🔻 صبح بخیر
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
🌿🌷صبح اول هفته تون بخیر🌷🌿
#سعدی
#صبح_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻ماجرای گاو بنی اسرائیل
یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست.
این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد.
حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت: گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟
حضرت موسی فرمود: به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم.
قوم موسی به او گفتند: از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟
حضرت موسی فرمود: گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد.
دوباره آن قوم لجباز گفتند: از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود: زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟
قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ حضرت فرمود: این گاو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد.
در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند و قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد.
اگر خوب نگاه کنیم خواهیم دید که چگونه خداوند بر قوم بنی اسرائیل نعمت ارزانی داشته است.
📔آیات 67 تا 74 ،سوره بقره
#داستان_قرآنی
#آیه
👳 @mollanasreddin 👳
🔻سیاه گوش وشیر
از سياه گوش پرسيدند:چرا همواره با شير ملازمت مى كنى ؟
در پاسخ گفت: تا از باقيمانده شكارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم.
به او گفتند: اكنون كه زير سايه حمايت شير هستى و شكرانه اين نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزديك شير نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟
سيه گوش پاسخ داد: هنوز از حمله او خود را ايمن نمى بينم!؟
حکایتهای #سعدی
#گلستان
👳 @mollanasreddin 👳
🔻دوبیتی بابا طاهر
🌿به ســر شوق سر کوی تو دیرم
❤️به دل مــــــهر مه روی تو دیرم
🕋 بـت من کـــعبهی مـن قبلهی من
❤️ تویی هر جا نظر سوی تو دیرم
#شعر
#بابا_طاهر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻بخل
🏺🏺🏺🏺
🏺🏺🏺
🏺🏺
😉
بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد.
کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم؟
بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟
بخیل گفت بنویس: « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن نخورد از من است.»
#لبخند
#بُخل
#حکایت
#آیه
👳 @mollanasreddin 👳
🔻یقین
رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟
گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجه ايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنم من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد.
رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.
سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر (ص) برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود.
📚عرفان اسلامی
#داستان
#پند
#پیامبر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 سخاوت حاتم طایی
🟡 روزی حاتم طایی در صحرا عبور میکرد، درویشی راه بر او گرفت و از وی ده هزار دینار کمک بلاعوض خواست.
🟡 حاتم گفت: ده هزار دینار بسیار خواستی، درویش گفت: یک دینار بده.
🟡 حاتم گفت: آن زیاده طلبی چه بود و این کم خواستن از چه سبب است؟
🟡 درویش گفت: از شخصی چون تو کمتر از ده هزار دینار نباید درخواست کرد و به چون تویی کمتر از این مبلغ نمیتوان بخشید!
🟡 حاتم دستور داد ده هزار دینار درخواستی درویش را به او پرداخت کردند.
#سخاوت
#حاتم_طائی
#درویش
👳 @mollanasreddin 👳
🔻مرغ دانا و میمون
حکایت میکنند که در زمانهای قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آنجا امرار معاش میکردند تا اینکه زمستان آمد و آنها همگی روزها را سپری میکردند ولی شبهای آنجا بسیار سرد بود و آنها پناهی نداشتند تا از سرما در امان بمانند در نتیجه به دنبال روشنایی و یا نوری میگشتند، به امید اینکه آن روشنایی آتش باشد و خود را به آنجا برسانند و از سرما فرار کنند و در پناه آن گرم بمانند.
بوزینگان هر روشنایی را که میدیدند به طرف او میرفتند و آنجا میماندند تا گرم شوند، حتی اگر آن روشنایی نور چندانی هم نداشت و آنها را درست و حسابی گرم نمی کرد.
در یک شب آنها، کرم شب تابی را دیدند و به گمان این که آتش است و گرما بخش، هیزم آوردند و در آن میدمیدند و هیزم بر سرش میریختند تا آتش بگیرد و گرما بدهد و آنها را گرم کند، آنها همه هیزمها را بر سر کرم بیچاره ریختند و مدام آن را فوت میکردند ولی این کار بی فایده بود و هیچ ثمری نداشت...
در آن نزدیکیها و بر سر شاخه درختی مرغی آشیان داشت و به کارهای بوزینگان مینگریست، مرغ دانا دلش به حال آنها و کرم شب تاب بیچاره سوخت، پس نزدیکتر آمد و گفت: ای بوزینگان این روشنی که شما بر سرش هیزم میریزید، کرم شب تاب است و این کرم در شبها میدرخشد و علت آن هم این است که میتواند نور کم را منعکس کند و مانند شب چراغ میدرخشد، اما شما گمان کرده اید که آن آتش است در حالی که آن کرم، گرمایی ندارد و شما نیز وقت خود را تلف میکنید.
اما سخنان و نصایح مرغ دلسوز بر دل تاریک بوزینگان اثری نکرد. در همان هنگام مردی از آنجا میگذشت و وقتی که این حال را دید، رو به مرغ کرد و گفت: ای مرغ دلسوز و عزیز، سخن تو در دل تاریک اینها اثری ندارد، آنها را به حال خود رها کن که به تو آسیب و صدمه خواهند رسانید. چون نصیحت کردن اینها مانند این است که شمشیر را بر روی سنگ امتحان کنی و یا شکر را در زیر آب پنهان نمایی.
اما مرغ نصایح مرد را قبول نکرد، پس از درخت پایین پرید و پیش بوزینگان آمد و شروع کرد به پند و نصیحت آنها و توضیح و تشریح اینکه کرم شب تاب گرمایی ندارد و شما از سرما خواهید مرد، بالاخره بوزینگان عصبانی شدند و مرغ را گرفتند و سرش را کندند و پرهایش را نیز یکی یکی کندند و از کوه به پایین انداختند و دوباره به کار خودشان ادامه دادند تا اینکه تا صبح همگی از سرما مردند و جزای حماقت خود را دیدند.
#کلیله_دمنه
#حکایت
#مرغ
👳 @mollanasreddin 👳
🔻از نداشتن هایت گله نکن، خداوند جبران میکند
🌴مردى از امام صادق (ع) روایت مىکند که فرمود: در زمان پیامبر اکرم (ص) مردى بود که (ذو النمره) نامیده مىشد. او از زشتترین مردم بود و به سبب همین زشتى او را (ذو النمره) مىنامیدند.
🌴 یک روز او خدمت پیامبر رسید و عرض کرد:
اى پیامبر خدا به من بگو خداى عزّ و جلّ بر من چه واجب کرده است؟
🌴پیامبر اکرم (ص) فرمودند: خداوند بر تو واجب کرده است هفده رکعت نماز در شبانه روز، و روزه ماه مبارک را در صورتى که زنده ماندى و آن را درک کردى، و حج را اگر استطاعت یافتى، و زکات را، و آن را براى او شرح داد.
🌴آن مرد گفت: سوگند بخدایى که تو را بحق به پیامبرى برانگیخت، براى پروردگار خود افزون بر آنچه براى من واجب گردانیده به جاى نخواهم آورد.
🌴پیامبر (ص) فرمود: چرا اى ذو النمره؟
🌴عرض کرد: زیرا که مرا چنین زشت آفریده است.
🌴در این هنگام جبرئیل بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد و عرض کرد: اى پیامبر خدا! پروردگارت به تو دستور مىدهد که از سوى او به ذو النمره سلام برسانى و به او بگویى: پروردگارت مىفرماید: آیا خشنود نیستى که در روز رستاخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور کنم.
🌴پیامبر (ص) به او فرمود: اى ذو النمره! این جبرئیل است که به من دستور داده به تو سلام رسانم و به تو بگویم که پروردگار متعال فرموده است: آیا خشنود نیستى که در روز رستاخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور گردانم؟
🌴ذو النمره گفت: پروردگارا! من خشنود شدم و بعزّتت سوگند من نیز به اعمالم آن قدر بیفزایم تا خشنود گردى.
📚بهشت کافى, ترجمه روضه کافى، ص387
👳 @mollanasreddin 👳
🔻محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»
#پند
#پادشاه
#عارف
👳 @mollanasreddin 👳
🔻چه كنم با شرم؟
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت:
يا رسول الله!گناهان من بسيار است آيا در توبه به روى من نيز باز است؟
پيامبر (ص) فرمود: آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى .
مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت:
يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت مىكردم، خداوند، مرا مىديد؟
پيامبر (ص) فرمود: آرى، مىديد.
مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را مىپوشاند؛ چه كنم با شرم آن؟ در دم نعرهاى زد و جان بداد.
📚 حکایت پارسایان،رضا بابائی
#حکایت
#پیامبر
#توبه
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 شب بخیر
💫💫💫
💫💫
💫
در آرامش ملکوتی شب ها
چه زیباست در پیشگاه معبودی بنشینیم
که به حکم حکمتش به روزهای ما پویایی بخشیده
و به لطف رحمتش به شب های ما آرامش و سکون …
شبتون الهی 💫
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳