خار و میخك - قسمت ۳.mp3
7.36M
🎙#روایت_شب| زندگی، ایستادگی و امید در دل تاریکیها
🖼 قسمت سوم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
صبح به ما میآموزد
که باور داشته باشیم
روشنایی با تاریکی معنا مییابد.
و خوشبختی
با عبور ازسختیها زیباست
سلام
صبح بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
#سوره_کهف
بچههـا را
برای نماز📿 صبح بلند میکرد
و این بیت را می خواند :
ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز
از خوابِ گران، خوابِ گران، خواب گران خیز
می گفت :
اگر آیه آخر سوره ڪهف را بخوانید ،
هر ساعتی که بخواهید بیدار می شوید
یک روز آمد بالای سرم و گفت :
مگر آیه را نخواندی؟! 🤔
گفتم : چـــرا ؛😇
گفت : پس چرا دیر بلند شدی؟ 😕
درست موقعِ اذان بود ، گفتم :
نیت کرده بودم سر اذان بیدار شوم که شدم😅
خندید و گفت : مردِ مؤمن ؛
این را گفتم برای نماز شب بلند شوید 😄
گفتم : حاجیجان ما خوابمان سنگین است
اگر بخواهیم برای نماز شب بیدار شویم ،
باید ڪل سوره ڪهف را بخوانیم
نه آیهی آخـرش را ...😅😁
#فرمانده_سپاه_کردستان
#شهید_سردار_محمد_بروجردی
👳 @mollanasreddin 👳
ما از دلگیریِ روزهایمان،
به شب پناه میبردیم،
و از دلتنگیِ شبهایمان، به روز...
و اینگونه بود که تمامِ جوانیِمان؛
در ناتمامِ یک انتظار، تمام شد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
در زندگی همیشه غمگین بودن
از شادی آسانتر است
ولی من اصلا از آدمهایی خوشم نمیآید
که آسانترین راه را انتخاب میکنند
تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی
هرکاری از دستت برمیآید بکن!
🖋آنا گاوالدا
📚۳۵ کیلو امیدواری
👳 @mollanasreddin 👳
ﻣﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ!
ﻣﻦ ﻗﺎﯾﻘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺸﮑﯽ!
ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻣﻦ ﺯ ﺣﺮﻓﻢ
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ
ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﺳﺖ!
ﻣﻦ، ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻃﻠﺐ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ
ﻭﮔﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺭﺳﺎ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺧﻼﺹ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ!
#شعر
#ﻧﯿﻤﺎ_ﯾﻮﺷﯿج
👳 @mollanasreddin 👳
#داستان_کوتاه
شانزده سالم بود که پول توجيبي و کادوي تولد و عيدي هاي دو سالم را جمع کردم گيتار برقي بخرم. بابا اجازه نداد. خيلي که اصرار کردم، قبول کرد. گيتار و يک آمپلي فاير کوچک خريدم.
همه ي تهران را گشتم تا معلم گيتار زن پيدا کنم. پيدا نشد. بابا اجازه نداد پيش معلم مرد بروم. خودم تمرين مي کردم. فايده نداشت. سيم هاي گيتار خيلي سفت بود. دستم را درد مي آورد. نمي توانستم کوک اش کنم. صدايش بلند بود و خانواده را اذيت مي کرد. نااميد شدم.
دو سال گذشت. گيتار کنار اتاق ماند و خاک خورد. برايش که مشتري پيدا شد، به اصرار مامان و بابا فروختم اش. مامان گفت پول گيتار را دست بند طلا بخر و نگه دار برايت بماند.
دست بند را هنوز دارم. حتی بعد ازدواج که براي خريد خانه، همه ي طلاهايم را فروختم، نگه اش داشتم. هميشه هم دستم است.
گاهي دختر دو سال و نيمه ام ،سرش را روي دستم مي گذارد و لبخند مي زند. مي گويد: "مامان، چرا از دستت صداي آهنگ مي آد؟
#ضحی_کاظمی
👳 @mollanasreddin 👳
✅ خوبید؟
✅ خوش می گذره؟
✅ ان شاء الله
❌ سلام دوستان 🙌
خوبيد!
خوش ميگذره
انشالله كه همينطور باشه
#غلط_ننویسیم
#درست_بنویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#معرفی_کتاب
📖بخش دی
🖋فریدا مک فادن؛ مترجم: صبا ایمانی
ایمی برنر، دانشجوی سال سوم پزشکی
قراره یه شب رو تو بخش روانپزشکی بیمارستان
که ورود به خروج بهش ممنوعه، شیفت بمونه
ایمی از شیفت شبانه داخل بخش دی وحشت داره و بنا به چند دلیل اصلا دلش نمیخواد تو این بخش شیفتشو بگذرونه
وقتی بیمارها و کارکنای بخش یکی یکی ناپدید میشن، مشخص میشه که جون همهی افراد حاضر تو بخش دی در خطره
بدترین کابوس ایمی، گذروندن یه شب داخل این بخشه و حالا ممکنه هیچوقت نتونه از این بخش
فرار کنه..!
👳 @mollanasreddin 👳
به زندگی بازگشتم
شب مصرّانه به پنجره چسبیده بود؛
حالا باید دو نفر را ادامه میدادم
مردي که در این اتاق سعی میکرد
همهچیز را فراموش کند
و مردی دیگر
که هنوز در آن کافۀ لعنتی
مقابل تو نشسته بود
و دوست نداشت به لبخندت پایان بدهد.
#جواد_گنجعلی
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃دوره آموزشی زندگی آرام 🍃
🟩بیش از ۲۰ ساعت آموزش مفید و کاربردی (آفلاین ، هفته ای ۲ جلسه)
🟧براساس مطالعات و تجربیات میدانی از آسیب ها و مشکلات خانواده ها
🟦با رویکرد رسیدن به آرامش و حل مسائل
🟥پشتیبانی و گواهی پایان دوره معتبر
اطلاعات بیشتر 👇
https://eitaa.com/moshavereh_et/1760
خار و میخك - قسمت ۴.mp3
6.46M
🎙#روایت_شب| رازهای کوچک کودکی
🖼 قسمت چهارم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
📌
سنگی بزن بہ ظلمت،
اے صبح روشن من!
اے رو بہ سوے خورشید،
چشم تو روزن من
با من بمان کہ بیتو
هستی بہ جز تهی نیست
اے با تو ماندن من، توجیہ بودن من
#حسین_منزوی
#ســـݪااامدوستااانجــــااان🍂
☕️✦✦❃♥️❃✦✦ⓜ
👳 @mollanasreddin 👳
ﺑﺎﺩﯼ
ﺑﺬﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ وُ ﺭﻓﺖ
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ُ ﺍﯾﻦ
ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﻗﻄﻮﺭ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ
ﻭﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﯼ ِ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩَﺕ ...
#نیلوفر_ﺛﺎﻧﯽ
👳 @mollanasreddin 👳
@ketab_دموکراسی یا دموقراضه.pdf
431K
#معرفی_کتاب
📖دموکراسی یا دموقراضه
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
قصه از جایی آغاز می شود که پادشاهی در روزهای آخر عمرش وصیت می کند پادشاه بعدی را مردم از میان پسرانش انتخاب کنند و خودش را از تعیین جایگزینش مبرا می کند. با فوت پادشاه و با اجرای انتخابات بین پسران، اولین نوع دموکراسی در آن سرزمین آغاز می شود و داستان ها و تصمیم هایی که در این بین گرفته می شود شیوه و راه و رسم سیاست و سیاست مداری را برای خواننده آشکار می سازد.
«"مردم عادت می کنند" یادتان باشد! این جمله کلید اجرای همه برنامه ها، سیاست ها و تصمیمات ماست. با مردم هرکاری کنید، به آن کار عادت می کنند و دستتان را هم می بوسند.» این قسمت از کتاب و ادامه ی آن را که می خوانی متوجه می شوی چرا در هر مملکت و کشوری تصمیم بزرگان هرچقدر هم که با منفعت مردمانش متغیر باشد بعد از مدتی به یکی از قوانینی که فقط باید اطاعت کرد تبدیل می شود زیرا که "مردم عادت می کنند".»
👳 @mollanasreddin 👳
میخواهم بدانم که
راستی راستی زندگی یعنی
اينکه توی يک تکه جا،
هی بروی و برگردی،
تا پير بشوی و ديگر هيچ؟!
يا اينکه طور دیگری هم
توی دنيا میشود زندگی کرد؟
📕 #ماهی_سیاه_کوچولو
✍🏻 #صمد_بهرنگی
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک 📚
روانشناس
توی خیابان شریعتی بودم که به طور تصادفی دوست قدیمی خودم را دیدم. این دوست من مثل خودم روانشناسی خوانده بود ولی حقیقتش را بخواهید از من در این زمینه با استعداد تر بود . متاسفانه بعد از ازدواجش روابط صمیمانه ما کم رنگ شد و بعد از مدتی به طور کلی از بین رفت.
دوستم با مردی از خانواده ای ثروتمند ازدواج کرده بود ولی من اصلا از شوهرش خوشم نمی امد شاید همین امر باعث قطع ارتباط ما شد . خلاصه با وجود سالیان زیاد خیلی گرم با هم خوش و بش کردیم و تلفنی رو درد و بلد کرده تا بتوانیم باز همدیگر را ببینیم.
چند روز بعد از اولین دیدار، تلفنی قرار یک ملاقات حضوری را در کافه ای گذاشتیم. روز ملاقات رسید و خاطرات گذشته تازه شد و از هر دری سخن گفتیم تا اینکه به او گفتم:" یادت هست، شخصیت روانشناسی افراد مختلف را برای سرگرمی تحلیل می کردیم و نظرهای تو از همه دقیقتر بود."
یکهویی ساکت شد و سایه ی از غم روی صورتش نشست و گفت:" یادته در مورد بابک به من چه گفتی؟" یکه خوردم چرا این سوال را پرسیده است پس خودم را جمع و جور کردم و خیلی محتاط گفتم :" آره بهت همون اول گفتم خودشیفته است ولی تو فکر می کردی از روی حسادت این حرف رو می زنم ." باتاسف گفت :" آره، متاسفانه تحلیل تو در اين زمينه کاملا درست بود ." یکهویی انگار همه ی دنیا برایم تاریک شد چون می دانستم حتی یک دقیقه کنار افراد خودشیفته گذراندن چقدر سخت است چه برسد یک عمر.
کمی بعد برایم تعریف کرد که هر کدام از آنها برای خودشان زندگی می کنند ولی در ظاهر یک زندگی ایدآل و بی نقص دارند به او گفتم :" اگر انقدر سخت هست ، چرا جدا نمی شوی ؟" گفت :" خسته تر از ان هستم که یک زندگی جدید را شروع کنم به همین دلیل این دور باطل را ادامه میدهم. "
دیگر در این باره هیچ نگفتم چون به نظرم روحش کاملا مرده بود و من هم دیگر انقدر به او نزدیک نبودم که بتوانم کمکی به او کنم و از طرفی اگر کسی خودش نخواهد هیچ کس نمی تواند به او کمکی کند. پس بحث را کاملا عوض کردم .چند ساعت بعد جلوی کافه از هم جدا شدم و من رفتنش را نگاه کردم دوست خوب من که زمانی پر از شادی بود تبدیل به یک مرده متحرک شده بود که در یک قفس طلایی بی هدف زندگی می کرد.
متن از #لیلا_دلارستاقی
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
اجتناب پرهیز، دوری
اجیر مزدور
احسنت آفرین
احضار کردن فراخواندن
جانب سو
اجرت دستمزد
اوایل آغاز
از قدیم از دیرباز
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
📝 مادرم گلی ست🌹🍃
ریشه هایش در خاک
دست هایش دریا
صورت ماهش رو به آسمان...
خدایا؛
چطور یک آدم را حوا می آفرینی
این طور فرشته وار...
این طور دیوانه وار...
خدایا...
اگر دیدمت
از تو می پرسم
چطور اینقدر عشق را
یک جا آفریدی؟!
اگر خدا را دیدم
روی ماهش را می بوسم
می گویم خدا جان
خسته نباشی
که مادرم را آفریدی... ♡
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از پژوهشگاه فضای مجازی (پردیس قم)
#رویداد_آیه
📡 برگزاری کارگاه بهصورت آنلاین! 🎉
📌 بخاطر درخواستهای شما، امکان حضور آنلاین در کارگاه تولیدمحتوایِ دینی آیه رو هم فراهم کردیم. 🥳🤩
📎 از طریق این لینک میتونین شرایط حضور به صورت آنلاین رو مطالعه و ثبتنام کنین. ✌🏻
🖥️ پژوهشگاه فضایمجازی (پردیسقم) @QomCsri
بازوی خردمند سپهر فناوری
New - 110.mp3
1.55M
حس خوب😍
#فریدون_فرح_اندوز
#حافظ_غزل_شماره_۱۱۰
پیرانهسَرَم عشقِ جوانی به سَر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده! نگه کن که به دام که درافتاد؟
دردا! که از آن آهوی مشکینِ سیهچشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاک سرِ کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سَحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کُشتهی دلزنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سَرِ زلف بتان دستکشش بود
بس طُرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
👳 @mollanasreddin 👳