eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
217.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
73 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_24381774.jpg
حجم: 78.4K
‌ ببخشيد،یک سكه دوزارے داريد؟ میخواهم به گذشته ها,زنگ بزنم! به آن روزهاي دور... به دل هاے بزرگ، به محل كار پدرم، به جوانے مادرم، به ڪوچه هاى كودكى، به هم بازيهاى بچگى. میخواهم زنگ بزنم به دوچرخۀ خسته ام، به مسیر مدرسه ام ڪه خنده هاے مرا فراموش ڪرده، به نیمڪت هاے پر از یادگاری، به زنگ هاى تفريح مدرسه، به زمستانے ڪه با زمین قهر نبود، به بخارى نفتى ڪه همۀ ما را با عشق دور هم جمع میڪرد، میدانم آن خاطره ها ڪوچ ڪرده اند... مے دانم... آري ميدانم كه تو هم،دنبال سكه ميگردى !! افسوس...هےچ سڪه اے در هیچ گوشے تلفنے، دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد ڪرد... حيف... صد افسوس ڪه دوزارے مان بموقع نیفتاد! 👳 @mollanasreddin 👳
💠هيچ وقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن... دهن اين مردم هميشه بازه... 🔻پولدار كه باشى ميگن دزده، 🔻ساده كه باشى ميگن بدبخته، 🔻زياد گردش برى ميگن وله، 🔻تو خونه باشى ميگن افسردس، 🔻شوخ كه باشى ميشى سبك، 🔻سنگين كه باشى ميشى مغرور، 🔻خوشگل كه باشى ميگن مورد داره، 🔻مرامت مردونه باشه ميگن داره دون ميپاشه، 👈پس بذار هر چى كه ميخوان بگن، خداى توست كه بايد تو رو قضاوت کند... ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 👳 @mollanasreddin 👳
📚قدر عافیت پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .) شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ ) حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.) 📙 حکایات پندآموز 👳 @mollanasreddin 👳
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷هیچوقت هیچ چیز را بی‌جواب نگذار🌷 🌸جواب 👈 نگاه مهربان را با لبخند.. 🌸جواب 👈 دورنگـی را بـا خــلوص.. 🌸جواب 👈 مسئولیت را با وجدان.. 🌸جواب 👈 بی ادبی را بـا سـکوت.. 🌸جواب 👈 خشــم را بـــا صبـوری.. 🌸جواب 👈 پشتکار را بـا تشـویق.. 🌸جواب 👈 کینــه را بــا گـذشـت.. 🌸جواب 👈 گنـاه را بــا بخــشش.. 🌸جواب 👈 دلـمرده را بـــا امیــد.. 🌸جواب 👈 منتظر را بــا نــویــد.. 🌷این دسته گل زیبا جواب مهربونی شماست🌷 🌷تقدیم بـا احترام بـه شمـا همراهـان بــا وفا🌷 👳 @mollanasreddin 👳
🌷هیچوقت هیچ چیز را بی‌جواب نگذار🌷 🌸جواب 👈 نگاه مهربان را با لبخند.. 🌸جواب 👈 دورنگـی را بـا خــلوص.. 🌸جواب 👈 مسئولیت را با وجدان.. 🌸جواب 👈 بی ادبی را بـا سـکوت.. 🌸جواب 👈 خشــم را بـــا صبـوری.. 🌸جواب 👈 پشتکار را بـا تشـویق.. 🌸جواب 👈 کینــه را بــا گـذشـت.. 🌸جواب 👈 گنـاه را بــا بخــشش.. 🌸جواب 👈 دلـمرده را بـــا امیــد.. 🌸جواب 👈 منتظر را بــا نــویــد.. 🌷این دسته گل زیبا جواب مهربونی شماست🌷 🌷تقدیم بـا احترام بـه شمـا همراهـان بــا وفا🌷 👳 @mollanasreddin 👳
605.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گِلی خوشبوی در حمام، روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟ که از بوی دلاویز تو مستم بگفتا من گِلی ناچیز بودم ولیکن مدّتی با گُل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟ همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متكبر... پس به چی مینازید؟؟؟؟؟!!!!!!! عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🌺☘اینگونه زندگی کنیم: 💛شاد اما دلسوز ❤️ساده اما زیبا 💚مصمم اما بیخیال 💙متواضع اما سربلند 💖مهربان اما جدی 💜سبز اما بی ریا ♥️عاشق اما عاقل! 👳 @mollanasreddin 👳
🍂هفت درس عالی در زندگی 🍂درس اول عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن 🍂درس دوم گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن 🍂درس سوم پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن 🍂درس چهارم ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن 🍂درس پنجم دل شود روشن زشمع اعتراف با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن 🍂درس ششم زر بدست طفل دادن ابلهی ست اشک ر ا نذر غم دنیا مکن 🍂درس هفتم خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن 👳 @mollanasreddin 👳
🍁هرچی از دستت بر می آید 🍁برای یاری دیگران انجام بده 🍁مابقی رو بسپار 🍁به خدا و زمان 🍁فراموش نکن 🍁انسانهایی که 🍁قلبشون زیباست 🍁و کسانی که توکل بر خدا دارند 🍁همیشه برنده‌اند صبح بخیر ❤️ ‌ 👳 @mollanasreddin 👳
💡 عبارت "گاوش زاییده "به معنای مشکلات فراوان و ناگهانی است که برای یک شخص ایجاد می شود.در حقيقت، درگذشته اولین زایمان یک گاو بسیار سخت بود و برای صاحب گاو مشکلات و دردسرهای زیادی به همراه می آورد، از همه مهمتر اینکه بخشی از شیر مصرفی خانواده، باید از این به بعد مورد استفاده گوساله قرار می گرفت و تبدیل شدن گوساله هم به یک گاو کاری یا شیرده زمان زیادی می برد، در نتیجه زاییدن گاو علاوه بر خوبی های که داشت مشکلات فراوانی را هم برای صاحبش ایجاد می کرد به همین دلیل این عبارت به تدریج تبدیل به یک مثل شد. 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 مرد دباغ و عطر فروشان روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد. 👳 @mollanasreddin 👳