگن هر کس سه تا صورت داره:
اولی که به دنیا نشون میدید.
دومی که به خانواده و دوستانتون نشون میدید.
و سومی که به هیچ کس نشون نمیدید.
این، واقعی ترین بازتاب از شماست.
👳 @mollanasreddin 👳
معلم به بچه ها گفت: به نظرتون شجاع ترین آدما کیان؟
هرکی یه چیزی نوشته بود تا این که یکی از بچه ها گفت شجاع ترین آدما اونان که
خجالت نمیکشن و دست پدر و مادرشونو میبوسن نه سنگ قبرشون رو
👳 @mollanasreddin 👳
🌸زندگی دوختن شادیهاست
🌼و به تن کردن پیراهن گلدار امید
💗زندگی هنر هم نفسی با غم هاست
💛زندگی هنر هم سفری با رنج است
🌸زندگی هنر سوختن اکنون
🌼با روشنی آینده است
💗زندگی هنر ساختن پنجره
💛بر بیداری است
🌸زندگی یافتن روزنه در تاریکی است
🌼زندگی گاهی آری به همین باریکی
💗در همین نزدیکی است
💛زندگی هنر بافتن پارچه زیبایی است
🌸زندگی دوختن شادیهاست و
🌼به تن کردن پیراهن گلدار امید
💗آری ذهن ما باغچه است ،
💛گـــل در آن باید کاشت
🌸ور نکاری گل سرخ
🌼علف هرز در آن میروید
👳 @mollanasreddin 👳
دنبال آدم سير باشيد.
سير از پول
سير از مهمونى
سير از جنس مخالف
سير از خوشيهاى موقت
آدمهاى گشنه فقط به روحتون آسيب ميزنن، دختر و پسر هم نداره.
👳 @mollanasreddin 👳
زندگی معلم بزرگی است…
زندگی می آموزد که شتاب نکن
زندگی می آموزد چیزهایی که میخواهی
به آنها برسی وقتی دریافتشان میکنی
میبینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده
شاید هم اصلا مهم نبوده
شاید موجب اندوهت نیز شده است
زندگی می آموزد از دست دادن
آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست
زندگی می آموزد همه لحظات
تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند
بعدا که می گذری و تو در آن لحظه
بی تابی می کردی و این را نمیدانستی
زندگی زیباست .
👳 @mollanasreddin 👳
🌺ســـــــلام
🌺صبحتون پُر از عطر خدا
🌺الهی دلتـون بی غم
🌺قلبتون مَملُو از آرامش باشه
🌺هر کجا هستید
🌺امیدوارم روزیتون افزون
🌺وجودتون شادی آفرین
🌺دستاتون روزی رسون
🌺آرزوهاتون دست یافتنی
🌺و تنتون سالم وسلامت باشه
👳 @mollanasreddin 👳
آدم بعضی وقتها تو یه
مسئله به یه جایی میرسه که
دیگه کاری از دست هیچکسی برنمیاد.،
یعنی همه کسانیکه توی ته ذهنت هم روشون حساب کرده بودی کاری از دستشون بر نمیاد و
آدم میشه مثل یه پرکاه توی باد؛
بی هیچ پشتوانه ای،
اون لحظه فقط میتونی آروم
سرتو بالا بگیری
و رو به آسمان بگی:
خدایا خودت درستش کن
خدایا دستای مارو قوی کن
تا به واسطه ی تو دستای دیگرون رو محکم بگیریم.
🌸 امیدوارم کاراتون ردیف شه به زودی 🌸
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قصه ما مثل شد
👈🏻این داستان چشم قصاب
👳 @mollanasreddin 👳
📚 بنه کی
از اين قصه روايتهاى مختلفى وجود دارد.
”يک مادر و يک پدر و يک دختر بودند. سر شب پدر دختر به خانه آمد و گفت: امشب جائى دوعوتم، به خانه نمىآيم. اين خب را داد و رفت. مادر رو به دختر کرد و گفت: برو در را ببند! دختر گفت: ننه بگذار اين يک لا پنبه را بريسم، بعد در را مىبندم. در اين موقع مردى قوى هيکل و درشت اندام، وارد خانه شد و دم در اتاق آمد و گفت: سلام عليکم. مادر دختر غافلگير شد و جواب داد: عليکسلام. و به دختر گفت: يک پلته(به کسر ”پ“ و ”ت“ نخ پنبهاي، مثل فتيلهٔ چراغ که بههم بافته و تابيده شود.) ريزبنهکي(به کسر ”ب“ و ”ک“ نام دختريست.) / دوپلته ريزبنهکى / حرف گوش نکردى بنهکى / در پيش نکردى بنهکي. سپس مرد قوى هيکل گفت: واسه شما / دستور شما / مهمان مياد بهر شما/ شما نبايد چاى شب چلهاى و قليان براى مهمان بياري؟ مادر به دختر گفت: يک پلته ريزبنهکي/ دو پلته ريز بنهکي/ حرف گوش نکردى بنهکي/ در پيش نکردى بنهکى / حالا پاشو براى مهمان چاى و قليان شب چله بيار. دختر پاشد و چاى و قليان آورد و پيش مرد قوى هيکل گذاشت و او گفت: واسهٔ شما/ دستور شما/ مهمان مياد بهر شما/ شما نبايد براى مهمان طعام بيارين/. مادر به دخترش گفت: يک پلته ريز بنهکي/ دو پلته ريز بنهکي/ در پيش نکردى بنهکي/ حرف گوش نکردى بنهکي/ حالا پاشو براى مهمام طعام بيار. دختر پاشد و رفت شام آورد.
جلو مهمان قوى هيکل گذاشت و او گفت: واسه شما/ دستور شما/ مهمان مياد بهر شما/ شما نبايد براى مهمان رختخواب پهن کنين و بخوبه. مادر به دختر گفت: يک پلته ريز بنهکي/ دو پلته ريز بنهکي/ حرف گوش نکردى بنهکي/ در پيش نکردى بنهکي/ برو براى مهمان جا بينداز تا بخوابه. و بعد رو به مهمانى قوى هيکل کرد و گفت: ما هميشه پيش از خواب آب به سر مىکنيم و بعد مىخوابيم. اين را گفت و رفت و يک ديگ بزرگ آب روى اجاق گذاشت. آب که جوش آمد و آماده شد. مرد قوى هيکل به مادر دختر گفت: شما اول آب به سر کنيد. او جواب داد: اول شما بايد آب به سر شويد چون که بر ما مهمان هستيد. مرد قوىهيکل قبول کرد و روى تخته سنگ در حياط که سرپوش چاهى بود ايستادد. در اين حال مادر دختر خم شد و در يک آن يکى از آجرهاى لق زير تخته سنگ را کشيد، تخته سنگ که زير کنجش خالى شد، به ته چاه سقوط کرد و مرد قوى هيکل را هم با خودش توى چاه برد. مادر دختر هم دست به کار شد و ديگ آب جوش را به درون چاه روى سر مرد قوى هيکل خالى کرد.“
👳 @mollanasreddin 👳
📚قدر عافیت
پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .)
شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ )
حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.)
📙 حکایات پندآموز
👳 @mollanasreddin 👳
#آیا_می_دانستید💡
اصطلاح «شغال مرگی» کنایه از افرادی است که خود را در ظاهر کوچک و مظلوم نشان می دهند، ولی باطن آنها چیزی دیگری است و قصد فریب و حیله دارند .
شغال جانوری از دسته سگ ها است که از نظر اندازه کمی از روباه بزرگ تر است، این جانور همه چیز خوار است و معمولاً به صورت انفرادی زندگی می کند. شغال ها اغلب در نزدیکی روستاها زندگی می کنند و معمولاً به مرغدانی های روستاییان در شب ها حمله کرده و مرغ یا جوجه ی می دزدند یا به باغات می روند و محصولات میوه های همچون انگور را می خورند.
روستاییان در زمان گذشته از دست این جانور که گاه و بیگاه به آنها خسارت وارد می کرد به خشم می آمدند و برایش تله می ساختند و زمانیکه شغالی به تله می افتاد برای ایجاد وحشت بیشتر در حیوان سرو صدا زیادی به راه می انداختند. گاهی اوقات شغالی که در دام افتاده بود، از شدت وحشت بی هوش می شد و در نظر روستاییان این چنین به نظر می آمد که مرده است در نتیجه او را از تله خارج کرده و به حال خود رها می کردند تا صبح بشود و در روشنایی روز جسد را در چاهی یا خندقی بیاندازند. بعد از رفتن روستاییان شغال که می دید سرو صدا ها خوابیده است کم کم از حالت وحشت خارج می شد و از آن مکان فرار می کرد و فردا صبح که روستاییان می خواستند تله را از وجود جانور پاک کنند، می دیدند که شغال دیگر در سر جایش نیست، در نتیجه مردم گمان می کردند شغال برای رهایی به دروغ خودش را به مردن می زند از این رو اصطلاح «شغال مرگی» را ایجاد کردند.
👳 @mollanasreddin 👳