eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
215.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایات سعدی حکیمی را پرسیدند که: چندین درخت نامور که خدای -عز و جل- آفریده است و برومند، هیچ یکی را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد، گویی درین چه حکمت است؟ گفت: هر یکی را دخلی معین است و وقتی معلوم که گاهی به وجود آن تازه اند و گاهی به عدم آن پژمرده و سرو را هیچ ازین نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان. بر آنچه می گذرد دل منه، که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد گرت ز دست بر آید، چو نخل باش کریم ورت زدست نیاید، چو سرو باش آزاد 📚 👳 @mollanasreddin 👳
برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبح نوروز در باغچه می‌کند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم عشق پنهان ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
در آن نفس که بميرم در آرزوی تو باشم بدان اميد دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خيزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآيند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار باديه سهل ست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعديا به سوی تو باشم 👳 @mollanasreddin 👳
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت 👳 @mollanasreddin 👳
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی که بامداد به روی تو فال میمونست پگاهتون فرخ و شادمان 👳 @mollanasreddin 👳
حکایات سعدی گلستان، باب پنجم در عشق و جوانی دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده. جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. باری به لطافتش گفتم: دانم که تو را در مودت این منظور علتی و بنای محبت بر زلّتی نیست، با وجود چنین معنی لایق قدر علما نباشد خود را متهم گردانیدن و جور بی ادبان بردن. گفت: ای یار! دست عتاب از دامن روزگارم بدار. بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر بر جفای او سهل‌ تر آید همی که صبر از دیدن او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسان‌ تر است که چشم از مشاهده بر گرفتن. هر که بی او به سر نشاید برد گر جفایی کند بباید برد روزی از دست گفتمش زنهار چند از آن روز گفتم استغفار نکند دوست زینهار از دوست دل نهادم بر آنچه خاطر اوست گر به لطفم به نزد خود خواند ور به قهرم براند او داند پ.ن: زلت به معنای لغزش و خطا، با ذلت فرق دارد.‌ 📚 👳 @mollanasreddin 👳
🔹 تا آفتاب می رود و صبح می دمد عاید به خیر باد صباح و مسای تو یارب رضای او تو برآور به فضل خویش کو روز و شب نمی طلبد جز رضای تو صبح بخیر زندگی ❣ 👳 @mollanasreddin 👳
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست الحان بلبل از نفس دوستان توست این باد روح پرور از انفاس صبحدم گویی مگر ز طره عنبر فشان توست ☘☘ 👳 @mollanasreddin 👳
حکایات سعدی گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهان درویشی مجرد به گوشه‌ ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفه ی خرقه‌پوشان امثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتند نه رعیت از بهر طاعت ملوک. پادشه پاسبان درویش است گرچه رامش به فرّ دولت اوست گوسپند از برای چوپان نیست بلکه چوپان برای خدمت اوست یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش روزکی چند باش تا بخورد خاک، مغز سر خیال اندیش فرق شاهی و بندگی برخاست چون قضای نبشته آمد پیش گر کسی خاک مرده باز کند ننماید توانگر و درویش ملک را گفت درویش استوار آمد. گفت: از من تمنا بکن. گفت: آن همی‌ خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت: دریاب کنون که نعمتت هست به دست کاین دولت و ملک می‌رود دست به دست 👳 @mollanasreddin 👳
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت حلال کردمت الا به تیغ بیزاری تو در دل من از آن خوشتری و شیرین‌تر که من ترش بنشینم ز تلخ گفتاری اگر دعات ارادت بود و گر دشنام بگوی از آن لب شیرین که شهد می‌باری اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد که در کمند تو راحت بود گرفتاری به انتظار عیادت که دوست می‌آید خوش است بر دلِ رنجورِ عشق، بیماری گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم به شرط آن که به دست رقیب نسپاری تو می‌روی‌و مراچشم‌و دل‌به‌جانب توست ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد دگر غم همه عالم به هیچ نشماری درازنای شب از چشم دردمندان پرس که هرچه پیش‌تو سهل‌است سهل پنداری حکایت من و مجنون به یکدگر ماند نیافتیم و بمردیم در طلبکاری بنال سعدی اگر چاره وصالت نیست که نیست چاره بیچارگان به جز زاری 👳 @mollanasreddin 👳
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده‌ی احسان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد که سر سبزه و پروای گلستان بودم روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند گویم آن روز که در صحبت جانان بودم که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم 👳 @mollanasreddin 👳
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دل‌ستانم می‌رود من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی‌چشان دیگر مپرس از من نشان‌ کز دل نشانم می‌رود برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم چون مجمری پرآتشم، کز سر دخانم می‌رود با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود بازآی و بر چشمم نشین ای دلسِتان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود شب تا سحر می‌نغنوم واندرز کس می‌نشنوم وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود 👳 @mollanasreddin 👳