eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
244.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
64 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
از وقتی که یادم میاد مامان حساب من رو از خواهرام جدا کرده بود از هفت سالگی آشپزی یاد گرفتم، بچه قنداق می کردم، ساک دستی می بافتم و پای دار قالی می نشستم چپ می رفت راست میومد می گفت تو باهوشی همه کاری ازت بر میاد از من با جثه ی کودکانه هرکول ساخت و طبیعی بود القای این حس که شاخ غول را هم می تونم بشکنم هر چه بزرگتر می شدم کارای سخت تری بهم محول می شد و من تمام تلاشم را می کردم به بهترین نحو انجامش بدم. تعطیلات تابستانم به انواع و اقسام کلاس های هنری ختم می شد. هیچ وقت ازم پرسیده نشد چی دوست داری، تمام آرزوهای مامان در من خلاصه میشد، یه وقت به خودم اومدم دیدم اصلا بچگی نکردم حالا اون بخش خوبه داستان وحشتناک تر ماجرا این بود که تو هیچ کاری کسی رو قبول نداشتم بعد از ازدواج تمام امور منزل را به عهده گرفتم از خانه داری و خرید و بچه داری گرفته تا کارهای مردانه. الان که به این سن رسیدم کم آوردم اما بازم سعی می کنم همه ی کارهام را خودم انجام بدم و کسی را به زحمت نندازم چرا که باورم شده که اوستا هستم و از همه بهتر. زندگی من شبیه مسابقه ی دو استقامتی شده که تنها رقیب خودم هستم و هیچ وقت به خط پایان نمی رسم. پدر و مادرهای عزیز نمی دونید ناخواسته با توقع انجام کارهای خارج از توانایی فرزندانتون چه به روزشون میارید با این کار از اون ها ارابه ها ی جنگی می سازید که دائم در حال کشیدن خودشون هستند. 👳 @mollanasreddin 👳
🌸امروزتـون زیبـا 🌱و سرشـار از انرژی های مثبت 🌸و لحظـه لحظـه زنـدگیتـون 🌱پـر از خـیر و بـرکت و نیـکی 🌸ســـلام_صبح_تابستونیتون_بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
می‌خوای بزرگ‌ترین راز زندگی رو بدونی؟ "بهترین دوست خودت بشو" چطور این کار رو بکنیم؟! وقتی در حال تلاش برای رسیدن به چیزی هستی درست مثل وقتی که دوستت رو تشویق می‌کنی، خودت رو هم تشویق کن. وقتی اتفاق خوبی رو تجربه می‌کنی برای خودت جشن بگیر، طوری که موفقیت دوستت رو جشن می‌گیری. وقتی لحظات سختی رو می‌گذرونی درست مثل وقتی که می‌خوای دوستت رو آروم کنی، به خودت هم دلداری بده. زندگی به اندازه کافی سخت هست، خودت بهترین دوست خودت باش 👳 @mollanasreddin 👳
🌼🌿🌼🌿🌼🌿 🌿🌼🌿 🌼🌿 🌿 🌼 🔴مجازات گناه پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمه‌ای عبادت می‌کرد و از علف‌ها و میوه‌های جنگلی کوه هم می‌خورد. روزی از کوه به زیر آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزدیک ده رسید، مزرعه گندمی دید. خیلی خوشش آمد، پیش رفت و دو تا سنبله از گندم‌ها چید و کف دستش خرد کرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنکه چند قدمی به طرف ده پیش رفت، به خودش گفت: «ای مرد! این گندم از مال که بود خوردی؟… حرام بود؟… حلال بود؟…» زاهد سرگردان و پریشان شد و گفت: «خدایا! من طاقت و توش عذاب آن دنیا را ندارم ـ هرچه می‌خواهی بکنی و به هر شکلی که جایز می‌دانی مجازاتم کن و تقاص این چند دانه گندم را در همین دنیا از من بگیر!» خدا دعا و درخواست او را قبول کرد و او را به شکل گاوی درآورد و به چرا مشغول شد. صاحب مزرعه که آمد و یک گاوی در گندم‌زارش دید هرچه در حول و حوش نگاه کرد کسی را ندید ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر که از گوشت و پوست او هم استفاده کرد، کله خشک او را برای مزرعه‌اش «داهول» کرد یعنی مترسک کرد و توی زمین سر چوب کرد ـ روزی که صاحب زمین مزرعه‌اش را چید و کوبید و گندم را خرمن کرد، شب دزدها آمدند و جوال‌هاشان را از گندم پر کردند ناگهان صدای غش‌غش خنده از کله خشک گاو بلند شد، دزدها مات و حیران شدند و خشکشان زد، هرچه به این طرف و آن طرف نگاه کردند دیدند هیچکس نیست اول خیلی ترسیدند و گندم جوال کردن را ول کردند. بعد آمدند پیش کله و ایستادند و گفتند: «ای کله! ترا خدا بگو ببینم چرا می‌خندی؟ تو که هستی؟ چرا اینطور می‌خندی و ما را مسخره می‌کنی؟» کله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنین مکافاتی می‌بینم ـ وای به حال شما که جوال جوال می برید 👳 @mollanasreddin 👳
◼️ روضه شب سوم محرم 🔻 روضه شب سوم محرم به ذکر مصائب حضرت رقیه (س)، دختر سه ساله امام حسین (ع)، پس از شهادت حضرت و ماجرای اسارت اهل بیت علیهم السلام از کوفه تا شام می‌پردازد. 🔺 حضرت رقیه (س) و دیگر اسرا در خرابه‌ای در شام که یزید برای اسیران در نظر گرفته بود شرایط سختی را سپری کردند. در منابع آمده است که اسیران از گرما صورت هایشان پوسته انداخته بود و در گرسنگی کامل آزار می‌دیدند . ▪️یک شب در این خرابه، حضرت رقیه (س) در خواب پدرش را دید و پس از بیدار شدن و بی تابی برای دیدن پدر، به دستور یزید لعنت الله علیه ، سر بریده امام حسین (ع) را برای او آوردند. او با دیدن سر پدر، با سوز و گداز با پدر شهید خویش سخن گفت و در نهایت، در حالی که سر پدر را به سینه می‌فشرد، جان سپرد. هنگام غسل پیکر مطهر حضرت رقیه (س)، کبودی‌های بدن او نمایان شد که ناشی از آزار و شکنجه‌های دوران اسارت بود. ♦️ حضرت زینب (س) هنگام بازگشت به مدینه، ماجرای جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای زنان مدینه بازگو کرد و به مصیبت حضرت رقیه (س) اشاره کرد که قلوب اهل بیت مطهر را مجروح ساخته بود. .
اتومبیل جلویی آهسته می‌رفت و من مدام بوق می‌زدم، اما راه نمی‌داد. داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که يهو چشمم به‌‌ نوشته روی شیشه‌ عقبش افتاد: راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید! ديدن این نوشته همه چیز را در من تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم،سرعتم را کم کردم و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. ناگهان با خودم زمزمه کردم: اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون : کارم را از دست داده‌ام در حال مبارزه با سرطان هستم در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام عزیزی را از دست داده‌ام احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم ... بعد از سال‌ها درس خواندن،هنوز بیکارم مریضی در خانه دارم! و صدها نوشته دیگر شبیه اینها همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم 👈چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد. 👳 @mollanasreddin 👳
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدام گرفته پدرم برگشته دعام گرفته .... 💠 مجمع جهانی حضرت رقیه سلام الله علیها 💠 بزرگترین سفره حضرت رقیه سلام الله علیها ⬇️⬇️⬇️⬇️ @khademan315
💎سال ۸۲. یه گروه ایرانی بودیم و یه گروه‌ چینی. توی یه کشور ثالث. قرار بود یه تِست بدیم. از ما دو گروه ، یه سوال رو به دو مدل پرسیدن. ‏ ‏سوالشون این بود: اگر توی بیابان تنها باشید و این ده قلم جنس جلوی شما‌ باشه‌ به ترتیب اولویت بگید کدوم ها رو بر میدارید. اول گفتن تک تک جواب بدین. مثل کنکور. نشستیم و جواب دادیم. برگه ها رو تحویل دادیم. ‏بعد گفتن حالا گروهی پاسخ بدید. یعنی افراد هر‌گروه جمع بشن و با هم صحبت کنن و به یک نظر واحد برسن و یک جواب بدَن. از اتاق‌ چینی ها صدا در نمی‌اومد. نمیدونم چیکار میکردن. ولی انگار همون اول لیدر انتخاب کرده بودن و اون داشت مدیریت میکرد .همه آروم بودن و به نوبت حرف میزدن.خیلی زود به نتیجه رسیدن و برگه جواب رو تحویل دادن ‏گروه ما همه‌ با هم‌حرف‌ میزدن. اصلا به حرف همدیگه گوش نمیکردن.. هیشکی هیشکی رو قبول نداشت. کلمه ی "من " زیاد شنیده میشد . همهمه زیادی بود. هر کی سعی میکرد بقیه رو‌ قانع کنه که اشتباه میگه‌ و نظر اون درسته. آخرش دعوا شد. دو تا از آقایون گروه تقریبا کارشون به فحش کشید. نتیجه ی نهایی امتحان تَک نفره با ما ایرانی ها بود. با درصد بالایی نسبت به چینی ها انتخاب های درست کرده بودیم. قطعا هر کدوممون تنها توی کویر گیر میکردیم شانس زنده موندن بیشتری نسبت به همتای چینی خودمون داشتیم. نتیجه نهایی امتحانِ گروهی هم اومد. گروه چینی‌ها با اختلاف زیادی از ما نمره قبولی گرفتن. انتخاب هاشون بسیار صحیح و عاقلانه‌ بود. طبعا اون گروه اگر توی کویر گیر‌ میکردن شانس زنده موندن گروهیشون خیلی بیشتر از ما بود. ‏اون موقع که این تست رو دادیم نه زیاد توی اجتماع بودم و نه به اهمیتش پی بردم. ولی الان به عینه دارم‌ می بینم. این گروه نبودنا . این مَن مَن کردنا. این‌خود قبول داشتنا. این‌پشت هم‌نبودنا. این با هم حرف نزدنا. مشورت نکردنا. این روزها هر‌جا می چرخم اون تِست‌ رو میبینم. زلزله که میاد توی‌پمپ‌بنزین همو‌ میزنیم. خبری‌ بپیچه سوپر مارکت ها رو خالی می کنیم. دلار تکون میخوره صرافی ها صف میشه. دار میزنن وایمیسیم نگاه میکنیم. به رانندگی همه فحش‌میدیم همه‌رو نقد میکنیم.هیچکس رو قبول نداریم. توی آشوب پشت هم‌ نیستیم. دست به هیچ کاری نمی زنیم. تصمیم جمعی نمیگیریم. اتحاد نداریم. فقط من. آسایش من. رفاه من . سیری ِ من. جای من. مالِ من. حالِ من. گور بابای بقیه. گور بابای اجتماع. گور بابای ما. فقط من . 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️نامه امام حسین علیه السلام براى اهل کوفه 🔴در سوم محرم سال 61 هجری، امام حسین علیه‌السلام براى بزرگان کوفه نامه‌اى نوشتند و آن را به قیس بن مسهَر صیداوى دادند که به کوفه برساند. 🟠مأمورین در بین راه، قیس بن مسهر را گرفتند و پس از آن که او بر ضد یزید و ابن زیاد سخن گفت، او را به شهادت رساندند.
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴 صله‌ي امام رضا عليه السلام به يك شاعر آيت الله حائري نقل مي كرد كه يك بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتي در آنجا اقامت گزيدم . پولم تمام شد و كسي را هم براي رفع مشكل خويش نمي‌شناختم. از اين رو قصيده‌اي در مدح حضرت رضا عليه السلام سرودم و فكر كردم كه بروم و آن را براي توليت آستان مقدس بخوانم و صله بگيرم با اين نيت حركت كردم، اما در ميان راه به خود آمدم كه چرا نزد خود حضرت رضا عليه السلام، نروم و آن را براي وي نخوانم ؟! به همين جهت كنار ضريح رفتم و پس از استغفار و راز و نياز با خدا، قصيده‌ي خود را خطاب به روح بلند و ملكوتي آن حضرت خواندم و تقاضاي صله كردم .ناگاه ديدم دستي با من مصافحه نمود و يك اسكناس ده توماني در دستم نهاد . بي‌درنگ گفتم :« سرورم ! اين كم است » ده توماني ديگر داد باز هم گفتم : « كم است » تا به هفتاد تومان كه رسيد، ديگر خجالت كشيدم تشكر كردم و از حرم بيرون آمدم . كفش‌هاي خود را كه مي پوشيدم، ديدم آيه الله حاج شيخ حسنعلي تهراني، جد آيت الله مرواريد، با شتاب رسيد و فرمود :« شيخ ابراهيم ! » گفتم : « بفرماييد آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا عليه السلام روي هم ريخته‌اي، برايش مدح مي‌گويي و صله مي‌گيريد. صله را به من بده » بي‌معطلي پول‌ها را به او تقديم كردم و او يك پاكت در ازاي آن به من داد و رفت وقتي گشودم ديدم دو برابر پول صله است يعني يكصد و چهل تومان . 📚کرامات الصالحین ، ص 216. 👳 @mollanasreddin 👳
☀️🌾☀️🌾 🌾☀️🌾 ☀️🌾 🌾 ✍داستان کوتاه ☯️ هیچ حالتی دائمی نیست..🔻 پسری دختری را خیلی دوست داشت.رفت خواستگاریش دختر به پسر گفت:حقوقی که تو در یک ماه میگیری برابر خرج یک روزه من است .پس چطور انتظار داری با تو ازدواج کنم .پسر گفت: من به تو علاقمندم و می خوامت. دختر گفت:برو سراغ یکی دیگه .ما به درد هم نمیخوریم. بعد از ده سال دختر و پسر اتفاقی به هم برخورد کردند.دختر به پسر گفت حالا با یکی ازدواج کردم که درآمدش 10 برار درآمد تو ست.پسر با این حرفها اشک از چشمانش جاری شد در همین حال شوهر دختر آمد و به پسر گفت رئیس تو اینجا هستی؟ به خانمم معرفیت کنم شوهر به دختر گفت این رئیس من است خیلی وقت پیش یکی را بسيار دوست داشته و حالا به احترام اون هنوز ازدواج نکرده. اگر دختری که میخواستش قبولش میکرد الان خیلی خوشبخت میشد دختر که متعجب شده بود زبونش بند اومد و حرفی نزد.. 💢پس آگاه باش هوا در حال تغییر است و همان هوای قبلی نمیماند هیچ وقت بلند پرواز نباش و به دیگران کوتاه بینی نکن که زمانه گذران است.. چرخ روزگار میگردد و پستی و بلندی ها را ظاهر می سازد.💢 گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. 👳 @mollanasreddin 👳
نقل است شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ یکی از گداها جواب داد : چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است. آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : " گدا به گدا ، رحمت به خدا " یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند . 👳 @mollanasreddin 👳