eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥اما ماجرای رسیدن پوریای ولی به قهرمانی عالم دل خود زیباترین شعر زندگی اوست و آن ماجرا به اختصار چنین است که : ☘پوریای ولی بی نظیر بود و هر کجا می رفت پهلوانان محل را به مسابقه می خواند و پشت همه را به خاک می رساند تا روزی که قرار شد با پهلوان دربار سلطان وقت دست و پنجه نرم کند. روز قبل از مسابقه مجلسی ترتیب دادند تا دو پهلوان با هم آشنا شوند و یکدیگر را بسنجند و به طور اجمال از قدرت و مهارت یکدیگر در کشتی آگاه شوند. در ان مجلس پوریا دریافت که بر حریف کاملا مسلط است و حریف نیز دریافت که پوریا را حریف نیست. ☘شب هنگام پهلوان سلطان با مادرش به درد و دل نشست که این پهلوان تازه جای مرا خواهد گرفت و من شغل و روزی خود را از کف خواهم داد. آیا تو می توانی تدبیری بیاندیشی که پهلوان از مسابقه منصرف شود؟ ☘مادرش گفت کاری صعب است اما شاید بتوانم در دل مادرش نفوذ کنم و رحمی در دل او بیفکنم که پسر را به حفظ آبرو و شغل و روزی تو ترغیب و تشویق کند. ☘پس بی درنگ نزد مادر پوریا آمد و حال و روز و اضطراب و نگرانی پسرش را با او درمیان گذاشت که پس من چندین سال است که در دربار سلطانی مقام پهلوان دارد و اینک نیک می داند که حریف پسر تو نیست و او و همسر و فرزندانش همه در هول و هراسند که از این شکست چه پیش خواهد آمد. این بگفت و برفت. ☘پس مادر پوریا فرزند را بخواند و گفت: ای فرزند دور از جوانمردی است که این پهلوان و خانواده اش را ناامید گردانی. خوشتر آن است که فردا در مسابقه راه به بر حریف بگشایی تا بر تو پیروز شود و ازین غصه به در آید. ☘پوریا گفت: ای مادر کاری سخت و باری سنگنی بر دوش من می نهی. آخر من بااین قدرت و مهارت چگونه خود را بشکنم و در چشم هزاران تن ناتوان جلوه کنم. ☘مادر گفت: پهلوان بزرگ آن است که از کارهای سخت نهراسد و سنگین ترین بار را بر دوش نهد. پهلوانی تو در شکست بسی عظیم تر از پهلوانی تو در پیروزی خواهد بود و کاری این چنین شگرف از کدام پهلوان جز تو بر می آید؟ پوریا کمی اندیشید و گفت: ☘ای مادر به حق آن کس که این توانایی و مهارت را به من داده است فردا آن کنم که تو فرمایی. ☘صبح روز بعد میدان نمایش مملو از تماشاگران بود و شیپورچیان آغاز مسابقه را اعلام کردند. و دو پهلوان بر هم سلام کردند و کمر یکدیگر را گرفتند. پوریا کمی به ملایمت با او زور آزمایی کرد چنانکه ناظران از قصد او آگاه نشوند و ناگاه کمینگاهی را بر حریف گشود و او فرصت را غنیمت شمرد پهلوان را بر سر دست بلند کرد و بر زمین زد و غریو از جمعیت برخاست و هزاران نفر با هلهله و کف زدن پهلوان سلطان را تحسین کردند. ☘اما پوریا بر زمین افتاده بود و نگاه به آسمان داشت که ناگاه دید پرده آسمان به کنار رفت و صف های بیشمار فرشتگان پیش چشمش ظاهر شدند که همه در او به تحسین نگاه می کردند و کف می زدند. 🔅این فرشگان را قدیسان جهان در عالم شهود و رویا دیده اند. اینها همان فرشتگانند که به روایت جامی به خاطر بیت "برگ درختان سبز" در آسمان وجد و رقص کرده اند و برای سعدی هدیه آوردند و همان فرشتگانند که در جنگ بدر به کمک مسلمانان شتافتند و همان فرشتگانند که: گفت پیغمبر که دانم بهر پند در فرشته خوش منادی می کنند کای خدایا منعمان را ده خلف وی خدایا ممسکان را ده تلف و همان فرشتگانند که خداوند عالم فرمود: الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه... ⚡️⚡️کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست و در این راه پایداری کردند فرشته بر ایشان نازل می شود که خوف و حزن در دل راه مدهید و بشارت باد شما را به بهشتی که وعده داده شده است. 📚برگرفته از کتاب: دفتری در ادبیات و هنر و عرفان، کیمیا 4 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- 👳 @mollanasreddin 👳
☘☘حکایتی از ملانصرالدین 🪴شبی از شبهای زمستان ملا در منزل خوابیده بود. ناگاه در کوچه صدای دعوای بلند شد. ملا لحافش را به خود پیچیده و به کوچه رفت تا سبب نزاع را بداند. اتفاقاً دزد چابکی لحاف را از سر مولا ربود و فرار کرد. او بدون لحاف به خانه برگشت. زنش سبب نذاع را پرسید. 🪴 ملا گفت: هیچ خبر نبود تمام نزاع سر لحاف ما بود. 👳 @mollanasreddin 👳
يک شب آتش در نيستاني فتاد 🦋 سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد شعله تا سرگرم کار خويش شد هر نيي شمع مزار خويش شد ني به آتش گفت: 🦋 کين آشوب چيست؟ مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟ گفت آتش بي سبب نفروختم دعوي بي معنيت را سوختم 🦋 زانکه مي گفتي نيم با صد نمود همچنان در بند خود بودي که بود همچنان در بند خود بودي که بود 🦋 مرد را دردي اگر باشد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است 🦋 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟✨💫 پروردگارا؛ 🪴 به ما دلی پُر مِهر و بخشش، زبانی نرم و نیتی خیر عطا فرما، تا در پناهِ اَمنِ تو با رعایتِ حقوقِ دیگران و با تسلط بر اعمال و گفتارمان موجبِ آرامش در زندگیِ خود و دیگران باشیم...🌱 🍀 الــــــٰهی آمــــین🙏 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💫یـــکــــ حـــال خـــوب ⚪️💫یک آرامش پایدار و همیشگی 🌺💫یک دل پر از امید و اطمینان ⚪️💫آرزوی امروز من برای شماست 🌺💫تـقـدیـم بــه شـمـا خــوبــان ⚪️💫صبحتــون زیــبــا 👳 @mollanasreddin 👳
⚜برخیزد و قدمی پیش نهد ... ✨روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر برای سخنرانی و ارشاد و موعظه ی خلق به مجلسی وارد شد و جمعی از مریدان شیخ در مجلس انتظار وی را میکشیدند. ✨شیخ در حالی که عبای خود را زیر بغل خود گرفته بود و عبایش بر زمین کشیده میشد در مجلس وارد شد. ازدحام جمعیت جایی برای ورود تازه واردان در مجلس نگذاشته بود. ✨یکی از مریدان برخواست و بلند آواز داد که: «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد (تا جا باز شود)» ... ✨شیخ که در حین بالا رفتن از منبر بود به سوی پایین روانه شد و از مجلس خارج شد ... مریدان را از فعل شیخ تعجب آمد و علت را پرسیدند. ✨شیخ گفت: هر آنچه امروز میخواستم بگویم را این مرد گفت. (خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد 👳 @mollanasreddin 👳
اعمال متغاير و پاداش متماثل‏ 💥 حكايت شده است كه شتر سوارى در بيابان، خيلى خستگى و تشنگى بر او مسلط شده بود و پس از طى مسافت طولانى، بالاخره به چاه آبى رسيد، خود و شتر از آب سيراب شدند. 💥وقتى كه خواست مدّتى استراحت كند بدنبال جايى مى‏گشت كه افسار و دهانه شتر را به آنجا ببندد در آن بيابان چيزى پيدا نكرد. 💥 به ناچار چوبى را در زمين فرو برد و افسار و ريسمانى را كه بر گردن شتر بود به چوب بست، بعد از استراحت، افسار را جدا كرد وقتى كه خواست چوب را از زمين خارج كند، به اين فكر فرو رفت و پيش خود گفت: شايد در اين بيابان كسى مانند من براى استراحت به نزد چاه آب بيايد و او هم به دنبال جايى براى بستن افسار حيوانش بگردد، پس بهتر است براى رضاى خدا، اين چوب در زمين بماند. 💥سپس آن مرد رفت و پس از مدتى، سوار كار ديگرى به نزد چاه آب آمد و چون از چوبى كه بر زمين فرو رفته بود عبور كرد پايش به چوب خورد و بر زمين افتاد و گفت: خدا مردم آزار را لعنت كند، كه در اين بيابان هم دست از مردم آزارى برنمى‏دارند. 💥لذا دست برد و چوب را از زمين خارج كرد و گفت: همانطور كه اين چوب مرا بر زمين زد ممكن است ديگرى را هم بر زمين بزند. 💥گر چه عمل اين دو نفر مخالف يكديگرند يكى نصب كرده و ديگرى از زمين كنده است ولى خداوند به هر دوى آنها اجر و پاداش عنايت مى‏كند، به خاطر اينكه هر دو نيت پاك و خالص داشتند، گر چه در عمل ضد يكديگر بودند. در حديث است كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند: وظيفه تو سعى و تلاش (و عمل به وظيفه) است نه رسيدن به نتيجه 👳 @mollanasreddin 👳
عشق لیلی چه میکند!!!! روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود   و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کرد   مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي   مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق ليلي هستم تو را نديدم   تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي که من بين تو و خدايت فاصله انداختم 👳 @mollanasreddin 👳
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های شیرین | حکایت ناشکری خر 👳 @mollanasreddin 👳
☀️☀️☀️ 🔺داستان خروس شدن ملا 🍁یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: 🍁 ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد! 🍁ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی! 🍁ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند! 👳 @mollanasreddin 👳
💯💯💯 🔷قصر بی سقف 🍂ثروتمند بخیلی به واعظی انگشتر بی نگین داد و به او التماس دعا گفت. واعظ هنگام دعا بر بالای منبر گفت: 🍁 الهی! این شخص را که به من انگشتری داد، قصری به او بده که چهار دیوار داشته باشد و سقف نداشته باشد. وقتی واعظ از منبر پایین آمد، آن شخص گفت: من قصری را که سقف نداشته باشد، می خواهم چه کنم؟ 🍂واعظ گفت: هر وقت انگشتر من بانگین شد، چهار دیوار تو هم سقف دار خواهد شد». 👳 @mollanasreddin 👳