رویای سینما داشتم
توی مجله تبلیغ داده بود برای تست بازیگری . روزی که می خواستم بروم برای تست یکی از رفقا هم همراهم آمد تا قوت قلب و اعتماد به نفس بدهد .
آقایی که می خواست از ما تست بگیرد خودش بازیگر درجه سه سینما هم نبود . نه اسمش را شنیده بودم و نه قیافه اش آشنا بود . البته وقتی عکسش را توی چند تا پوستر روی دیوار نشانمان داد خیالمان راحت شد که حداقل خالی نبسته است .
یک صحنه توی فیلم طوفان شن بازی کرده بود در نقش یک خلبان آمریکایی و یک صحنه هم توی یکی از فیلم های ایرج قادری روی اسب نشسته بود .
خب جوان بودیم و سر پر شوری داشتیم . عقلمان نمی رسید برگردیم بگوییم پدر جان تو اگر رابطه ای با عالم سینما داری اول خودت را یک کاری بکن ، نخواستیم ما را کاره ای بکنی .
دو هزارتومان دادم که شاید اندازه صدهزارتومان امروز ارزش داشت . دو تا هندوانه هم زیر بغل رفیقمان گذاشت که چقدر تو چهره ات سینمایی است و اون بنده خدا هم خر شد و دو هزارتومان هم از او گرفت . بعد هم یک دیالوگ یک خطی را برایش جلوی دوربین هندی کم اجرا کردیم و دستی به سر و گوش مخملی ما کشید و به بیرون در مشایعتمان کرد و قرار شد که تماس بگیرد . هفده سال گذشته و هنوز هم تماس نگرفته است .
راستش قصدم بیان خاطره ای از همانروز تست بود که یکهو یاد آن بنده خدا افتادم و بد ندیدم در یک پست مجزا یادی از او کرده باشم .
قرار بود ما را به عالم سینما ببرد تا مشهور و معروف بشویم . امشب توی اینترنت هرچقدر دنبال اسم و رسمش گشتم حتی توی لیست بازیگران آن دو تا فیلمی هم که بازی کرده بود اسمش را ننوشته بودند . خنده دارش اینجا بود که اسم خودم را که گوگل میکنم حداقل دو تا عکس و سایت محض خالی نبودن عریضه نشانمان می دهد .
👳 @mollanasreddin 👳
اونی كه الان ٣٠و خورده ای سالشه
و از تو بلندتر و از ته دل تر قهقهه میزنه برای اینه كه
از تو هم بیشتر آدم توی زندگیش ازدست داده
برای اینه كه یادگرفته هروقت كسی خواست بره خودش درو براش بازكنه و
بدرقه اش كنه
به این باور رسیده كه گاهی آدمارو باید رهاكرد
كه قبول كرده كه هیچكس تا ابد نخواهد موند،
اون آدم دیگه از كسی انتظاری نداره نه توقعی
كه هركی بهش بدی كنه یه لبخند میزنه و آروم میگه منتظر این اتفاق بودم؛
چیزی براش عجیب و غیر منتظره نیست،
چیزای زیادی ازدست داده ولی آرامش اون سنشو به دست اورده؛
حالا توهم بابت از دست داده هات، بابت ترك شدنت،
بابت بی معرفتی و بی ثباتی آدمای اطرافت نه اشك بریز نه گوشه گیری كن؛
ایناهمه پیش زمینه ی خنده های ٣٠و چند سالگیته
باید ازدست بدی باید ترك بشی تا یروز بتونی راحت زندگی كنی
رها كن بره!
عادت همیشه هم بد نیست،
یه روز عادت میكنی به این اتفاقات و اون وقت توهم بلند بلند میخندی!
👳 @mollanasreddin 👳
زوجی قرار گذاشتند تا از هم جدا شوند.هر دو بر سر جداییشان توافق داشتند. بهصورت عادلانه کتابهایشان را تقسیم کردند، اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آنها میخواهد، آن یکی هم دوست دارد. این موضوع هنگام تقسیم کتابهای دیگر شدیدتر شد.
بعد دریافتند که درمورد کتابهای دیگر هم همین طورند و یکدفعه هر دو متوجه شدند آنقدر نقطه مشترک دارند که جداییشان دشوار و دردناک است. امروز هنوز باهم زندگی میکنند و به جدایی از هم بهعنوان حادثهای دردناک و “غیرضروری” مینگرند.گاهی در میان هزار دلیل برای رفتن، یک دلیل برای ماندن پیدا میشود.
👳 @mollanasreddin 👳
🏴 خداوند اجر ما را در مصیبت امام حسین علیه السلام زیاد گرداند و ما و شما را از خونخواهان او در رکاب حضرت مهدی علیه السلام قرار دهد.
▪️امام باقر علیه السلام:
روز عاشورا اینطور به هم تسلیت بگویید.
📜 أعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ
⬅️ مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۷۳.
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#عاشورا
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
بیا.mp3
زمان:
حجم:
800.7K
هنوز گوشهی مَشکت رطوبتی دارد
رُباب روی همان هم حساب کرده؛ بیا
هنگامی که انوشیروان خواست ایوان کاخ مدائن را بسازد دستور داد زمینهای اطراف آن را خریداری کنند, زمینهای اطراف از صاحبانش خریداری شد مگر پیرزنی که امتناع ورزید.
انوشیروان گفت : خانه پیرزن در جای خودش باقی باشد و آنگاه ساختمان او را محکم و با دوام کرد ایوان را محیط بر آن ساخت. اهل آن نواحی آنجا را خانه ی پیرزن نامیدند .
گویند هر روز دود از آشپزخانه پیرزن بر دیوارهای کنده کاری شده زیبای عمارت مینشست و هر صبح و عصر گاوش از روی فرشهای ایوان گذر میکرد و غلامان شکایت به شاهنشاه بردند اما وی گفت هر چه خراب شد دوباره از نو تعمیر کنید .
قیصر روم سفیری به ایران فرستاد و وقتی سفیر به مدائن آمد از عظمت و زیبائی آن بنا در شگفت شد . در گوشه ایوان یک نقص و کجی توجه او را جلب کرد پرسید :
آن قسمت چرا درست نشده است ؟ گفتند این محل خانه پیرزنی است که مایل به فروش نشد و پادشاه هم او را مجبور نکرد .
سفیر گفت : این چنین کجی و نقص که از عدل و دادگری بهم رسد بهتر از آراستگی و درستی است که از روی ظلم و جور پیدا شود...
👳 @mollanasreddin 👳
پدرم همیشه میگفت:
"دروغ نگو، دزدی نکن، و همیشه وقتشناس باش."
من از دیر کردن و وقت نشناسی متنفرم.
همیشه خودم اولین نفری هستم که به جلسه میرسم. صبحها همیشه اولین نفری هستم که سرکار حاضر میشوم.
برای من امری طبیعی است. همیشه سحرخیز بوده ام و به همین دلیل، زود رسیدن به کار مشکلی برایم ایجاد نمیکرد.
یادم میآید یکبار که با "ژان کلود بیورف"، مدیرعامل برند ساعت سازی هوبولت حرف میزدم و او گفت که وقتی برای کار در برند امگا درخواست فرستاده بوده، مصاحبه کننده ساعت ۵ صبح را برای مصاحبه تعیین کرده است.
هنگام مصاحبه، ژان کلود از او پرسیده که چرا چنین ساعتی را برای وقت مصاحبه تعیین کردهاند، در صورتی که هوا هنوز تاریک است! و مصاحبه کننده هم پاسخ داده:
"من ساعت 5 صبح شروع میکنم تا سه ساعت از همه جلوتر باشم. همان وقتی که تو خواب هستی، من مشغول کارم."
من هم کم و بیش همینطور بودم.
جوان ها خیال میکنند تا آخر دنیا وقت دارند. پسربچهای که تازه 10 ساله شده، تولد بعدی خود را به اندازهی ابدیتی دور می بیند
چرا که سال پیش روی او تنها ده درصد از زمانی است که تا آن موقع سپری کرده است.
در ۵۰ سالگی اوضاع فرق می.کند؛ چرا که فاصله زمانی تا ۵۱ سالگی برابر دو درصد زمانی است که زندگی کردهاید. هرچه پیرتر و باتجربهتر می شوید، بیشتر به استفادهی درستتر از زمان خود فکر میکنید.
کم کم میبینید یک ساعت، یا یک آخر هفتهی عالی و بیاستفاده، فرصتی است که دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد.
👳 @mollanasreddin 👳
آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود. به راننده گفتم: «خيلی دلم گرفته.»
راننده تاكسی نگاهم كرد ولی چيزی نگفت. پرسيدم: «شما وقتی دلتون می گيره چی كار می كنيد؟»
راننده گفت: «دل گرفتن چی هست؟»
گفتم «شما هيچ وقت دلتون نمی گيره؟» راننده گفت: «نه... وقتش رو نداريم.» پرسيدم: «يعنی چه؟» راننده گفت: «يعنی اينقدر كار و گرفتاری دارم كه ديگه وقت دل گرفته شدن ندارم.»
كمی كه گذشت راننده پرسيد: «دل گرفتن چه جوريه؟»
گفتم: «يه جوريه انگار آدم يه ذره ناراحته ولی دقيق نمی دونه از چی ناراحته، يه ذره نگرانه ولی نمی دونه نگران چيه، حال و حوصله نداره. آدم دلش يه چيزی می خواد كه درست نمی دونه چيه. يه ذره گريهاش مياد اما اشكش درنمی ياد، خلاصه يه جور عجيب و غريبيه.»
راننده گفت :«اگه اينه پس من يه عمره دلم گرفته.» زنی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «من هم».
👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبح قشنگتون بخیر
روزگارتان از رحمت
«الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز
سفرهٔ تان از نعمت
«رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار
روزتون پراز لطف وعنایت خدا
👳 @mollanasreddin 👳