animation.gif
87K
🍃یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
🍃ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم..
🍃به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی علیه السلام حساب میکنه و زد به فرار..
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش..
🍃چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته..
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم...
🍃منم گفتم امام علی علیه السلام کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر 😂
👳 @mollanasreddin 👳
🍃ب مثل بابا، ب مثل بهارنارنج
وقت چیدن انار شده بود. باید خونه رو آب و جارو میکردم. آخه خودت گفته بودی دم دمای بهار وقتی بوی بهار نارنج زمین و زمان رو میگیره واسه دیدنم میای. روز و شبم شده بود دید زدن درختای بهارنارنج باغ خانجون که ببینم کی شکوفه میدن.
پیرهن گل گلیم رو از پستو درآورده بودم. هرروز جلوی آینه میگرفتمش جلوی خودم و با یه لبخند گنده آروم میرقصیدم و تو خیالم غرق میشدم. خانجون میگفت با این برقی که توی چشمات پیداست من که سهله، کل شهر میفهمن دلت واسه یکی ویر میزنه.
من بلندتر از همیشه میخندیدم.
میگفت وقتی صدای خنده هات رو میشنوم صدای نی انبون میپیچه تو گوشم.
میگفت تموم لامپا رو خاموش کنیم، بازم برق چشمات نمیذاره بخوابيم.
آخه بهم قول داده بودی وقتی برسی باهم میریم روی اون نیمکت قديمي روبروی مدرسه میشینیم، آب هویج با لیمو میخوریم و گنجیشکای روی سیم برق رو نگاه میکنیم.
دیالوگ های فوق العاده ای که خودمون جای جیک جیک اون زبون بسته ها میذاشتیم رو مو به مو حفظ کرده بودم تا وقتی دیدمت یادت بیارم و توام مثل همیشه شگفت زده نگاهم کنی.
واسه کسی که منتظره هر دقیقه مثل یه سااال میگذره.
نمیدونم نزدیک چندهزار سال گذشت که یه روز محمد اومد خونه ی خانجون و یه چیز دم گوشش پچ پچ کرد و رفت.
من هنوز منتظر بودم ولی از اون روز به بعد خانجون دیگه مثل همیشه از خنده هام تعریف نمیکرد. دیگه نمیگفت انقدر سرخوش نباش مردم برات حرف درمیارن؛ اونوقت خود اون کسی که منتظرشی میاد و ناراحت میشه و حالا بیا درستش کن.
هزار سال دیگه هم گذشت.
درختای بهارنارنج چندین بار شکوفه دادن و خشک شدن. نمیخواستم فکر کنم که بدقولی. بلاخره یه روز صبر اون پیرزن هم تموم شد. غم و غصه رو که نمیشه تا ابد تو دل خودت پنهون کنی. یه روز اومد پیشم و بهم گفت که دست از نگاه کردن به درختای باغ بردارم.
گفت که جای اون پیراهن گل گلی باید کم کم لباس مشکی هامو درارم. آب پاکی رو ریخت رو دستم.
کل دنیا رو با تو رو اون نیمکت درحال خوردنی اون نوشیدنی عجیب غریب میدیدم. الآن ولی ازت یه چیزِ خیلی بهتر داشتم. ایندفعه نوبت من بود که شگفت زده و با عشق به خودت که نه، به اسمت رو اون تیکه سنگ نگاه کنم.
میدونی؟
حالا دیگه فرقی نداره با کی روی اون نیمکت بشینم و چی بخورم. آخه تموم گنجیشکای روی سیم دارن از رفتنت میگن.
میگن اونی که باهات میومد اینجا، رفته بود از حرم دفاع کنه
گفته بود میاد،
پس چرا برنگشت؟
منم که میدونی .. این روزا از همیشه لال ترم. فقط هنوز به این فکر میکنم که مگه یه اسم روی یه تیکه فلز رو سر در کوچه میتونه برای من بابا باشه؟
سلما پاکروان
👳 @mollanasreddin 👳
🍃دیروز روز بزرگداشت ملا هادی سبزواری بود🍃
🌺ملاهادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ هجری قمری) متخلص به «اسرار»، حکیم، عارف و شاعر شیعی عصر قاجار و بزرگترین فیلسوف قرن سیزدهم، که در سبزوار متولد شد و در همانجا درگذشت.
🌺او گرچه مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملا عبدالرزاق لاهیجی و ملا صدرا را توضیح و شرح داده است، اما منظومه او دوره کامل منطق و فلسفه است و جایگاه مهمی در مکتب صدرائی دارد.
🌺او هرچند یکی از مهمترین شارحان فلسفه صدرائی است اما اختلاف نظرهایی نیز با او دارد؛ از جمله در علم خدا به ذات خویش، حادث بودن عالم امر، تفاوت حرکت با تحریک، جوهر دانستن برخی اقسام علم، قول به "معاد جسمانی و روحانی".
🌺منظومه مشهورترین اثر اوست که در آن حکمت و منطق را به نظم درآورده است.
👳 @mollanasreddin 👳
یکی از بازیکنان تیم والیبال آمریکا،
از خبرنگاری که می خواست با او سلفی بگیرد،
پرسید . . .
اینجا همه چرا آیفون دارند؟
هر جا می رویم وقتی با ما عکس می گیرند،
همه آیفون های مدل بالا در دست دارند،
چقدر آیفون اینجا طرفدار دارد،
نکند کارخانه آیفون در ایران است😏
باید به ایشون گفت :
نه تنها کارخانه آیفون، ک کارخانه پورشه و بنز و مازراتی هم در ایران است😏
اصلا تمام برندهای بزرگ دنیا در ایران تولید می شود !
اما اشتباه نکنید، ما ثروتمند نیستیم،
ما فقیران پولداری هستیم که از شدت مصرف گرایی افسار گسیخته و اشرافیت دروغین،
در حال ترکیدنیم👌
ما به هر قیمتی باید با کلاس باشیم !
ما پنج نفری تو آپارتمان شصت متری تو هم می لولیم،
اما تو آشپزخانه پنج متریمون یخچال ساید بای ساید داریم😏
ما در تمام سال ، بیست هزار تومن خرج کتاب نمی کنیم،
اما پنج میلیون تومن برای تلویزیون ال ای دی پول می دهیم😏
ما در روز ده دقیقه پیاده روی نمی کنیم،
اما یه تردمیل آخرین مدل گوشه خانه مان خاک می خورد😏
ما خودمان نیستیم ،
یک کپی دست چندم از دیگرانیم😏
ما حالمان خوب نیست ،
و هرچی درونمان داغون تر و خرابتر و افسرده تر میشود،
بیرونمان شیک تر و خوشگلتر و با کلاس تر😏
هرچی غم هایمان بیشتر میشود،
سر خاب و سفیداب صورتمان بیشتر میشود😏
ما شبیه هدیه ی ارزان قیمتی هستیم که یک کاغذ کادوی شیک و رنگارنگ،
به دورش کشیده شده است👌
یک حباب بزرگ پر شده از هیچ😏
و ما امروزه زندگی نمیکنیم،
ادای زندگی کردن را
در می اوریم👌
👳 @mollanasreddin 👳
🍃هرگز با نگرش یک گدا #دعا نکنید.
🍃شما مخلوق خدا هستید. به عنوان مخلوقِ او شما حقی بر گنجینهاش در مخزن بینهایت دارید.
با اطمینان مطلق که او دارد به شما گوش میدهد دعا کنید. او گوش میدهد اگر با عشق به او دعا کنید.
با عشق از او بخواهید، هرگز گدایی نکنید.
🍃منظور از خواستن این نیست که باید خواسته خود را بر او تحمیل کنید با وجود مخالفت او با برآوردن آرزویتان. منظورم این است که با اعتقاد راسخ که او میخواهد هرآنچه نیاز دارید به شما دهد دعا کنید و او به شما خواهد داد. حضرت مسیح به این شکل گفته: دعا با ایمان.
🍃ایمان مطلق و عشق مهمترین عناصر در دعا کردن هستند.
باور کنید میتوانید و بعد به تمام کائنات انرژی بفرستید. خدا برآورده میکند.
👳 @mollanasreddin 👳
💧طولانیه اما لطفا بخونید👇
🍁در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. زن و مردی روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
🍁بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید.
🔹داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
🔹داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
ای ... حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
🔹داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی... آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چقدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
🔹داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. ....ای ... از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. ...
🔹داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههای گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌸وقتی مهدی (عج) بیاید...
🌸با گوش جان، صدای قدمهای آخرین سوار سپیده را که از آنسوی انتظار، گام به گام به سرزمین سبز ظهور نزدیک میشود، میشنوم.
🌸این را زمانه زخم خورده و تاریخِ زجر کشیده و روزگار خسته و پیر میگوید
🌸از برگ برگِ رنگ پریده ی گُلها، و از آه و ناله طفلان و مردمان ستم دیده و زجر کشیده و محروم و گرسنگان که برای لقمه نانی جان میدهند، که چپاولگران و جبّاران و ستمگران زمانه به یغما میبرند...
بوی بشارت آنرا میشود شنید.
پیامبر (ص)و معصومین (ع)، وعده آمدنش را داده اند.
دنیا، لگد خورده ناکسین و قاسطین، مارقین و منافقین و...
و سیلی خورده حادثه های دوست و دشمن زمانه اند. ولی پیام بشارت آمیزشان بخوبی حس میشود که مهدی (عج) می آید.
🍃مهدی(عج)که بیاید،
دوباره آسمان با زمین به مِهر رفتار خواهد نمود و باران دوباره به گونه های سرد و خشک زمین بوسه خواهد زد.
و زمین دوباره چهره خندان و بشّاش خود را به چشمان آسمان هدیه خواهد کرد
و به مبارکی قدوم حضرت تمام گنجینه های دفن شده در دلِ خود را بیرون خواهد ریخت تا توسط آن حضرت بین مردم به مساوات تقسیم شود
و از طرفی تمام دانه های دل خود را که بر اثر کم آبی چندین ساله خشک مانده و بالا نیامده اند میرویاند و رزق و روزی را سرشار میکند
و بخود می بالد و فخر میکند و تکبّر میکند که آهای زمین فلان منطقه، امروز یکی از یاران قائم برمن قدم نهاد و از روی من عبور نمود...
👳 @mollanasreddin 👳
🌺امید به خدا
🍃یکی از بزرگان دین، همیشه راه های امیدواری به خدا را برای مردم ذکر می کرد.
🍃چون وی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند، گفت: مرا بردند در موقف.
🍃خطاب پروردگار رسید که: چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته، مردم را به طمع و امیدواری دعوت می کردی؟
🍃من عرض کردم: می خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم.
🍃خداوند تعالی فرمود: من تو را آمرزیدم
📚معراج السعاده، ص 158
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
👳 @mollanasreddin 👳
🍃💖عشق و علاقه واقعی
💖بازرگانی پیش از رفتن به سفری دور و دراز با همسرش خداحافظی کرد.
💖همسرش گفت: تو هیچ وقت هدیه ی ارزشمندی برایم نیاوردی.
💖بازرگان جواب داد: امان از دست شما زنهای نا سپاس!
💖هر چه که من به تو داده ام حاصل سالها کار و تلاشم بوده
چه چیز دیگر می توانم به تو بدهم؟
💖زن گفت: چیزی که به زیبایی خود من باشد.
💖سفر مرد 2 سال طول کشید
عاقبت شوهر از سفر بازگشت و گفت:
بالاخره چیزی پیدا کردم که به زیبایی توست.
💖در طول سفر همیشه فکر میکردم چه چیزی به زیبایی توست
و هدیه ای به زیبایی تو نیافتم
اما بالاخره راهی پیدا کردم ...
او آینه ای به دست همسرش داد .
💖 همسر زیبایش با چشمانی اشکبار و قلبی آکنده از عشق گفت :بله ، بهترین هدیه یی که می توانستم ازت بگیرم ❤️😘👌
💖چیزی که به هدیه ها ارزش می بخشد مادیات نیست ،بلکه میزان عشق و علاقه و توجه به همسر است .
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
🐠از آب گل آلود ماهی گرفتن
🐠مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانهای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود.
🐠همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان میداد و آب را گلآلود میکرد.
🐠رهگذری او را در این حال میبیند و به ماهیگیر میگوید: این چه کاری است که میکنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده میکنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست!
🐠ماهیگیر اما در جواب میگوید: من هم مجبورم، میخواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گلآلود میشود و ماهیان راه خود را گم میکنند و در دام من گرفتار میشوند.
‼️این #ضرب المثل کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده میکنند و منفعت خود را میطلبند.
👳 @mollanasreddin 👳
🔷 #امام_خمینی رحمت الله علیه و #ظهور
🍃درولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ١۴ کنگره قصر ظلم خراب شد. بنظر شما نمی آید که یعنی در #قرن_چهاردهم ظهور میشود، محتمل است، #نزدیک است و میشود.
📚صحیفه نور ص 42 جلد 19
📚هفته نامه پرتو 15/مهر/83
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌺عمل بهشتی🌺🍃
🍃محمد کعب روایت کرده است:
🍃پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:
🍃نخستین کسی که از این در وارد شود، مردی #بهشتی است، پس مردی به نام عبدالله بن سلام وارد شد و جمعی از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخاستند و به طرف او رفتند و جریان را به او خبر دادند و گفتند: ما را از مطمئن ترین کاری که داری و به آن امیدواری، خبر بده.
🍃گفت: من ضعیفم و مطمئن ترین عملی که با آن به خدا امیدوارم، سلامتی سینه و اندیشه و ترک سخنی است که به من ارتباط ندارد.
📚راه روشن، ج 5، ص 275
👳 @mollanasreddin 👳
🔹ﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ، " ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ" ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ؛
🔹ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ #ﺟﻨﮓ_ﺍﻳﺮﺍﻥ_ﻭ_ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ #ﺻﺪّﺍﻡ، ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم ؛ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ...
🔹ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ؛انشاالله ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ،ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ؛ ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ،
ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽﺁﻳﻴﻢ!
🔹ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ 1990، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ عراق ﺑﻮﺩﻡ،
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ..!
🔹ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ، ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ نمیﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ؛ ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ، من ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ نمیبینم، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ دلیل ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺟﻨﮓ بودند!
🔹ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ و حتی برای حضور در سالن صرف غذا ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻴﺸﺪ!!
🍃به جاست ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ... ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ!
👳 @mollanasreddin 👳
🌹 آموزش ذکری سودمند🌹
🍃«حسن بن محبوب» از حضرت امام جعفر صادق(ع) روایت کرده است: «روزی پیامبر خدا(ص) به اصحاب و یاران خویش فرمودند: «آیا شما می پندارید، هر آنچه از ظروف و لباس و نیازمندی های خانه که نزد خود دارید، اگر فراهم آورده و روی هم بریزید، به آسمان می رسد؟» عرض کردند: «نه، ای پیامبر خدا(ص)».
🍃پیامبر خدا(ص) فرمودند: «اگر یکی از شما، پس از نماز واجبش، سی بار بگوید: «سبحان الله و الحمدلله ولا اله الا الله و الله اکبر» پس، ریشه این کلمات چهار گانه در زمین است و شاخ و برگش در آسمان و آن کلمات، سوختن و غرق شدن و ویرانی و سرنگون شدن در چاه و مرگ بد را از شخص باز می دارد، و آنها، کردار شایسته پایدار هستند که ثمره آن، تا همیشه بر جای خواهد ماند».
📚منبع : بشارت، شماره 68
👳 @mollanasreddin 👳
❣️🍃چه زنانی با حضرت فاطمه محشور می شوند؟
❣️🍃حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت فاطمه (س ) محشور مى شوند
طایفه اول : زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او نداشته باشد
طایفه دوم : زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد
طایفه سوم : زنى كه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشد
📚 مواعظ العددیه ، ص ۷۵
👳 @mollanasreddin 👳
#پندآموز
"همسر فرعون "
تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....🍃
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...🍄
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي...
بعضي از چيزها دير که شد،
ممکنه اصلا قابل جبران نباشند....
🍃🌸🍃🌸🍃
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
🍃یکی از شخصیتهای مملکتی نقل می کرد:
🍃هنگامی که صدام بمباران قم را آغاز کرد، به منزل #آیت_الله_بهاء_الدینی رفتم و از ایشان راهنمایی خواستم، ایشان فرمودند:
🍃وقتی حمله هوایی به شهر دورود آغاز شد و مردم می ترسیدند نزد من آمدند و راهنمایی خواستند من توسلی به حضرات معصومین علیهم السلام پیدا کردم و به آنها عرض کردم که مردم بیچاره اند و شما خودتان برای رفع این نگرانی ها آنها را راهنمایی بفرمایید.
🍃این توسل ادامه داشت تا اینکه ...
⭕️ از طرف حضرت زهرا (س)اشاره ای شدکه به #حدیث_کساء متوسل شوید.⭕️
🍃من از مردم دورود خواستم که در تمام مساجد، مجلس حدیث کساء برپا کنند و مردم هم این برنامه را با توجۀ خاص اجرا کردند و در نتیجۀ آن بمباران شهر قطع شد.
#کلام_علما
👳 @mollanasreddin 👳
🌺🌺آغاز ثبت سفارش تبلیغات بازدیدی قاصدک #ویژه_ایام_نوروز🌺🌺
⏰ فقط اول تا بیستم فروردین
💯✅ با پرداخت هزینه #دو بنر، تبلیغات شما #سه بار درج خواهد شد
‼️ زمان محدود ‼️
✅کمترین هزینه
✅بیشترین بازدهی
✅30 کا بازدید شبانه
👌مناسب برای فروشگاه ها، نرم افزارها و کانالهای کوچک و بزرگ
🔆بنر اول 100تومان
🔆بنر میانی 130تومان
🔆بنر آخر 160تومان
💫با قاصدک در ایتا بیشتر و بهتر دیده شوید😊
✅ثبت سفارشات:
@ghaasedak_ad
☘در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.
☘خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: «زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»
☘ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: «شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»
☘خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که: «نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»
☘ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: «« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»
☘ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است.»
👳 @mollanasreddin 👳
🐃تربیت گوساله
روزی #ملانصرالدین می خواست گوساله اش را از توی صحرا بگیردو ببرد خانه اما گوساله آنقدر لجبازی کرد و ملا در به این طرف و آن طرف دنبال خودش کشاند که دیگر از نفس افتاد.
وقتی دید دستش به گوساله نمی رسد به خانه آمدچوب کلفتی برداشت و افتادبه جان مادر گوساله .
زن ملا وقتی این صحنه را دید شروع کرد به فریاد زدن که ملا این چه کاری است که میکنی ؟ زورت به این حیوان زبان بسته رسیده؟
ملا گفت: آخه تو نمیدانی که این گوساله احمق چه به روز من آورده ، از بس که دنبالش توی صحرا دویدم از نفس افتادم .
زنش گفت : گوساله تو را خسته کرده چرا گاو را می زنی؟
ملانصرالدین گفت: بچه از والدین اش تربیت یاد میگیرد ،اگر مادرش فرار کردن و جفتک پراکنی یادش نمیداد حالا این گوساله این چیزها را بلد نبود و من را هم ذلیل نمی کرد.😂😂
👳 @mollanasreddin 👳
🌹ماجرای گم شدن #گردان_حبیب در شب #عملیات_فتح_المبین :
مقارن ساعت 10 صبح روز یكشنبه اول فروردین ماه 1361، حاجاحمد فرماندهان سه گردان سلمان، حبیب و حمزه را به قرارگاه فرعى نصر 2 احضار كرد تا براى آخرین بار، آنان را نسبت به جزییات مأموریت فوقالعاده خطیرشان توجیه كند. از آنچه در این دیدار معنوى میان حاج احمد و شهیدان چراغى، قجهاى و وزوایى گذشت، هیچ نمىدانیم.
مقارن ساعت 3 بعدازظهر، نیروهاى گردان حبیب، سوار بر نفربرها، به محل تجمع منتقل شدند. در آنجا شهید وزوایى، طى سخنانى كوتاه، سرخطهاى اصلى مأموریت محوله به گردان حبیب را براى نیروهاى این گردان شرح داد و پس از توجیه كامل آنان، همگى سوار بر نفربرها، روانه خط اول جبهه شدند. فرماندهان گردانهاى سلمان و حمزه نیز، یگانهاى خود را توجیه و پشت خط مقدم مستقر كرده بودند.
ساعت 7 بعدازظهر، گردان حبیب به دامنه محور «بلتا» رسید و رزمندگان پس از اداى نماز مغرب و عشاء، مشتاق و ملتهب، به انتظار صدور دستور پیشروى نشستند.
ساعت 30/10 دقیقه شب، صداى پرصلابت حاج احمد از بىسیم قرارگاه شنیده شد كه به رزمآوران حبیب، و دو گردان حمزه و سلمان دستور آغاز پیشروى را ابلاغ كرد. محسن وزوایى، خود پیشتر به همراه عناصر اطلاعات تیپ، مسیر ستونكشى شبانه را چند بار طى كرده بود، اما تردد یك اكیپ كوچك شناسایى كجا و حركت یك ستون 1200 نفرى كجا؟!حتى اگر سر و صداى ناشى از برخورد اسلحه و تجهیزات نیروها را هم در نظر نگیریم، تنها صداى سر قدمهاى بلند یكهزار و دویست جفت پاى پوتینپوش رزمآوران بر بستر شنى رودخانه فصلى، خود غوغایى به پا مىكرد كه در آن خاموشى ظلمانى دشت شبزده، از مسافت چند كیلومترى به خوبى شنیده مىشد.
در همین اثناء ستون نیروها به سنگرهاى كمین دشمن نزدیك شد. حوالى ساعت 11 شب، گردان حبیب از خط اول دشمن با موفقیت عبور كرد. به صلاحدید حاج احمد، نقطه كمكى براى جهتیابى و ادامه پیشروى گردان حبیب در عمق 8 كیلومترى دشت، تپهاى تعیین شده بود كه آن را تپه تانك نامگذارى كرده بودند. این در حالى بود كه گردانهاى سلمان و حمزه در دو سوى تپه تانك و تپه پیاده مستقر شده، منتظر رسیدن گردان حبیب و ادامه پیشروى بودند. پس از یك ساعت پیشروى در دل دشت، براساس محاسبات قبلى، ستون نیروهاى حبیب قاعدتاً بایستى به تپه تانك مىرسید، اما...
«... هنوز دشت را به نیمه نرسانده بودیم كه بلدچى گردان آمد و گفت: راه را گم كردهایم!وسط آن دشت بزرگ كه هیچ طرف آن معلوم نبود، سرگردان شدیم. ولوله عجیبى در بچههاى گردان افتاد...».
گردان حبیب، ساعتى پیش از آغاز عملیات سراسرى، در عمق مواضع دشمن گم شده بود!حتى اعزام تیمهاى شناسایى به اطراف نیز، گرهى از این كار فرو بسته باز نكرد. لحظات به سختى سپرى مىشدند. به ناچار محسن وزوایى جهت كسب تكلیف از حاج احمد، با قرارگاه فرعى نصر 2 تماس گرفت.
«... بعدها حاج احمد مىگفت: ما پشت بىسیم منتظر بودیم كه گردان حبیب به منطقه برسد و نتیجه را به ما اعلام كند. یك وقت شنیدیم محسن مىگوید؛ حاجى!ما هدف را گم كردهایم، تپه تانك را پیدا نمىكنیم. حالا هم نمىدانیم كجا هستیم تا موقعیت خودمان را به شما اعلام كنیم.»
به فاصله طرفةالعینى، خبر گم شدن گردان حبیب، به بالاترین ردههاى فرماندهى عملیات رسید. به روایت یكى از فرماندهان ارشد سپاه:
«... این، خیلى خطرناك بود كه نیرویى به استعداد 1200 نفر(26)، در شرایطى كه از خط اول دشمن هم گذشته و در وسط نیروهاى دشمن قرار گرفته، حالا به هدف نرسد. قرارگاه فرماندهى جبهه نصر و به تبع آن، قرارگاه كربلا، مركز فرماندهى مشترك سپاه و ارتش، با نگرانى به صورت مستمر این مسأله را پىگیرى مىكردند. در آن دل شب، بىسیمهاى قرارگاه فرعى نصر 2
حتى یك لحظه هم خاموش نبودند. همه از حاج احمد مىپرسیدند: بالاخره نتیجه چه شد؟... در آن شرایط مضطرب كننده، حاج احمد فقط یك جواب كوتاه براى این پرسشها داشت. او مىگفت: انشاءاللَّه به هدف مىرسند. به زودى ما خبرش را به شما مىدهیم.»
با گم شدن گردان حبیب، سرنوشت كل عملیات به خطر افتاده بود. در اوج نگرانى رزمآوران، محسن وزوایى به گوشهاى رفت، تكبیرةالاحرام گفت و به نماز ایستاد. دو ركعت نیایش، دو ركعت حضور.
پس از سلام نماز، دست نیاز به درگاه بندهنواز كارساز دراز كرد و با نهایت تضرع، مناجاتى آتشناك به محضر خیرالناصرین عرضه داشت.
یكى از خبرنگاران مجله امید انقلاب كه خود در جمع رزمندگان گردان حبیب حضور داشت، در گزارش این واقعه نوشته است:
«... برادر محسن دست به دعا برداشت و گفت: خدایا!الان تمام مردم ایران چشم انتظارند. مادران و پدران شهدا در التهابند. قلب امام، نگران این حمله است. در این حمله، نه آبروى ما بندگان حقیرت، كه آبروى اسلام در میان است.
👳 @mollanasreddin 👳