زوجی قرار گذاشتند تا از هم جدا شوند.هر دو بر سر جداییشان توافق داشتند. بهصورت عادلانه کتابهایشان را تقسیم کردند، اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آنها میخواهد، آن یکی هم دوست دارد. این موضوع هنگام تقسیم کتابهای دیگر شدیدتر شد.
بعد دریافتند که درمورد کتابهای دیگر هم همین طورند و یکدفعه هر دو متوجه شدند آنقدر نقطه مشترک دارند که جداییشان دشوار و دردناک است. امروز هنوز باهم زندگی میکنند و به جدایی از هم بهعنوان حادثهای دردناک و “غیرضروری” مینگرند.گاهی در میان هزار دلیل برای رفتن، یک دلیل برای ماندن پیدا میشود.
👳 @mollanasreddin 👳
🏴 خداوند اجر ما را در مصیبت امام حسین علیه السلام زیاد گرداند و ما و شما را از خونخواهان او در رکاب حضرت مهدی علیه السلام قرار دهد.
▪️امام باقر علیه السلام:
روز عاشورا اینطور به هم تسلیت بگویید.
📜 أعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ
⬅️ مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۷۳.
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#عاشورا
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
بیا.mp3
800.7K
هنوز گوشهی مَشکت رطوبتی دارد
رُباب روی همان هم حساب کرده؛ بیا
هنگامی که انوشیروان خواست ایوان کاخ مدائن را بسازد دستور داد زمینهای اطراف آن را خریداری کنند, زمینهای اطراف از صاحبانش خریداری شد مگر پیرزنی که امتناع ورزید.
انوشیروان گفت : خانه پیرزن در جای خودش باقی باشد و آنگاه ساختمان او را محکم و با دوام کرد ایوان را محیط بر آن ساخت. اهل آن نواحی آنجا را خانه ی پیرزن نامیدند .
گویند هر روز دود از آشپزخانه پیرزن بر دیوارهای کنده کاری شده زیبای عمارت مینشست و هر صبح و عصر گاوش از روی فرشهای ایوان گذر میکرد و غلامان شکایت به شاهنشاه بردند اما وی گفت هر چه خراب شد دوباره از نو تعمیر کنید .
قیصر روم سفیری به ایران فرستاد و وقتی سفیر به مدائن آمد از عظمت و زیبائی آن بنا در شگفت شد . در گوشه ایوان یک نقص و کجی توجه او را جلب کرد پرسید :
آن قسمت چرا درست نشده است ؟ گفتند این محل خانه پیرزنی است که مایل به فروش نشد و پادشاه هم او را مجبور نکرد .
سفیر گفت : این چنین کجی و نقص که از عدل و دادگری بهم رسد بهتر از آراستگی و درستی است که از روی ظلم و جور پیدا شود...
👳 @mollanasreddin 👳
پدرم همیشه میگفت:
"دروغ نگو، دزدی نکن، و همیشه وقتشناس باش."
من از دیر کردن و وقت نشناسی متنفرم.
همیشه خودم اولین نفری هستم که به جلسه میرسم. صبحها همیشه اولین نفری هستم که سرکار حاضر میشوم.
برای من امری طبیعی است. همیشه سحرخیز بوده ام و به همین دلیل، زود رسیدن به کار مشکلی برایم ایجاد نمیکرد.
یادم میآید یکبار که با "ژان کلود بیورف"، مدیرعامل برند ساعت سازی هوبولت حرف میزدم و او گفت که وقتی برای کار در برند امگا درخواست فرستاده بوده، مصاحبه کننده ساعت ۵ صبح را برای مصاحبه تعیین کرده است.
هنگام مصاحبه، ژان کلود از او پرسیده که چرا چنین ساعتی را برای وقت مصاحبه تعیین کردهاند، در صورتی که هوا هنوز تاریک است! و مصاحبه کننده هم پاسخ داده:
"من ساعت 5 صبح شروع میکنم تا سه ساعت از همه جلوتر باشم. همان وقتی که تو خواب هستی، من مشغول کارم."
من هم کم و بیش همینطور بودم.
جوان ها خیال میکنند تا آخر دنیا وقت دارند. پسربچهای که تازه 10 ساله شده، تولد بعدی خود را به اندازهی ابدیتی دور می بیند
چرا که سال پیش روی او تنها ده درصد از زمانی است که تا آن موقع سپری کرده است.
در ۵۰ سالگی اوضاع فرق می.کند؛ چرا که فاصله زمانی تا ۵۱ سالگی برابر دو درصد زمانی است که زندگی کردهاید. هرچه پیرتر و باتجربهتر می شوید، بیشتر به استفادهی درستتر از زمان خود فکر میکنید.
کم کم میبینید یک ساعت، یا یک آخر هفتهی عالی و بیاستفاده، فرصتی است که دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد.
👳 @mollanasreddin 👳
آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود. به راننده گفتم: «خيلی دلم گرفته.»
راننده تاكسی نگاهم كرد ولی چيزی نگفت. پرسيدم: «شما وقتی دلتون می گيره چی كار می كنيد؟»
راننده گفت: «دل گرفتن چی هست؟»
گفتم «شما هيچ وقت دلتون نمی گيره؟» راننده گفت: «نه... وقتش رو نداريم.» پرسيدم: «يعنی چه؟» راننده گفت: «يعنی اينقدر كار و گرفتاری دارم كه ديگه وقت دل گرفته شدن ندارم.»
كمی كه گذشت راننده پرسيد: «دل گرفتن چه جوريه؟»
گفتم: «يه جوريه انگار آدم يه ذره ناراحته ولی دقيق نمی دونه از چی ناراحته، يه ذره نگرانه ولی نمی دونه نگران چيه، حال و حوصله نداره. آدم دلش يه چيزی می خواد كه درست نمی دونه چيه. يه ذره گريهاش مياد اما اشكش درنمی ياد، خلاصه يه جور عجيب و غريبيه.»
راننده گفت :«اگه اينه پس من يه عمره دلم گرفته.» زنی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «من هم».
👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبح قشنگتون بخیر
روزگارتان از رحمت
«الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز
سفرهٔ تان از نعمت
«رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار
روزتون پراز لطف وعنایت خدا
👳 @mollanasreddin 👳
امشب یه نفر بهم پیام داد حالم خیلی بده می تونم باهاتون صحبت کنم؟ پروفایلش عکس نداشت ، آیدیش هم اسم مشخصی نداشت، نه فالوری ، نه پستی ، هیچی... انگار همون لحظه یه پیج فیک ساخته بود فقط برای حرف زدن... دروغ چرا خیلی خسته بودم و سرم از درد داشت می ترکید. رفتم که بخوابم ولی فکرم موند پیشش... پس واسش فرستادم بله حتما ... همون لحظه سین خورد.شروع کرد داستانش رو تعریف کردن... تو تمام این صدها یا شاید هزاران باری که گوش شده بودم برای آدم هایی که نمی شناختم همه داستان مشخصی رو تعریف می کردن. یا بی معرفتی دیده بودن یا خیانت... یا
نمی تونستن احساسشون رو به زبون بیارن یا از به زبون آوردن احساسشون پشیمون بودن. یا تنهایی رو انتخاب کرده بودن و یا دنبال راهی برای فرار از تنهایی بودن. ولی این داستان فرق داشت. داستان حسرت بود. بهم گفت بدهکارم ، گفتم به کی؟ گفت به یکی که آرامش رو ازش گرفتم. شروع کرد تعریف کردن. منم گوش کردم و گوش کردم و گوش کردم . گفتم با خودش حرف زدی؟ گفت نه، می ترسم دوباره آرامشش رو بگیرم. گفتم چه کمکی از من برمیاد؟ گفت هیچی، فقط خواستم به یکی بگم. ممنونم که گوش کردید. شب بخیر ... گفتم راستی بدهی ت اندازه ی یک سال و پنج ماه و هفت روز بود. خیلی وقت پیش ازش گذشتم. حسابمون باهم صافه... شبت بخیر ...
👳 @mollanasreddin 👳
حرکتی هست در تکواندو - اگر اشتباه نکنم به نام «داچیمسه» - که طرفی از مبارزه که پیاپی در حال ضربه خوردن است و دیگر نمیتواند کاری بکند، خودش را به حریف میچسباند. اینجور بگویم: خودش را در آغوش حریف میاندازد. آنقدر به او نزدیک میشود و او را در بغل میگیرد که حریف دیگر نمیتواند - و طبق قوانین، نباید - به او ضربهای بزند. داور جداشان میکند و مبارزه از سر گرفته میشود.
گاهی، آن که خودش را به تو چسبانده، یاری که خودش را به تو نزدیک کرده و در بغل گرفته، نه از سر محبت، که از بیپناهی به آغوش تو افتاده است. شاید آنقدر به او ضربه زدهای و آنقدر آزارش دادهای که جز این راهی برایش نمانده است: خیلی دور، خیلی نزدیک.
👳 @mollanasreddin 👳
⭕️وقایع روز یازدهم محرم _ قسمت اول
🔹پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام ، کوفیان خيمههای امام را سوزانده و از به يغما بُردن جزئيترين وسايل دريغ نكردند. عمر بن سعد به همراه یارانش تا ظهر روز 11 محرم در سرزمین کربلا ماندند و به تدفین کشتگان خود پرداختند.
🔺آنگاه در حالیکه اجساد بی سر و مطهر امام (ع) و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، زنان و دختران سالار شهیدان را در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده و بدون چادر، بر شترهای بیجهاز سوار کردند و همانند اسیران کافر با غل و زنجیر به سوی کوفه حرکت دادند.
🔻سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند. تا داغ اهل بیت پیامبر (ص) را تازه کنند. پس آنان شروع به شیون و زاری کردند و به صورتهای خویش میزدند. حضرت زینب (س) چون نظرش به بدن مبارک برادرش امام حسین علیهالسلام افتاد، فرمود: یا محمداه صلى علیک ملیک السّماء؛
♦️این حسین توست که با اعضاى پارهپاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تواند که اسیر شدهاند. .سکینه (س) دختر امام حسین (ع)، پیش آمد و جنازه پدر را در آغوش گرفت و به عزاداری پرداخت. گروهی از یاران عمر بن سعد پیش آمدند و او را به زور از پیکر پاک پدرش جدا کردند و کشان کشان نزد دیگر اسرا بردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#یازدهم_محرم