eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
217.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
73 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید. شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!» معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.» جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.» لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟» معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!» جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.» لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!» معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!» جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، د پر تلاطم و طوفانی است!» جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.» معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.» جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.* مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.* اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.* 👳 @mollanasreddin 👳
ما یک استاد داریم که همیشه میگوید شماره آدمهای اطرافتان را با نامهای زیبا در گوشیتان سیو کنید حتی اگر یک نفر را می شناسید که صفت زشتی دارد باز هم شما کنار اسمش برعکس آن صفتش را بنویسید بگذارید چشمانتان به زیبا دیدن عادت کند او معتقد است تکرار یک زیبایی حتی اگر صادقانه نباشد باور آدم را عوض می کند راستش یک روز بدون آنکه متوجه شود به گوشی اش زنگ زدم روی صفحه افتاده بود "شاگرد همیشه خندانم! " نمیدانید در آن لحظه از آن جمله چقدر لذت بردم و از آن به بعد انگار دلم میخواهد بیشتر بخندم او راست می گوید گاهی یک جمله زیبا خیلی ساده می تواند باور خودت و دیگران را تغییر دهد. 👳 @mollanasreddin 👳
📚 🌟عنوان:حماسه حسینی(جلد اول)🌟 ✍به قلم: شهید آیت الله مرتضی مطهری 🖨ناشر:انتشارات صدرا 📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹 معرفی کتاب حماسه حسینی (جلد اول) کتاب حماسه حسینی (جلد اول) نوشتهٔ استاد شهید آیت‌اللّه مرتضی مطهری در انتشارات صدرا چاپ شده است. این کتاب مجموعه‌ای است دوجلدی که جلد اول آن شامل سخنرانی‌ها و جلد دوم مشتمل بر نوشته‌ها و یادداشت‌های استاد شهید دربارهٔ حادثه کربلاست. 🌟این کتاب شامل هفت فصل است. عناوین سخنرانی‌های جلد اول به ترتیب عبارت‌اند از: حماسه حسینی، تحریفات در واقعه تاریخی کربلا، ماهیت قیام حسینی، تحلیل واقعه عاشورا، شعارهای عاشورا، عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی، عنصر تبلیغ در نهضت حسینی.🌟 📓 فصل اول تحت عنوان حماسه حسینی مجموعه سه سخنرانی استاد شهید تحت همین عنوان است که در حدود سال ۱۳۴۷ هجری شمسی در حسینیه ارشاد ایراد شده است و کتاب نیز به همین نام نامیده شد. 🖋فصل دوم را سخنرانیهای استاد تحت عنوان «تحریفات در واقعه تاریخی کربلا» تشکیل می‌دهد. 📓«ماهیت قیام حسینی» فصل سوم این کتاب را تشکیل می‌دهد. 🖋فصل چهارم را یک سخنرانی آن شهید بزرگوار تحت عنوان «تحلیل واقعه عاشورا» تشکیل می‌دهد. 📓«شعارهای عاشورا» (سخنرانی معروف استاد که توأم با گریه شدید ایشان است) فصل پنجم کتاب حماسه حسینی را تشکیل می‌دهد. 🖋فصل ششم این کتاب مجموع هفت جلسه سخنرانی استاد شهید تحت عنوان «عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی» است. 📓«عنصر تبلیغ در نهضت حسینی» فصل هفتم این کتاب را تشکیل می‌دهد. 📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚 📚 @ketab_Et
📚 🌟عنوان:حماسه ی حسینی(جلد دوم)🌟 ✍به قلم: شهیدمرتضی مطهری 🖨ناشر:انتشارات صدرا 📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋 🌟مطالب جلد دوم که به‌مرور ایام نگاشته شده از نظر اجمال و تفصیل متفاوت است، به‌طوری‌که برخی از آن‌ها به‌صورت یک مقاله است و برخی دیگر چند سطری بیش نیست و در موارد اندکی، مطلب با اشاره بیان شده است. کتاب حاضر شامل هشت فصل است که موضوع برخی از آن‌ها همان موضوعات سخنرانی‌هایی است که در جلد اول این مجموعه به چاپ رسیده‌اند، فرقشان در گفتار و نوشتار بودن آن‌ها و برخی مطالب اختصاصی است و به تعبیر دیگر این فصول در جلد اول و دوم مکمل یکدیگرند. عناوین فصل‌های جلد دوم به این ترتیب است: 🖋فصل اول: ریشه‌های تاریخی حادثه کربلا 📓فصل دوم: یادداشت «ماهیت قیام حسینى» 🖋فصل سوم: یادداشت امام حسین علیه‌السلام و عیسى مسیح علیه‌السلام 📓فصل چهارم: یادداشت «عنصر امر به معروف و نهى از منکر در نهضت حسینى» 🖋فصل پنجم: یادداشت 📓فصل ششم: حماسه حسینى 🖋فصل هفتم: یادداشت عنصر تبلیغ درنهضت حسینى 📓فصل هشتم: یادداشت‌هاى متفرق 📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋📝🖋 📚 @ketab_Et
💥💥 شخصی به عالمی گفت: من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم! عالم گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ آن شخص جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... عالم ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ شخص گفت: حتما چه کاری هست؟ عالم گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و یک مرتبه دور حرم بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. او گفت: بله می توانم! لیوان را گرفت و یکبار به دور حرم گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! عالم پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ آن شخص گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... عالم گفت: وقتی به حرم می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که پیامبر فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان 👳 @mollanasreddin 👳
۶ نشانی خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد، پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد. در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست 👳 @mollanasreddin 👳
یکبار رفته بودیم سرِ ساختمون یکی از دوستان تو ایران. شاگرد بنا که وردستش کار‌می‌کرد خیلی پسر شیک و مودبی بود. رفیقمون ازش پرسید این پسرته؟ گفت آره این هفته میاد کمکم. رفیقمون خطاب به پسره گفت:نمیشد درس بخونی؟ حیف نیست کارگری کنی؟ پسره گفت من دکترای مکانیک دارم و استاد دانشگاهم. فرجه وسط ترمه و من از اصفهان اومدم شهرستان پیش خانواده ام. الانم گفتم بیام کمک بابام چوم دلم میخواد بیشتر پیشش باشم. حالا تحصیلات دوستمون چی بود؟ فوق دیپلم :)))))))))))))) 👳 @mollanasreddin 👳
ادامه می‌دهم به امید روزهای بهتر که ناچار به آمدن‌اند، چون صبح... 👤 معین‌دهاز 👳 @mollanasreddin 👳
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود. یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر" ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم! 👳 @mollanasreddin 👳
پسران صدام، عدی و قصی، هم وحشتناک بودند، به خصوص عدی. یک بار داشت با ماشین اش در شهر رانندگی می کرد که کنار دختر جذابی که دست در دست یک سرباز در حال قدم زدن بود توقف کرد. او ماشین را نگه داشت و دختر را دزدید، و بادیگاردهایش سرباز را کشان کشان بردند. عدی هر کاری که می خواست با دختر انجام داد و کمی بعد دختر خودکشی کرد. نامزدش هم اعدام شد. عدی می توانست با دستان خالی آدم بکشد. اگر هرکدام از زیردستانش کاری می کرد که او دوست نداشت، خودش معمولا آنها را با میل گرد فلزی کتک می زد. برای مثال، این ماجرا برای یکی از آشپزهایش اتفاق افتد، مردی که من(ابو علی آشپز صدام) هم می شناختم؛ عدی غذایی که او درست کرده بود دوست نداشت، بنابراین او را آنقدر کتک زد تا مرد بیهوش شد. هم عدی و هم قصی اغلب زمانی را در کاخ ما می گذارندند. هر وقت که با عدی برخورد می کردم، طوری نگاه می کرد که انگار بخواهد بگوید اگر پدرش ازما محافظت نمی کرد ، همه مان را می کشت. مصائب_آشپزی_برای_دیکتاتورها / ویتولد شابوفسکی 👳 @mollanasreddin 👳
راننده تاکسی گفت: میدونی بهترین شغل دنیا چیه؟ گفتم: چیه؟ گفت: راننده تاکسی. خندیدم. راننده گفت:جون تو. هر وقت بخوای میای سرکار، هر وقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای می‌ری، هروقت دلت خواست یه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌کنی، مدام آدم جدید می‌بینی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، داستان‌های مختلف. موقع کار می‌تونی رادیو گوش بدی، می‌تونی گوش ندی، می‌تونی روز بخوابی شب بری سر کار. هر کیو دوست داری می‌تونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمی‌کنی، آزادی و راحت. دیدم راست می‌گه، گفتم: خوش به حالتون. راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟ گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاکسی و ادامه داد: هر روز باید بری سرکار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد. با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا می‌شه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست سوار ماشینت می‌شه، همه هم ازت طلبکارن. حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور، رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور. دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستون‌ها از گرما می‌پزی، زمستون‌ها از سرما کبود می‌شی. هرچی می‌دویی آخرش هم لنگی. به راننده نگاه کردم. راننده خندید و گفت: زندگی همه چیش همین‌جوره. هم می‌شه بهش خوب نگاه کرد، هم می‌شه بد نگاه کرد. 👳 @mollanasreddin 👳
مرد ثروتمندی بود که عاشق جمع کردن جواهرات و سنگ‌های قیمتی بود. یک روز مردی به ملاقات او رفت و درخواست کرد که جواهرات را به او نشان دهد. مرد ثروتمند پذیرفت و پس از اجرای اقدامات شدید امنیتی، جواهرات را آوردند و آن دو با ولع عجیبی مشغول تماشای سنگ‌های فوق‌العاده شدند. هنگام رفتن، مرد بازدیدکننده به مرد ثروتمند گفت: «ممنون که جواهرات را با من شریک شدی.» مرد ثروتمند با تعجب گفت: «من جواهرات را به تو ندادم. آنها به من تعلق دارند.» مرد بازدیدکننده گفت: «بله البته، ما به یک اندازه از تماشای جواهرات لذت بردیم و فقط تفاوت ما در این است که زحمت و هزینه خرید و نگهداری از جواهرات با شماست.» 👳 @mollanasreddin 👳