eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی اوقات فشار زندگی انقد زیاد میشه که دوست داری فریاد بزنی، گریه کنی، خدا خدا کنی. فایده نداره... قانون جذب چیز دیگه ای میگه: تو باید حالت خوب باشه تا بتونی اتفاقهای خوب رو به سمتت جذب کنی. گاهی باید تو اوج فشار بیخیال بشی خودتو رها کنی، فارغ از تمام دغدغه ها تا بتونی خودتو واسه دقایقی ساعتی مهمون کنی به شادی و خنده تا اتفاقات خوب رو جذب کنی. یادت نره صرفا با شاد بودن هم اتفاقی نمیفته. باید در عین شاد بودن هم صبور باشی هم پرتلاش زندگی خـوبی رو براتون آرزو میکنم 👳 @mollanasreddin 👳
📚اندازه قلبت را بسنج می‌گویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست. اما من قلب‌هایی را دیده‌ام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند. دل‌های بزرگی که هیچ‌وقت در مشت‌های بسته جای نمی‌گیرند و مثل غنچه‌ای با هر تپش شکفته می‌شوند. دل‌های بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد. در عوض دل‌هایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک‌ترند. دل‌هایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند. و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می‌کنی... 👳 @mollanasreddin 👳
📚ضرب المثل قدیمی 🦓خر بيار باقالی بار كن کشاورزی باقالی فراوانی خرمن کرده کنار جاده آورده و بعد از ساعتی همانجا خوابش برد. شخصی كه كارش زورگويی و دزدی بود گونی آورده و شروع به پر کردن آن کرد. کشاورز بیدار شد و با دزد گلاويز شد. دزد صاحب باقلی را به زمين كوبيد و روی سينه‌اش نشست و گفت: من میخواستم يک گونی باقالی ببرم، حالا كه اينجور شد می كشمت و همه را می برم. صاحب باقالی ها كه ديد زورش نمیرسد گفت: حالا كه پای جون تو كاره، برو خر بيار باقالی بار كن! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خـدایا بہ تـو توڪل می‌کنـم 🍃و حـس داشتنت 🌷پناهگاهی می‌شـود همیشگی 🍃در اوج سختی‌هایم 🌷روزهایم را با رحمتت بخیـر بگردان 🌷بنـام خـدایی ڪه 🍃تسکین دهنـده دردها 🌷و آرامـش دهنده قلب‌هاست 🌷بِسـمِ الله الرَّحمـن الرَّحیـم 💕الهـی بـه امیــد تـو 👳 @mollanasreddin 👳
دربزرگراه زندگی"راهت" "راحت" نخواهدبود! هر"چاله ای" "چاره ای" به تو خواهد آموخت "دوباره" فکرکن، فرصتهادوباره تکرارنمیشوند برای جلوگیری ازپسرفت، "پس" بایدرفت!! 👳 @mollanasreddin 👳
دروغ را فقط يک متخصص میتواند به صورت يک حقيقت برای مردم جلوه دهد، اما اينگونه متخصصان هرگز فيلسوف نمیشوند، زيرا دنیای سياست به وجودشان بيشتر احتياج دارد 👳 @mollanasreddin 👳
کاش دنیا طوری بود که هیچکس به کسی نیاز نداشت اونوقت آدم ها مطمئن میشدن کسی که سراغشون رو میگیره دوسشون داره نه کارشون... زندگیتان پُر از خدا که بی‌ نیازِ مطلقه... 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی می گید سخته... یعنی "من به اندازه کافی قوی نیستم " بس کنید این حرف ها رو مثبت باشید... هر چقدر هم سخت باشه باید بدستش بیارید... 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی می گید سخته... یعنی "من به اندازه کافی قوی نیستم " بس کنید این حرف ها رو مثبت باشید... هر چقدر هم سخت باشه باید بدستش بیارید... 👳 @mollanasreddin 👳
خدایا... هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی‌ام را نگیر. هنگامی که توانایی‌ام دادی، عقلم را نگیر. هنگامی که مقامم دادی، تواضعم را نگیر. آنگاه که تواضعم دادی، عزتم را نگیر. وقتی قدرتم دادی، عفوم را نگیر. هنگامی که تندرستی‌ام دادی، ایمانم را نگیر. و آنگاه که فراموشت کردم، فراموشم نکن 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز همان فصل زرد زندگی تمامی ما آدم هاست حال آدم همیشه خوب نیست همیشه سرحال نیست روزهایی می‌رسند که زرد و خشکیده به زور خودمان را به شاخه‌ی زندگی چسبانده‌ایم و فقط کافیست تا نسیمِ اتفاقی بوزد و ما را بر زمین بیاندازد اما این پایان داستان نیست ... باید دوباره جوانه زد , شکوفه شد و از نو ساخت پاییز اگر چه سرد ، اما نوید گرمی دارد و هیچــگاه پایان ماجرا نیست مگر ، ریشه‌های روحت پوسیده باشد آنوقت است که هزار پاییز و بهار هم بروند و بیایند جانت قرار نمی‌گیرد ... خدا که در ریشه‌های روحت جاری باشد ، هر چقدر هم سرد , هر چقدر هم زرد , هر چقدر هم دیر اما دوباره برمی‌خیزی ...👌🍂 👳 @mollanasreddin 👳
🌈کاش یه مغازه بود آدم میرفت میگفت: بی زحمت یه کم خیالِ خوش میخوام ببخشید این خنده ها از ته دل چندن؟ 🌈آقا این آرامش ها لحظه ای چند؟ این بی خیالی ها که میپاشن رو زندگی، مُشتی چند؟ 🌈ازین روزهایی که بی بغضن دارین؟ ازین سال هایِ بی رنج، اندازه دلِ ما دارین؟ این شادی ها دوام دارن؟ 🌈کاش یه جایی بود میشد رفت که بگی آقا یه زندگی میخوام بی زحمت جنس خوبش … 👳 @mollanasreddin 👳
کاش میشد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی را دوست دارم مادرم را بیشتر❤️ بعضی وقتا دروغ خوبه! به مادر کم طاقت باید دروغ گفت: باید بهش بگی حالم خوبه غذا خوبه هوا خوبه دلمون خوشه وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه👌 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام🍎🍂 صبح پاییزیتون🍎🍂 پـر از خـیر و بـرکت🍎🍂 امروزتون شاد امروزتون بخیر و نیکی🍎🍂 حال دلتون خوب وجودتـون سبز و سلامت🍎🍂 زندگیتون غرق در خوشبختی روزتـون پراز انـرژی مثبت 🍎🍂 دوشنبتون پراز خیر و شـادی🍎🍂 👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه "علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است: یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد. با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم. فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.چ به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم. مشکلات را پیچیده نکنیم! 👳 @mollanasreddin 👳
ای که می پرسی نشان چيست ♥️ ؟ عشق چيزی جز ظهور مهر نيست عشق يعنی مشکلی آسان کنی دردی از در مانده ای درمان کنی در ميان اين همه غوغا و شر عشق يعنی کاهش رنج بشر عشق يعنی گل به جای خار باش پل به جای اين همه ديوار باش عشق يعنی تشنه ای خود نيز اگر واگذاری آب را ، بر تشنه تر عشق يعنی دشت گل کاری شده در کويری چشمه ای جاری شده عشق يعنی ترش را شيرين کنی عشق يعنی نيش را نوشين کنی هر کجا عشق آيد و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود 👳 @mollanasreddin 👳
" یک اشتباه را دو بار تکرار نکنید " از اشک هایتان از دل تنگی هایتان از شکستن دلتان درس بگیرید. برای یاد گرفتن ، برای شناخت بیشتر آدم ها ، لازم است گاهی شب ها را با گریه سر کنید لازم است حداقل یک بار دلتان ، حتی غرورتان را فدا کنید. اگر یک بار دلتان شکست مقصر دیگرانند. اما مقصر شکستن دلتان برای دومین بار خودتان هستید 👳 @mollanasreddin 👳
اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید. وقتی عصبانی هستید، مواظب حرف زدنتان باشید عصبانیت شما فروکش خواهد کرد، ولی حرف‌هایتان یک جایی باقی می مانند برای همیشه… 👳 @mollanasreddin 👳
حتی اگه آدم قوی هم باشی ولی با آدم‌های ضعیف نشست و برخاست کنی مثل آنها خواهی شد !👌🏻 مردی تخم عقابی پيدا كرد و آن را در لانه مرغي گذاشت. عقاب با بقيه جوجه ‌ها از تخم بيرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگيش، او همان كارهايی را انجام داد كه مرغ‌ها ميكردند؛ برای پيدا كردن كرم ها و حشرات زمين را ميكند و قدقد ميكرد و گاهی با دست و پا زدن بسيار، كمی در هوا پرواز ميكرد سال‌ها گذشت و عقاب خيلی پير شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش در آسمان ديد. او با شكوه تمام، با يك حركت جزئی بالهای طلاييش برخلاف جريان شديد باد پرواز ميكرد. عقاب پير بهت زده نگاهش كرد و پرسيد : «اين كيست؟» همسايه اش پاسخ داد: « اين يك عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمينی هستيم» عقاب مثل يه مرغ زندگی كرد و مثل يه مرغ مرد زيرا فكر ميكرد يك مرغ است 👳 @mollanasreddin 👳
📚حمام رفتن بهلول روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی‌اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت و این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند؛ ولی با این همه سعی و کوشش کارگران، موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد. حمامی‌ها متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی‌جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می‌پردازم تا شماها ادب شوید و رعایت مشتری‌های خود را بنمایید. 👳 @mollanasreddin 👳
💌 پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد. تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد. جمله این بود: این نیز بگذرد! پادشاهی دُر ثمینی داشت بهر انگشتری نگینی داشت خواست نقشی باشدش دو ثمر هر زمان که افکند به نقش نظر گاه شادی نگیردش غفلت گاه اندوه نبایدش محنت هر چه فرزانه بود در ایام کرد اندیشه ای ولی همه خام ژنده پوشی پدید شده آن دم گفت: بنگار« بگذرد این هم» 👳 @mollanasreddin 👳
چه دلنشین است صبحگاهی که با لبخند و امید همراه باشد 🍂🍃 امیدوارم امروز از زمین و زمان مانند باران برایتان خوشبختی و برکت و امید ببارد سلام صبحتون عالی ☕️ سه شنبہ تون زیبـا🍂🌼🍃 👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست" 👳 @mollanasreddin 👳