eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
217.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
73 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
آقاجون میگفت: همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده، همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده! باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی.. نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی.. باید بفهمی الان که ناراحته یا خوشحاله دلیلش چیه؟! باید بدونی چیه که اذیتش میکنه، چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟! آقاجون میگفت: باید زن رو فهمید.. اگه غذاش نمک نداره، اگه غذاش ته گرفته، اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره، اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره! باید دلیل همه اینارو بدونی ولی وای به حالت اگه خودت،دلیل یکی از این ناراحتی هاش باشی! هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود، آقا جون تو فکر بود! حتی روزی که مادرجون مریض شد و مرد، آقاجون تب و لرز کرد و به شب نکشید که رفت پیشش.. آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود اون مادرجون رو بلد بود حتی بلد بود براش بمیره 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از علی یاوران
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ پویش ملی صرفه‌جویی در مصرف برق ✨ 👉🏻 https://urls.st/Psjdmb ❗️هموطنان عزیز❗️ در این روزهای گرم تابستان، مصرف برق به شدت افزایش یافته است. همه ما می‌توانیم با یک اقدام ساده به کاهش این فشار کمک کنیم. 🔌 با همکاری شما عزیزان، می‌توانیم گامی مؤثر در کاهش مصرف انرژی برداریم. 💡 با خاموش کردن یک لامپ اضافی یا کاهش مصرف دستگاه‌های برقی غیرضروری، می‌توانید در این پویش شرکت کنید. 📲 روی لینک زیر کلیک کنید و تعهد خود به صرفه‌جویی در مصرف برق را ثبت کنید. با هر کلیک، تعداد شرکت‌کنندگان و لامپ‌های صرفه‌جویی شده به نمایش در خواهد آمد. 🔗 https://urls.st/Psjdmb 📺 فیلم نوشت؛ اقدامات ساده برای مدیریت مصرف برق راستی هیات ها و مساجد خیلی میتونن تو کاهش مصرف برق کمک و فرهنگ سازی کنن⁉️ 🔷️ رکورد مصرف برق باز هم شکست / بیش از ۷۷ هزار و ۵۰۰ مگاوات در یک روز 🇮🇷بیایید با هم، ایران را روشن نگه داریم🇮🇷 💠گروه جهادی فرهنگی علی یاوران @ali_yavaran 💠گسترده ترین شبکه خبری مردمی ایتا @jaarchi
💥💥 عنوان داستان : باحالت دستوری باهم حرف نزنید مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گرد و غباری زیاد روی میز وصفحه تلویزیون دید. به آرامی خارج شد وبه همسرش گفت: دلبندم ،کلیدهایم را از روی میز بیاور زن وارد شد تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته " یادت باشه دوستت دارم " وخواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند ✨ هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید 👳 @mollanasreddin 👳
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف رفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب »کباب« می کردند من که توان خرید »گوشت« را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام »بوی کباب« می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند. شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند. قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم. این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند. به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود.. قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم! 💥نکته : این متن داستانک نیست متاسفانه واقعیته بد نیست کمی بیشتر هوای نیازمندان واقعی را داشته باشیم . 👳 @mollanasreddin 👳
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید. شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!» معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.» جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.» لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟» معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!» جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.» لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!» معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!» جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، د پر تلاطم و طوفانی است!» جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.» معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.» جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.* مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.* اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.* 👳 @mollanasreddin 👳
ما یک استاد داریم که همیشه میگوید شماره آدمهای اطرافتان را با نامهای زیبا در گوشیتان سیو کنید حتی اگر یک نفر را می شناسید که صفت زشتی دارد باز هم شما کنار اسمش برعکس آن صفتش را بنویسید بگذارید چشمانتان به زیبا دیدن عادت کند او معتقد است تکرار یک زیبایی حتی اگر صادقانه نباشد باور آدم را عوض می کند راستش یک روز بدون آنکه متوجه شود به گوشی اش زنگ زدم روی صفحه افتاده بود "شاگرد همیشه خندانم! " نمیدانید در آن لحظه از آن جمله چقدر لذت بردم و از آن به بعد انگار دلم میخواهد بیشتر بخندم او راست می گوید گاهی یک جمله زیبا خیلی ساده می تواند باور خودت و دیگران را تغییر دهد. 👳 @mollanasreddin 👳
📚 🌟عنوان:حماسه حسینی(جلد اول)🌟 ✍به قلم: شهید آیت الله مرتضی مطهری 🖨ناشر:انتشارات صدرا 📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹 معرفی کتاب حماسه حسینی (جلد اول) کتاب حماسه حسینی (جلد اول) نوشتهٔ استاد شهید آیت‌اللّه مرتضی مطهری در انتشارات صدرا چاپ شده است. این کتاب مجموعه‌ای است دوجلدی که جلد اول آن شامل سخنرانی‌ها و جلد دوم مشتمل بر نوشته‌ها و یادداشت‌های استاد شهید دربارهٔ حادثه کربلاست. 🌟این کتاب شامل هفت فصل است. عناوین سخنرانی‌های جلد اول به ترتیب عبارت‌اند از: حماسه حسینی، تحریفات در واقعه تاریخی کربلا، ماهیت قیام حسینی، تحلیل واقعه عاشورا، شعارهای عاشورا، عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی، عنصر تبلیغ در نهضت حسینی.🌟 📓 فصل اول تحت عنوان حماسه حسینی مجموعه سه سخنرانی استاد شهید تحت همین عنوان است که در حدود سال ۱۳۴۷ هجری شمسی در حسینیه ارشاد ایراد شده است و کتاب نیز به همین نام نامیده شد. 🖋فصل دوم را سخنرانیهای استاد تحت عنوان «تحریفات در واقعه تاریخی کربلا» تشکیل می‌دهد. 📓«ماهیت قیام حسینی» فصل سوم این کتاب را تشکیل می‌دهد. 🖋فصل چهارم را یک سخنرانی آن شهید بزرگوار تحت عنوان «تحلیل واقعه عاشورا» تشکیل می‌دهد. 📓«شعارهای عاشورا» (سخنرانی معروف استاد که توأم با گریه شدید ایشان است) فصل پنجم کتاب حماسه حسینی را تشکیل می‌دهد. 🖋فصل ششم این کتاب مجموع هفت جلسه سخنرانی استاد شهید تحت عنوان «عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی» است. 📓«عنصر تبلیغ در نهضت حسینی» فصل هفتم این کتاب را تشکیل می‌دهد. 📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚 📚 @ketab_Et
📚 🌟عنوان:حماسه ی حسینی(جلد دوم)🌟 ✍به قلم: شهیدمرتضی مطهری 🖨ناشر:انتشارات صدرا 📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋 🌟مطالب جلد دوم که به‌مرور ایام نگاشته شده از نظر اجمال و تفصیل متفاوت است، به‌طوری‌که برخی از آن‌ها به‌صورت یک مقاله است و برخی دیگر چند سطری بیش نیست و در موارد اندکی، مطلب با اشاره بیان شده است. کتاب حاضر شامل هشت فصل است که موضوع برخی از آن‌ها همان موضوعات سخنرانی‌هایی است که در جلد اول این مجموعه به چاپ رسیده‌اند، فرقشان در گفتار و نوشتار بودن آن‌ها و برخی مطالب اختصاصی است و به تعبیر دیگر این فصول در جلد اول و دوم مکمل یکدیگرند. عناوین فصل‌های جلد دوم به این ترتیب است: 🖋فصل اول: ریشه‌های تاریخی حادثه کربلا 📓فصل دوم: یادداشت «ماهیت قیام حسینى» 🖋فصل سوم: یادداشت امام حسین علیه‌السلام و عیسى مسیح علیه‌السلام 📓فصل چهارم: یادداشت «عنصر امر به معروف و نهى از منکر در نهضت حسینى» 🖋فصل پنجم: یادداشت 📓فصل ششم: حماسه حسینى 🖋فصل هفتم: یادداشت عنصر تبلیغ درنهضت حسینى 📓فصل هشتم: یادداشت‌هاى متفرق 📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋 📚 @ketab_Et
💥💥 شخصی به عالمی گفت: من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم! عالم گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ آن شخص جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... عالم ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ شخص گفت: حتما چه کاری هست؟ عالم گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و یک مرتبه دور حرم بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. او گفت: بله می توانم! لیوان را گرفت و یکبار به دور حرم گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! عالم پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ آن شخص گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... عالم گفت: وقتی به حرم می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که پیامبر فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان 👳 @mollanasreddin 👳
۶ نشانی خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد، پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد. در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست 👳 @mollanasreddin 👳
یکبار رفته بودیم سرِ ساختمون یکی از دوستان تو ایران. شاگرد بنا که وردستش کار‌می‌کرد خیلی پسر شیک و مودبی بود. رفیقمون ازش پرسید این پسرته؟ گفت آره این هفته میاد کمکم. رفیقمون خطاب به پسره گفت:نمیشد درس بخونی؟ حیف نیست کارگری کنی؟ پسره گفت من دکترای مکانیک دارم و استاد دانشگاهم. فرجه وسط ترمه و من از اصفهان اومدم شهرستان پیش خانواده ام. الانم گفتم بیام کمک بابام چوم دلم میخواد بیشتر پیشش باشم. حالا تحصیلات دوستمون چی بود؟ فوق دیپلم :)))))))))))))) 👳 @mollanasreddin 👳