eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
🔥بخور نخور های لاغری و چاقی 📛 😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوش اندام بشی و سالم✅👇👇 🍏۶۲ 🌟۶۳🍏۶۴ 🌟 ۶۵ 🍏 ۶۶ 🌟 ⭐️ ۶۸ 🍏 ۶۹ ⭐️ ۷۰ 🍏۷۱⭐️۷۲🍏 🍏۷۴ 🌟۷۵ 🍏۷۶ 🌟۷۷ 🍏۷۸ 🌟 ⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴🍏 🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰ 🌟 ⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ 🍏۹۶🌟 🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟 +۱۰۰🌟 +۱۵۰🍏 💙مثل کوره چربی بسوزون تخصصی زیر نظر دکتر مردانی متخصص تغذیه 🔥😍
*خنده چگونه باعث شفای بدن می‌شود؟* وقتی پزشكان به نورمن كازينز گفتند كه به بيماری "آنكيلو اسپونديليتيس" مبتلاست اضافه كردند كه هيچ كمكی نمی توانند به او بكنند و بايد آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنيا برود. كازينز اتاقی در يک هتل گرفت و هر فيلم خنده داری را كه می توانست پيدا كند كرايه كرد. او بارها و بارها نشست و اين فيلم ها را تماشا كرد و از ته دل خنديد. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجويز كرد پزشكان در نهايت تعجب دريافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هيچ اثری از آن نيست...! اين نتيجه حيرت انگيز باعث شد تا كازينز كتاب آناتومی يك بيماری را بنويسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پيرامون كاركرد آندورفين ها آغاز كرد. آندورفين ها مواد شيميايي ای هستند كه وقتی می خنديم در مغز آزاد می شوند. آن ها همان تركيب شیمیایی مورفين و هروئین را دارند و ضمن اين كه اثر آرام بخشی روی بدن می گذارند، سيستم ایمنی بدن را تقويت می كنند. اين امر توضيح می دهد كه چرا *آدم های شاد به ندرت بيمار می شوند و خیلی جوان به نظر میرسند در حالی كه کسانی كه مدام گله و شكايت می كنند اغلب اوقات بيمار هستند...!* 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔉 | گفتن خوبیای تو، مثه قند مکرره 🎙 با نوای مشاهده و دریافت با کیفیت‌های مختلف 🎵 فایل صوتی قطعه 🖌 متن شعر 🔰 شب پنجم ۱۴۴۶ ه‌ق 📆 چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳ 🕌 حسینیۀ شهدای بسیج 🏴 هیأت عاشورائیان ✨ 🇮🇷 صفحۀرسمی‌حاج‌ابوذربیوکافی ▫️ AbozarBiukafi_ir
چرا بازداشت شدم؟ ✍علی‌محمد ایزدی در کشور دانمارک با قطار سفر می‌کردم. بچه‌ای بسيار شلوغ می‌کرد. خواستم او را آرام کنم. به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خريد. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم. ناگهان پليس مرا خواند و اعلام کرد *شکايتی از شما شده مبنی بر اينکه به اين بچه دروغ گفته‌ای به او گفته‌ای شکلات می‌خرم، ولی نخريدی!* با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم ديگر مثل *دزد و قاچاقچی* بودند. *آن‌ها با نظر عجيبی به من می‌نگريستند که تو دروغ گفته‌ای. آن هم به يک بچه!* به هر حال جريمه شده و شکلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامه‌ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد! آن‌ها به دنبال يک بسته شکلات نبودند. *نگران بدآموزی بچه‌شان بودند و اينکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند.!!* از کتاب *«چرا عقب مانده ايم؟»* 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می‌رفت پر شد، خانمی کنار یک‌ مرد انگلیسی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد انگلیسی پرسید، چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟ وی گفت من با خودم 10.000یورو دارم که بیش‌از مقدار مجاز برای خارجی است مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفش کنیم. اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفش حفظ شود. آدرستان در انگلیس را به‌ من بدهید تا به شما برگردانم. و همین‌ کار را کردند. در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوتر از مرد انگلیسی رد شد و حتی چمدانش را نگشتند. نوبت مرد انگلیسی که شد. مرد انگلیسی شروع به داد و فریاد کرد و گفت سرکار! این خانم 10 هزار یورو با خودش دارد. نصفش را به‌ من داده تا رد کنم. نصف دیگرش هم با خودش است. بگیریدش. من یک انگلیسی هستم و به‌ وطنم خیانت نمی‌کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چه‌قدر بریتانیای‌ کبیر را دوست دارم. زن را بازرسی کردند و پول را گرفتند. افسر پلیس از میهن‌ دوستی او تقدیر کرد و گفت حتی یک‌ قاچاق ساده، به اقتصاد کشور ضرر می‌زند و از مرد انگلیسی بسیار تشکر کرد. قطار به‌ راهش ادامه داد و به انگلیس رفت. زن فرانسوی بعد از دو روز دید که همان مرد انگلیسی جلوی منزلش است. مردِ انگلیسی با آرامش معناداری، پاکتِ‌ حاوی 15.000 یورو را به وی داد و گفت این 10 هزار یورو پول شما و این 5 هزار هم جایزه شما! تعجب نکنید. من می‌خواستم حواس آن‌ها از کیف خودم که حاوی 3 میلیون یورو بود پرت کنم! و مجبور شدم چنین حیله‌ای به‌کار برم! 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️السَّلام عَلی الطِفل الرَضیع الشَهید 🔻چون امام حسین علیه‌السّلام در عصر عاشورا خویشتن را تنها و بی یاور دید، آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و برای هدایت آنان بانگ برآورد: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ 🔺صدای این کمک خواهی امام که به خیمه ها رسید و بانوان دریافتند که امام دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمه ها رفت، تا برای آخرین بار اهل خیمه را ببیند و با آنان وداع کند. امام صدای فرزند شش ماهه اش علی اصغر را شنید که از شدت تشنگی و گرسنگی می گریست. ♦️پس فرمود: پسر کوچکم علی را به من دهید تا برای آخرین بار او را ببینم و با او وداع کنم. سپس او را در آغوش گرفت و به بیرون خیمه آورد و به سوی دشمن رفت و در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود: « ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید بر این طفل ترحم نمایید. او از تشنگی می‌سوزد در حالی‌که هیچ گناهی ندارد. او را با جرعه‌ای آب سیراب سازید.» 🔹اما گویی تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا ص را به مشتی آب میهمان کنند، «حرمله بن کاهل» تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. امام کف دست خود را از خون گلوی علی پر کرد و به سوی آسمان‌ پاشید و فرمود: «خدایا بین ما و مردمی که ما را دعوت کرده‌اند تا یاریمان کنند، امّا ما را می‌کشند، خودت داوری کن»
مادرم یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای *حیف* در خانه‌ی ما به چیزهایی *حیف* گفته می‌شد که نباید از آن‌ها استفاده می‌کردیم ،نباید دست می‌زدیم... فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آن‌ها را خیلی تند ببینیم و از شوقِ داشتن آن‌ها کِیف کنیم! *حیفِ* مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوق *حیف* را باز کند و چیزهای *حیف* را دربیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش آن‌ها را جلوی چشمانِ میشی و پر احساسش بگیرد و از تماشای آن‌ها لذت ببرد. مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای *حیف* به حساب نیاورد! دست‌هایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آن‌ها را کهنه کرد. حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست... *حیفِ* مادرم که قدرِ *حیف* ترین چیزها را ندانست. قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا *حیف* نبودند تلف کرد. ◻️ یک روز از خواب بیدار می‌شوی نگاهی به تقویم می‌اندازی نگاهی به ساعتت و نگاهی به خودِ خودت در آینه و می‌بینی هیچ‌ چیز و هیچ ‌کس جز خودت *حیف* نیست! لباس‌های اتوکشیده‌ی غبارگرفته‌ی مهمانی‌ات را از کمد بیرون می‌آوری، گران‌ترین عطرت را از جعبه بیرون می‌آوری و به سر و روی خودت می‌پاشی، ته‌مانده‌ی حساب بانکی‌ات را می‌تکانی و خرج خودت می‌کنی... ‌ یک روز از خواب بیدار می‌شوی و به کسی که دوستت دارد، بدون دلهره و قاطعانه می‌گویی: صبح بخیر عزیزم، وقت کم است، لطفا مرا بیشتر دوست بدار... یک روز، یکی از همین روزها، وقتی از خواب بیدار می‌شوی، متوجه می‌شوی بدترین بدهکاری، بدهکاری به قلب مهربان خودت هست، و هیچ چیز و هیچ کس جز خودت *حیف* نیست! یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد این زمان،می‌شود آن زمان.... می‌شود مثلِ چای یخ‌کرده‌ی روی میز که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، و حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی‌آید... حیف خودمان رفیق 👳 @mollanasreddin 👳
یک دانشجو(امیر عباس زینت بخش) که برای ادامه تحصیل به سوئیس رفته می نویسد: در زمان تحصیل، نزدیک دانشگاه یک خانه اجاره کردم. صاحبخانه یک خانم 67 ساله بود که با شغل معلمی بازنشست شده بود. طرح های بازنشستگی در سوئیس آنقدر قوی هستند که بازنشستگان هیچ نگرانی برای خورد و خوراک ندارند. به این جهت؛ یک روز از اینکه متوجه شدم او کار پیدا کرده متعجب شدم کار او مراقبت از یک پیرمرد 87 ساله بود.از او پرسیدم آیا برای نیاز به پول این کار را می کند، پاسخش من را متحیر کرد ؛ من برای پول کار نمی کنم ، بلکه "زمان" خودم را در "بانک زمان" سپرده می کنم تا در زمانی که (مثل این پیرمرد) توان حرکت ندارم، آنرا از بانک بیرون بکشم. این اولین بار بود که درباره مفهوم "بانک زمان" می شنیدم. وقتی بیشتر درباره آن تحقیق کردم، متوجه شدم "بانک زمان" یک طرح بازنشستگی برای مراقبت از سالمندان است که توسط وزارت تامین اجتماعی فدرال سوئیس تدوین و توسعه داده شده است. داوطلبان، زمان مراقبت از سالمندان را در حساب شخصی شان در "سیستم امنیت اجتماعی" پس انداز کرده تا وقتی خود؛ پیر ناتوان شدند یا نیاز به مراقبت داشته باشند، از آن برداشت کنند. طبق قرارداد؛ یک سال بعد از انقضای خدمات متقاضی (سپرده گذاری زمان)، بانک زمان میزان ساعات خدمات را محاسبه کرده و به او یک "کارت بانک زمان" می دهد وقتی او هم نیاز به کمک یک نفر دیگر دارد، می تواند با استفاده از آن کارت؛ "زمان و بهره" آنرا برداشت کند. بعد از تایید، بانک زمان داوطلبانی را برای مراقبت از او در بیمارستان و یا منزل تعیین می کند در ضمن، متقاضیان سپرده گذاری "زمان"، باید سالم و تندرست، دارای مهارت های ارتباطی خوب و پر از عشق و علاقه به همنوعان باشند صاحبخانه ام هفته ای دو بار برای مراقبت از پیرمرد سرکار می رفت و هر بار هم دو ساعت وقت برای خرید، تمیز کردن اتاق، آفتاب گرفتن پیرمرد و گپ زدن با او سرمایه گذاری می کرد. اتفاقا یک روز دانشگاه بودم که تماس گرفت و گفت در حالی که شیشه اتاق منزل خودش را تمیز می کرده از چهارپایه افتاده! من فورا مرخصی گرفتم و او را به بیمارستان رساندم. مچ پای او شکسته بود و برای مدتی نیاز داشت روی تخت بماند. داشتم کارهای تقاضا برای مرخصی جهت مراقبت خانگی را انجام می دادم که به من گفت جای نگرانی نیست چرا که برای برداشت از بانک زمان درخواست داده است. ظرف کمتر از دو ساعت بانک زمان یک داوطلب فرستاد که به مدت یک ماه هر روز با گپ زدن و پختن غذاهای لذیذ از او مراقبت می کرد. او به محض بهبودی، دوباره مشغول کار مراقبت از دیگران شد و گفت که می خواهد برای روزهای پیری زمان سپرده گذاری کند! نه تنها هزینه های بیمه و مراقبت در دوران سالمندی را کاهش می دهد، بلکه موجب تقویت اتحاد و همبستگی میان نسل ها شده که در سایر طرح های پولی موجود نظیر خانه سالمندان و پرستار خانگی کمتر دیده می شود. ایده "بانک زمان" یا "بانک مراقبت از سالمندان" اولین بار در سال 2012 و در شهر اس تی گلن سوئیس که جوانترین جمعیت را دارد، مطرح و پیاده شد و طبق گزارش دولتی که قصد دارد "فرهنگ زیبای روستایی مراقبت از یکدیگر" را به شهرهای مدرن بیاورد؛ بیش از نیمی از جوانان از این طرح استقبال کرده اند! 👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبحتون بخیر و شادی🌷🦋 👳 @mollanasreddin 👳
دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم، موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم گفت؛ بنده نوازی کردی زنگ زدی، وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است، دیشب خواهرم به خانه‌ام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته ‌است، گاز را شسته‌، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده‌ است، وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود و منو از نگاه ها و کمکهای با توقع رها کرد، امروز عصر با مادرم حرف میزدم، برایش عکس بستنی فرستادم، مادرم عاشق بستنی است گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم، برایم نوشت؛ من همیشه به یادتم، چه با بستنی، چه بی بستنی، و من نشسته‌ام و به کلمه‌ی خانواده فکر میکنم، که در کنار تمام نارفاقتی‌ها، پلیدیها و دورویی‌های آدم‌ها و روزگار، تنها یک کلمه نیست، بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است... 👳 @mollanasreddin 👳
صبح باشد. وصدای زیارت عاشورا خواندن بابا از پشت بام بیاید. با صد تا سلام ... وسط حیاط کنار لاله عباسیهای باغچه با یک جعبه کبریت خالی در دست ، ایستاده باشی و تندتند تخم های لاله عباسی را که باز می شوند تا به خورشید سلام کنند و روی زمین می ریزند جمع کنی و بگذاری شان داخل جعبه... و تندتند بابا بگوید: السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ... و لاله عباسیها به یکباره باز شوند و همه سرخ باشند و نه زرد و نه صورتی... همه سرخ باشند و همه به یکباره : "سلام" ... ما بقیت و بقی الیل والنهار ... و لا جعله الله آخرالعهد منّی لزیارتکم. صدای سلام های بابا ، از آسمان بیاید و لاله عباسیها دانه هاشان را بریزند و انارها ، تندتند بترکند و یاقوت شوند و بر زمین افتند... 👳 @mollanasreddin 👳
ما بابا نداریم، راستش داریم اما اندازه ی یک سنگ مستطیلی است وسط بهشت زهرا که بالاش نوشته شادروان و پایینترش با خطی خوش، پدری مهربان و همسری فداکار، عکسش را هم تراشیده اند آن رو، با آن سیبیل مخملی و گونه ها ی توو رفته و موهایی که همیشه فر بود. ما بابا نداریم، نه که از اولش نداشتیم، نه که به خوابمان نمی آید، خدا خواست که امتحانمان کند، که اشک مان را ببیند و ترس و بی پناهی ما را، که دنیا زمستان شود و تا جان دارد باران شور ببارد بروی لبهایمان. ما بابا نداریم اما راستش را بخواهید عکس باباهای شما را یواشکی نگاه میکنیم، یواشکی دوستش داریم، حتی وقتی فیلم رسیدن این سربازهای آمریکایی به خانه را می بینیم، دست خودمان که نیست یکدفعه ای هق میزنیم. ما بابا نداریم و امسال، روز پدر که میشود نمی دانیم باید به کجا پناه ببریم، سرمان را توی کدام سوراخ فرو کنیم که معلوم نشود غصه داریم، حسودیم، که یواشکی بابای شما را دوست داریم. راستی رفیق جان مهربان من آنوقت که صورت بابایت را میبوسی، آن وقت که ریش های تیغ تیغی اش میرود توی لبهایت، آن وقتی که جوری فشارت میدهد که نفست تنگ میشود، لطفن، لطفن، لطفن، یک لحظه بیشتر توی آغوشش بمان، یک لحظه بیشتر جای همه ما، همه ما بچه هایی که بابا نداریم 👳 @mollanasreddin 👳