شروع یک روز پر برکت با یک آیه از قرآن کریم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ
گفت: چه کسی است که از رحمت پروردگارش مأیوس شود، مگر گمراهان (بیخبر از قدرت و عظمت خدا).
#حجر-آیه_۵۶🌹
صبحتون بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
می گویند که هشتادوپنج سال پیش، دانشگاه هاروارد یک تحقیقی رو شروع میکنه با عنوان *"در زمان بازنشستگی، بزرگترین دغدغه ی انسان ها چیست؟"*
زندگیِ نزدیک به هشتصد نفر رو در طول سالیان از اون زمان تا حالا دنبال کرده و نتیجه تحقیقاتش از محققین گذشته به محققین کنونی به "ارث" رسیده است(هشتادو پنج سال آمار، ارقام، نتایج و تجربه ها).
این شاید بتواند یکی از طولانی ترین تحقیق های رسمی تاریخ علم باشد.!!
هرچه که هست،
*نتیجه اش تکان دهنده است.*
*دغدغه افراد باز نشسته*، نه اموالشون نه فرزندانشون نه وضعیت سلامتیشون و نه هیچ چیز دیگری ست.
*بزرگترین نگرانی اکثر آنها بعد از بازنشستگی، دلتنگیه.!!*
دلتنگی برای *آدم ها*، برای *دوستی ها،* برای *ارزش های* از دست رفته، برای *هم مسیر ها*، برای *همراهان* و برای *دوستان.* !!
آدم ها نه فقط سرمایه های ملی، بلکه سرمایه های زندگی هستند.
آدمها، گرون قیمت ترین و با ارزش ترین سرمایه های جهان هستی هستند.!!
*آدم ها ی خوب و وفادار، همکاران مهربان و منصف، دوستان یکرنگ و با شرافت، واقعاً بی قیمت اند.*
*باید تا زمانی که آنها را داریم و با آنها معاشرت دارین قدر این عزیزان را بدانیم.*💓❤️
*مبادا دیر شود و دلتنگشان بشویم.‼️‼️*
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زردی دندان های این خانم دردسرساز شد❗️🤦🏻♀️
خبر خوش برای افرادی که می خواهند بی دردسر دندان های خود را سفید کنند😍
برای اطلاعات بیشتر و دریافت این پک سفیدکننده ی دندان گیاهی با 60% تخفیف روی لینک زیر بزنید👇🏻
https://landing.saamim.com/gnioZ
https://landing.saamim.com/gnioZ
*همشتقصیر مادرهاست!!!*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■من کلاس اول دبستان بودم. این اخوی ما که اکنون دو سال از من بزرگتر هستند، كه بخاطر می آورم که در آن زمان هم، دو سال از من بزرگتر بودند، در همه جا و در همه کار با هم بودیم، عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم نان بخریم. نان در آن روزگار دانه ای دو قران یا شاید پنج قران بود. البته نه اینکه نان آن موقع مثل همه چیز این موقع، دو نرخی و یا چند نرخی باشد، نه، در اصل من یادم نیست.
خلاصه! به سمت نانوایی می رفتیم که به یکباره اخوی هیجان زده گفتند: «پول، پول!».
گفتم: «کو، کجاست، کو پول؟!». یک دو قرانی روی زمین توی خاک ها افتاده بود.
آن زمان مثل حالا نبود که تا توی دهن خلق الله را هم آسفالت کنند! (به سلامتی شما) خیابان ها و کوچه های اطراف خانه ما، همه خاکی بود. خلاصه، ... اخوی دو زاری را برداشتند. نان را خریدیم و به خانه برگشتیم. مرحومه مادر در زیرزمین مشغول طبخ غذا بودند.
اخوی خوش خیال ما، نان را روی میز گذاشت و گفت: «اینم پیدا کردیم.» و دو قرانی را به مادر نشان داد.
مرحومه مادر پرسیدند: «از کجا؟!» اخوی گفت: «توی خیابون، روی زمین افتاده بود. صاحب نداشت.»
مادر گفتند: *«مگر پول، بی صاحب میشه؟! پول، روی زمین افتاده بود، تو هم برداشتیش؟!»*
اخوی گفت: «بله برداشتم.»
مادر گفتند: «با کدوم دستت پول رو برداشتی؟!»
اخوی از همه جا بی خبر گفت: «با این دست!».
آقا! ... این دست داداش ما که بالا آمد (خدا بیامرزد رفتگان شما را) این مرحومه مادرمان مثل اینکه دزد گرفته باشند، جوری این مچ دست اخوی را در دست گرفتند گویی دزدی در چنگ یک عدالتی گرفتار آمده که اصلاً عدالتش اهل پارتی بازی و سفارش و حق حساب و زير ميزی نیست. از ترس مجازات و سوز کیفر یک رعشه ای به تن ما اخوان افتاد، که انگار هر دو به بیماری پارکینسون مادرزادی مبتلا هستیم.
مرحومه مادر این اخوی نگون بخت ما را همینطور که به سمت چراغ خوراك پزي می بردند، فرمایش می کردند: *«الان یک قاشق داغ می کنم، پشت دستت میذارم تا یادت بمونه پولی که مال تو نیست، بهش دست نزنی».*
عزم مرحومه مادر برای مبارزه با هر گونه فساد اقتصادی (اعم از دانه ریز و یا دانه درشت) یک جزمی داشت، بیا و ببین. چشم تان روز بد نبیند، مادر شعله چراغ گاز را که روشن کردند، این اخوی ما زد زیر گریه. مثل ابر بهار اشک می ریخت.
از همان فاصله چند متری من هم سوزش آن داغ را زیر پوستم حس کردم و زدم زیر گریه. ... محشر کبری به پا شده بود. با کم و زیادش حداقل پنجاه دفعه این اخوی ما هی گفت: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!» بالاخره دل مادر به رحم آمد و گفتند: «این دفعه اول و آخرت بود؟!
اخوی هم به جمیع کائنات در عالم هستی، قسم یاد کرد که دفعه اول و آخرش باشد. مادر دست اخوی را که رها کردند، نگاه پر جذبه مادر به من دوخته شد. قلبم آمد توی دهنم.
فهمیدم که به عنوان مشارکت یا معاونت در برداشتن دو زاری مردم، متهم ردیف دوم پرونده هستم.
در کسری از ثانیه تجزیه تحلیل کردم که باید به یک جایی پناه برد. آن موقع امکانات نبود و ما نمی توانستیم به کانادا پناهنده شویم، پس هیچ جا بهتر از گوشه حیاط به ذهنم نرسید. مثل تیری که از چلهکمان رها شده باشد، پلههای زیرزمین را دو تا یکی کردم و رفتم داخل حیاط و چهارنعل دويدم سمت مستراح و (گلاب به رویتان) به مستراح گوشه حیاط پناهنده شدم.
در را هم از داخل به رویخودم قفل کردم.
صدای هر تپش قلبم را دو بار می شنیدم که صدای دومش مربوط به پژواک صدای قلبم از دیوارهای مستراح بود. مادر به پشت درب اقامتگاه من رسیدند و گفتند: «بیا بیرون!» ولی من فقط عاجزانه التماس می کردم: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!». مرحومه مادر دریافتند با توجه به محل پناهندگی من، این «غلط کردم!» خیلی فراتر از یک «غلط کردم» معمولی است و حواشی زیادی بر آن مترتب است! بالاخره با کلی عجز و لابه، مادر امان دادند.
اکنون من از یک حبس خود خواسته مستراحی و یک کیفر داغ، رهایی جسته بودم. ندایی از درون به من نهیب زد که: «استثنائا" همین یک بار جستی ملخک!».
از آن زمان تا امروز بیش از چهل و اندی سال میگذرد. شما الان کل بودجه جاری و عمرانی ایالات متحده آمریکا را بسپار به این اخوی ما، دور از جان، اگر از گرسنگی بمیرد به پول دشمنش هم دست نمی زند كه هيچ، اصلاً نگاهش هم نميكند.
👳 @mollanasreddin 👳
⭕️بستن آب بر سپاه امام حسین در کربلا
🔺نامه ابن زیاد در هفتم محرم سال ۶۱ هجرى به عمر بن سعد رسید و به وی دستور داد که بر امام حسین علیهالسلام سخت گیرد و میان او و آب فرات حایل گردد و نگذارد که آن حضرت و یارانش از رود فرات استفاده کنند تا در فشار قرار گرفته و تسلیم گردند.
🔻عمر بن سعد که به خاطر دلبستگی به حکومت "ری" حاضر به انجام هر کاری شده بود، فرمان عبیدالله را بیدرنگ به اجرا درآورد و عمرو بن حجاج زبیدی را با پانصد سواره نظام، موکل آب فرات نمود تا از دسترسی یاران امام حسین علیهالسلام به شریعه فرات جلوگیری نماید.
🔹 سپاهیان عمر بن سعد از روز هفتم محرم با شدت تمام از آب فرات مراقبت کرده و مانع دستیابی یاران امام حسین علیهالسلام به آن شدند لیکن علیرغم سختگیری و تلاش پیگیر آنان، یاران امام حسین ع تا شب عاشورا از تاریکی شب استفاده کرده و خود را به رود فرات رسانیده و آب خیمهها را تأمین میکردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#هفتم_محرم
آدم باید کتابهایی بخواند که
گازش میگیرند و نیشش میزنند
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک
مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند
پس چرا میخوانمیش؟
که به قول معروف حالمان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند
ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متاثرمان کند
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم
کتاب باید مثل تبری باشد
برای دریای یخزدهی درونمان
📓 نامه_به_پدر
✍🏻 فرانتس_کافکا
👳 @mollanasreddin 👳
زوال حكومت ١٢٠ ساله مغولها در ایران از یک روستا شروع شد.
۱۲۰ سال مغولها هرچه خواستند در ایران کردند، جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشد. از کشتن ۱۰۰هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخی از قبایل.
مغولها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند ولی چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمیکردند.
مغولها همه گونه حقی داشتند، مجاز بودند هرکه را خواستند بکشند، به هرکه خواستند تجاوز کنند و هر چه را خواستند غارت کنند.
ایرانیان برایشان برده نبودند، احشام بودند.
در تاریخ دورهٔ مغول چنان یأسی میان مردم ایران وجود داشت که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمیکردند
ابن اثیر مینویسد:
یک مغول درصحرایی به ۱۷ نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر که همان یک نفر او را کشت...!
داستان از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع میشود چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این دو میروند و زنان و دخترانشان را طلب میکنند برخلاف رویه ۱۲۰ سال قبلش دو برادر مقاومت میکنند و مغولان را میکشند مردم باشتین اول میترسند ولی مرد شجاعی بنام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی میکند.
خبر به قریههای اطراف میرسد حاکم سبزوار مامورانی را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را نیز میکشد.
در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصد نفره را به باشتین میفرستد، ولی حالا خیلیها جرأت مقاومت پیدا میکنند.
عبدالرزاق فرمانده قیام میشود در چند روستا، مردم مغولان را میکشند و خبرهای "مغولکشی" کمکم زیاد میشود.
عبدالرزاق نام سربداران را بر سپاهیان از جان گذشتهاش میگذارد. فوج فوج مردمانِ بستوه آمده از ستم مغولها به باشتین میروند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار فتح میگردد و پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغولها فائق میشوند.
آنروز حتماً پرشکوه بوده است.
طغای تیمور ایلخان مغول یک ایلچی مغول را میفرستد تا سربداران از او اطاعت کنند سربداران او را هم میکشند و به جنگ طغای میروند و او را شکست میدهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.
سیف فرغانی که از شعرا و مشایخ قرن هفتم و هشتم هجری بود، این قصیده را خطاب به سپاهیان مغول سروده است:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
بادِ سُم خران شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد.
👳 @mollanasreddin 👳
🪴 *خاطره ای زیبا از شادروان دکتر باستانی پاریزی*
💠 در پاكستان نام های خيابانها و محلات اغلب فارسی و صورت اصيل كلمات قديم است.
خيابان های بزرگ دو طرفه را *شاهراه* می نامند، همان كه ما امروز «اتوبان» می گوييم!
بنده برای نمونه و محض تفريح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را كه در آنجاها به كار می برند و واقعا برای ما تازگی دارد در اينجا ذكر می كنم كه ببينيد زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد.
نخستين چيزی كه در سر بعضی كوچهها ميبينيد تابلوهای رانندگی است.
در ايران ادارهی راهنمايی و رانندگی بر سر كوچهای كه نبايد از آن اتومبيل بگذرد مينويسد:« عبور ممنوع» و اين هر دو كلمه عربی است، اما در پاكستان گمان ميكنيد تابلو چه باشد؟
*راه بند*!
تاكسی كه مرا به کنسولگری ايران دركراچی می برد كمی از کنسولگری گذشت، خواست به عقب برگردد،يكي از پشت سر به او فرمان می داد، در چنين مواقعی ما می گوييم:
عقب، عقب،عقب، خوب!
اما آن پاكستانی می گفت: *واپس، واپس،بس!*
و اين حرفها در خياباني زده شد كه به *شاهراه ايران* موسوم است.
اين مغازههایی را كه ما قنادی می گوييم( و معلوم نيست چگونه كلمهی قند صيغه ی مبالغه و صفت شغلی قناد برايش پيدا شده و بعد محل آن را قنادی گفته اند؟)
آری اين دكانها را در آنجا *شيرينكده* نامند.
آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثيه» می خوانيم، در آنجا *سامان* گويند.
سلام البته در هر دو كشور سلام است. اما وقتی كسی به ما لطف می كند و چيزی می دهد يا محبتی ابراز می دارد، ما اگر خودمانی باشيم می گوييم: ممنونم، متشكرم، اگر فرنگی مآب باشيم ميگوييم «مرسی» اما در آنجا كوچك و بزرگ، همه در چنين موردی می گويند: *مهرباني*!
آنچه ما شلوار گوييم در آنجا *پاجامه* خوانده می شود.
قطار سريع السير را در آنجا *تيز خرام* می خوانند!
🪷 جالبترين اصطلاح را در آنجا من برای مادر زن ديدم، آنها اين موجودي را كه ما مرادف با ديو و غول آوردهايم *خوش دامن* گفتهاند. واقعا چقدر دلپذير و زيباست.
«از پاريز تا پاريس، محمدابراهيم باستانی پاريزی»
ضمناً اضافه کنم که در پاکستان و افغانستان به بازنشسته هم *سبک دوش* می گویند.💐🪴🪷
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
❌🔥بخور نخور های لاغری و چاقی 📛
😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوش اندام بشی و سالم✅👇👇
🍏۶۲ 🌟۶۳🍏۶۴ 🌟 ۶۵ 🍏 ۶۶ 🌟
⭐️ ۶۸ 🍏 ۶۹ ⭐️ ۷۰ 🍏۷۱⭐️۷۲🍏
🍏۷۴ 🌟۷۵ 🍏۷۶ 🌟۷۷ 🍏۷۸ 🌟
⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴🍏
🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰ 🌟
⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ 🍏۹۶🌟
🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟 +۱۰۰🌟 +۱۵۰🍏
💙مثل کوره چربی بسوزون تخصصی زیر نظر دکتر مردانی متخصص تغذیه 🔥😍
*خنده چگونه باعث شفای بدن میشود؟*
وقتی پزشكان به نورمن كازينز گفتند كه به بيماری "آنكيلو اسپونديليتيس" مبتلاست اضافه كردند كه هيچ كمكی نمی توانند به او بكنند و بايد آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنيا برود.
كازينز اتاقی در يک هتل گرفت و هر فيلم خنده داری را كه می توانست پيدا كند كرايه كرد.
او بارها و بارها نشست و اين فيلم ها را تماشا كرد و از ته دل خنديد. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجويز كرد پزشكان در نهايت تعجب دريافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هيچ اثری از آن نيست...!
اين نتيجه حيرت انگيز باعث شد تا كازينز كتاب آناتومی يك بيماری را بنويسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پيرامون كاركرد آندورفين ها آغاز كرد.
آندورفين ها مواد شيميايي ای هستند كه وقتی می خنديم در مغز آزاد می شوند. آن ها همان تركيب شیمیایی مورفين و هروئین را دارند و ضمن اين كه اثر آرام بخشی روی بدن می گذارند، سيستم ایمنی بدن را تقويت می كنند.
اين امر توضيح می دهد كه چرا *آدم های شاد به ندرت بيمار می شوند و خیلی جوان به نظر میرسند در حالی كه کسانی كه مدام گله و شكايت می كنند اغلب اوقات بيمار هستند...!*
📕 #زبان_بدن
✍🏻 #جو_ناوارو
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #شور | گفتن خوبیای تو، مثه قند مکرره
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🔰 شب پنجم #محرم ۱۴۴۶ هق
📆 چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
🕌 حسینیۀ شهدای بسیج
🏴 هیأت عاشورائیان
✨ #امام_حسن_ع
🇮🇷 صفحۀرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
چرا بازداشت شدم؟
✍علیمحمد ایزدی
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم.
بچهای بسيار شلوغ میکرد.
خواستم او را آرام کنم. به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خريد.
آن بچه قبول کرد و آرام شد.
قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم.
ناگهان پليس مرا خواند و اعلام کرد *شکايتی از شما شده مبنی بر اينکه به اين بچه دروغ گفتهای به او گفتهای شکلات میخرم، ولی نخريدی!*
با کمال تعجب بازداشت شدم!
در آنجا چند مجرم ديگر مثل *دزد و قاچاقچی* بودند.
*آنها با نظر عجيبی به من مینگريستند که تو دروغ گفتهای. آن هم به يک بچه!*
به هر حال جريمه شده و شکلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامهام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد!
آنها به دنبال يک بسته شکلات نبودند. *نگران بدآموزی بچهشان بودند و اينکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند.!!*
از کتاب *«چرا عقب مانده ايم؟»*
👳 @mollanasreddin 👳