🍁
#
خندیدم و گفتم: چند حرف است؟
گفت: نه. جدا دانستنش خیلی اهمیت دارد. پای منافع ملیمان در میان است.
گفتم: نه. چه تفاوتی دارند؟
گفت: تفاوت دارند. زبالهها قابل بازیافتند، در حالی که آشغالها را باید دور ریخت.
من باز با تعجب گفتم: جدا؟
گفت: راستش این تعجبهای شما باعث میشود من خیال کنم در حقم اجحاف شده. در حالی که قهوه خوردن یا بلد بودن اسم اسکار وایلد برای حل جدولها مهم نیست، برای من
مهم دانستن تفاوت زبالهها و آشغالهاست و من تفاوت اینها را میدانم و به کاری که میکنم مفتخرم.
با او محکم دست دادم و گفتم: قهوه را میهمان من هستید.
خندید و گفت: ممنونم ولی اینجا معمولا قهوهی بیرون بر را پیش پیش حساب میکنند. وقت دیگر شاید.
نویسنده: محمد صالح علاء
«دوازده حرف؛ از کتاب “کاپوچینو، کیک پنیر”
👳 @mollanasreddin 👳
💎هیچ می دانستی
گیلاس ها برای رشد کردن نیازی به توجه تو ندارند؟!!
همان طور که همه ی میوه ها
همان طور که تمام جانوران!
اصلا بودن یا نبودن تو به کجای جهان بر میخورد؟!
باور کن هیچ کجا!
دنیا به کارش ادامه میدهد.
پس چرا انقدر خودت را جدی گرفته ای؟!
چرا انقدر همه چیز را جدی گرفته ای؟!
بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع میشود!
شروع تمام شاد نبودن ها و محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست.
و حالا محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد.
حالا دیگر جای آسایش را با آرامش عوض نمیکنی.
دیگر جرات نمیکنی بدون مقدمه چینی به مسافرت بروی!
دیگر جرات نداری زندگی شلوغ شهری را با زندگی در روستا تعویض کنی.
دیگر جرات قدم زدن زیر باران را نداری.
جرات کیک نوشابه خوردن کنار خیابان!
جرات خندیدن به بازی گوشی های کودکانه در اتوبوس.
جرات گریه کردن برای پیر زنی که در آسایشگاه سالمندان چشم انتظار است.
تو جرات عاشق شدن را نخواهی داشت.
یک سر به آلبوم خاطرات اگر بزنی میفهمی که هیچ چیز این زندگی جدی نیست.
میدانی چیست رفیق؟!
زندگی را همان انداره جدی بگیر
که مرگ را...!
👳 @mollanasreddin 👳
💎به این باور رسیدهام که
چیزی را نمیتوانی جبران کنی
و دوباره درست بگذاری سرجایش.
حفرههای زندگیات همیشگی هستند.
تو باید در اطرافش رشد کنی؛
مثل ریشههای درخت که از اطراف سیمان بیرون میزنند؛
باید خودت را از لابهلایِ شیارها بیرون بکشی.
✍ #پائولا_هاوکینز
📚 دختری در قطار
👳 @mollanasreddin 👳
💧 #حرف_شنو!
💎دو تا همسایه بودند که در یک اداره کار کردند و حقوقشان مثل هم بود.یکی از آن ها همیشه بدهکار بود و نگران بود بلکه گاهی ناراضی بود و یواشکی سیاه نمایی می کرد و بسیاری از دستاوردها و راهکارها را انکار می کرد.اما آن یکی همسایه همیشه شاد و سر حال بود و به روی زندگی لبخند می زد.همسایه اولی رفت پیش همسایه دومی و پرسید چرا من نمی توانم و تو می توانی؟همسایه دومی گفت: برای این که بر اساس آمارهای رسمی همین حقوقی که من و تو می گیریم برای زندگی خوب کافی است، من بر اساس آمارهای رسمی خرید می کنم، اجاره خانه می دهم و هزینه تحصیل فرزندانم را پرداخت می کنم.
اما تو بر اساس شایعات زندگی می کنی پس ناگزیر خریدهایت گران است، اجاره خانه ات چند برابر آمارهای رسمی است و هزینه تحصیل فرزندانت سرسام آور و حقوقت ناچیز است.اولی گفت: آها! فهمیدم پس به آمارهای رسمی مراجعه کرد و دید که دنیا به رویش لبخند می زند.نرخ ها پایین آمده اجاره خانه یک پنجم شد و هزینه تحصیل فرزندانش از پول توجیبی آن جوانان برومند هم کمتر شده، آن وقت فهمید که شایعات عجب چیز بدی است و آمارهای رسمی چه قدر خوب است.
👳 @mollanasreddin 👳
کافیست صبح که چشمانت را باز میکنی لبخندی بزنی. صبح که جای خودش را دارد.ظهر و عصر و شب هم بخیر می شود.
سلام صبح بخیر☕️
👳 @mollanasreddin 👳
چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت: یه بسته دل مرغ بهم بده، فقط تازه باشه امشب میخوام برای نوه هام بپزم.
یهو یکی توی صف گفت: چند بسته هم به من بده، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم میخوام.
پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد
یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت: آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب میخوام کباب کنم؛
یکی دیگه گفت سه بسته به من بدید میخوام سوپش کنم بخورم؛
هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون میخوان.
قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد، دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات.
بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون.
پیرزن چیزی نگفت، ولی با چشماش میخندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد، انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن.
میدونی
به جنگ های مسخره کف فضای مجازی نباید نگاه کرد، کف جامعه شکل اینجا نیست، واقعا مردم خوبی داریم، مردمی که بین خودشون یه عهد نانوشته دارن که توی سختی ها در حد وسع خودشون پشت و پناه هم باشند.
حقیقتا خوبی توی جامعه ما بیشتره ولی بعضیا علاقه دارن فقط زشتی ها رو انعکاس بدن.
👳 @mollanasreddin 👳
#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را...
هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن...
هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن...
خودمونی شدیم...! گفتن جلفه...؟
سر سنگین شدیم ...! گفتن مغروره؟
تا خندیدیم...! گفتن سبکه؟
تا اخم کردیم...! گفتن خودشو میگیره؟
ساده شدیم ...! گفتن احمقه؟
تحویل نگرفتیم...! گفتن خودشیفته س؟
خاکی شدیم...! گفتن داره آمار میده؟
وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم...!
گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته؟
وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم...!
گفتن دیدی حق با ماست لال شده؟
هرجور شدیم این جماعت بیکار
یه چیزی گفتن...!؟
این مردم هیچ وقت
احترام گذاشتن به عقاید همو یاد نمیگیرن...
پس برای خودت زندگیکن .
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کلی بار از ترکیه و امارات برامون رسیده😍
#انواع لباس مجلسی
#انواع شومیزهای ترک
#انواع لباسهای عربی
#تضمین کیفیت داریم 💯
✅ارسال رایگان
✅ضمانت مرجوع
✅پرداخت درب منزل
https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c
https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c
🔵🟣🔵🟣🔵🟣🔵🟣🔵
یه روز یکی از بچه ها گفت: عمهی من خوب شانس داره
شوهرش مُرد یه دیه قلمبه گیرش اومد
پسرش تصادف کرد یه دیه خوب گیرش اومد و چند مثال دیگه زد
بهش گفتم دور از جون پدرت
دوست داری بابات بمیره به تو دیه بدن؟
یا برادرت طوریش بشه بهت دیه بدن؟
گفت خدانکنه
گفتم چرا برای تو رنجه ولی برای اون شانسه؟
لال شد.
👳 @mollanasreddin 👳
دکترم بهم گفت باید چکاپ بشی و بعداز گرفتن نتیجه آزمایش و سی تی اسکن قبل از نشون دادن به دکترم باهزار بدبختی ازطریق گوگل ترجمه ش کردم و فهمیدم کلیه مشکل بزرگ داره،ازهمون لحظه احساس کلیه درد اومدسراغم جوری که توخواب هم دردداشتم،بعد ک نتیجه رو به دکترنشون دادم کلیه ها سالم و کمی روده مشکوک به توده بود ک بازهم احساس دردهایی توی شکم اومد سراغم
خواستم فقط اینو بگم که قدرت تلقین رو دست کم نگیرید،من هیچ کدوم از دردها و مشکلارو نداشتم وخداروشکر سالمم
👳 @mollanasreddin 👳
یاد یه خاطره ای افتادم
سه روز از مراسم بابا گذشته بود همه نشسته بودیم یهو دیدیم پیام اومد برای گوشیش
رفتم خوندم که نوشته بود:
بابا من دارم میام برام پول بزن!
مارو میگی! تعجب! این کیه دیگه؟
مامانم هی میپرسید کیه؟! چی باید میگفتم؟!
در نهایت گوشیو دادم بهش تا پیامو بخونه، حالا مگه میشد بگیریش:))
وای امیر یه زن دیگم داشتی
این چه کاری بود کردی
از این حرفا
در اخر داداشم گوشیو گرفت زنگ زد به اون شماره
پشت خط یکی از کارگراش بود
میشناختیمش
اعتیاد داشت
بابام برده بودش کمپ که ترک کنه
دورهاش تموم شده بود
پول نداشت برگرده..
بعد رفتنش ما میفهمیدیم چیکارا میکرده!
👳 @mollanasreddin 👳
ازم پرسید آسیب های بچگی خودشون رو چجوری توی بزرگسالی نشون میدن؟!
گفتم" یادته میشنیدی اگه فلان کارو نکنی دیگه دوست ندارم؟! الان به رابطهت نگاه کن براش هرکاری بخواد میکنی تا دوست داشته باشه و نیازهای خودت رو نمی بینی"
یادته بابا/مامان می گفت باید بیست بشیا
دختر/پسر من نباید از بقیه عقب تر باشه
الان شدی یه کمالگرا که تن و بدنش میلرزه بخواد کاری رو شروع کنه چون میترسه از بقیه عقب بیفته
دقت کردی با اینکه الان بزرگ شدی اما هنوزم وقتی کسی اذیتت میکنه جای اینکه ازش دور بشی سعی میکنی راضیش کنی باهات خوب رفتار کنه؟!
به صدای درونی خودت توجه کن سرزنشت میکنه یا حمایت؟
این همون صدای والدینته که توی بچگی باهات با این لحن حرف زدن
اگه پسر/دختر بدی باشی دیگه مامانت نیستم
و تو الان داری تموم تلاشت رو میکنی تا همه رو از خودت راضی نگه داری
برو حوصله بازی باهات رو ندارم
تبدیل شدی به بزرگسالی که می ترسه با بقیه درددل کنه چون بازی زبون کودکیت بود
👳 @mollanasreddin 👳