eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
259.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار. قاضی به مسخره گفت : واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ! بهلول جواب داد: مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامی که به این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی. حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌱🕊 اغلب مردم تعریف و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش می‌کنند، اما یک اهانت را سال‌ها به‌خاطر می‌سپارند ...! آن‌ها مانند آشغال‌ جمع‌کن‌هایی هستند که هنوز توهینی را که مثلا بیست‌ سال پیش به آن‌ها شده با خود حمل می‌کنند و بوی ناخوشایند این زباله‌ها همواره آنان را می‌آزارد ...! برای شادبودن باید بر افکار شاد تمرکز کنید و باید ذهن خود را از زباله‌های تنفر ، خشم ، نگرانی و ترس رها کنید ...! 🍃 🌺🍃 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
دل نوشته يك زن بعد از این که زایمان کردم 40 روز خونه مادرم موندم روز چهلم همسرم تماس گرفت و گفت میخوام بیام دنبالت برای این که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره خواستم ناز کنم 4 تا خواهر مجردم هم تشویقم کردن بنابراین گفتم نه نمیام میخوام دو هفته بیشتر بمونم البته این حرف خواهرام بود منم حرف گوش کن ناراحت شد و تلاش کرد قانعم کنه ( این جمله رو نمیدونم چیه ) عصر دوباره زنگ زد و ازم خواست که برگردم خونه اما من بر نظر خودم اصرار کردم دیگه با من حرف نزد و سراغمو نگرفت تا دو هفته بعد اومد منو از خونه مادرم برد تو راه بهم گفت : من خواستم بیام ببرمت اما تو لج کردی منم نتونستم تو خونه تنها بمونم زن دوم گرفتم و طبقه بالای خونمون جاش دادم تلاش کردم باهاش حرف بزنم سرم داد زد : 👊اگر میخوای خونه پدرت بمونی بمون اگرم میخوای با من بیای بیا مطمئنا انتخاب من این بود که باهاش برم 👫 و قیافه زن دوم رو ببینم و حالشو بگیرم 😈 وقتی وارد خونمون 🏡 شدم از غصه و حرص سوختم چون می شنیدم صدای کفش پاشنه بلندش 👠 رو که مدام تو خونه حرکت می کرد این صدا گوشامو کر میکرد و از غصه می کشت😡 همسرم هرساعت میرفت بالا پیشش چیزی که خونمو بجوش می اورد 😡 صدای کفشش👠 بود یعنی 24 ساعته ⌚️ تو خونه راه می ره دو روز بعد همسرم اومد و گفت میخوام آماده بشی تا بریم بالا به عروس👰 خانم یه سلامی کنی اینم اجباریه بهترین لباسامو 👗 پوشیدم 🕶 و باهم رفتیم بالا و دم در ایستادیم که کلید رو در بیاره و بذاره تو قفل در 🗝 در همین حین تا شنید کسی در 🚪 رو داره باز میکنه اومد سمت در منم که صدای کفشش👠 رو. شنیدم داره میاد تعادلمو از دست دادم و از هوش رفتم به هوش نیومدم تا این که دیدم همسرم بهم آب می پاشه 💦 صدام کرد و گفت پاشو ببین👀 وقتی نگاه کردم دیدم گوسفندی که سم هاش تو قوطیه 🛢 گفت این قربونیه سلامتی تو و نی نی 👶👸 فقط اشتباهی که کردی نمیخوام دیگه تکرار بشه گوسفند بیشعور این همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع🐏😂😂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
گاه گاهی که دلم میگیرد به خودم می گویم: در دیاری که پر از دیوار است به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ حس تنهای درونم می گوید: بشکن دیواری که درونت داری! چه سوالی داری؟ تو خدا را داری ... و خدا اول و آخر با توست و خداوند عشق است...🌸🍃 سهراب سپهری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
رویاهایت را از قفسه بیرون بکش و خاک های نشسته بر آن را پاک کن. اهدافت را رو به رویت قرار بده و آنها را دنبال کن. صبح بخیر❤️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
❣️ وقتی شما نگرانید، یک تصور غیر واقعی از آینده را در ذهن خود ایجاد می کنید و اعتقاد به این تصور، موجب ایجاد احساس منفی در شما میشود. به عبارت ساده تر، شما بدون هیچ دلیل قابل قبولی، خودتان را از آینده می ترسانید. 🔹نگرانی را از خود دور کنید، ایمان داشته باشید که زمان حلال مشکلات است، در زندگی با امید زندگی کنید و اجازه دهید انرژی های مثبت وجودتان آزاد شود، نگذارید امواج منفی، قدرت فکر و اراده و پشتکار شما را مسدود کند.🍃🍃🍃 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ما چقد زود باوریم! دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. ۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است. ۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است. ۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود. ۵- باعث فرسایش اجسام می شود. ۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد. ۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است. از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!! عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن تعظیم آنان همانند؛ خم شدن دو سر کمان است که هر چه بهم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است! جلال آل احمد 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب_المثل یک بام و دو هوا این مثل را در مواقعی به کار می‌برند که شخصی برای نفع خویش در مورد یک مسئله دو رای متضاد می‌دهد. در ایام گذشته شبهایی که هوا خوب بود مردم روی پشت‌بام می‌خوابیدند. می‌گویند زنی شبانگاه بر بالین داماد و دخترش رفت و گفت : هوا سرد است. مهربان‌تر خفتن به سلامت نزدیکتر است. سپس به سمت دیگر بام که پسر و عروسش در آنجا خوابیده بودند رفت و به آنها گفت: هوا گرم است. اندکی دوری تندرستی را سزاوارتر است. عروس که هر دو گفته را شنیده بود گفت: قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را این سر بام گرما را آن سر بام سرما را از آن زمان این گفته ضرب‌‌المثل شد و در موارد دوگانه‌گویی استفاده می‌شود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
نامزدهای بهترین بازیکن ماه ژانویه لیگ‌جزیره 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
یه نفر با ایده جالبی‌ یک خانه سالمندان را با یک پرورشگاه ادغام کرد، نتیجه این ایده خیلی‌ بهتر از اونی شد که انتظار داشت؛ سالمندان دارای نوه، و نتیجه‌هایی شدند که هر روز در کنارشان بودند و دیگر هیچوقت احساسِ تنهأیی و کنار گذاشته‌شدگی نمی‌کردند؛ این کار برای بچه‌های یتیم هم بی‌ فایده نیست، اونها برای آینده‌شون از این پدر‌بزرگ و مادر‌بزرگ‌ها عشق و محبت بی‌ منت رو می‌‌آموزند مانندِ محبت پدری و عشقِ مادری، چیز‌های مهمی‌ که دیگران ازشون دریغ کردند ... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#کتاب_نوش این گناه کارانند که راحت میخوابند، چون چیزی حالیشان نیست. و بر عکس، بی گناهان نمی توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چیز هستند، اگر غیر از این بود، بی گناه نمی شدند. 👤رومن گاری 📚زندگی پیش رو 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
لاتُغرِّب أحداً رآك وطناً غریب مکن کسی را که تو را وطن خود می‌داند! 👤محمود درویش 🎨غربتِ تنهایی، اثر مفهومی Chelby Mcuilkin 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
زندگی همیشه تازه است زندگی هرگز تکرار نمیشه فقط هر روز نو میشه و هر لحظه نو از امروز قدم به لحظه نو بگذار و تازگی رو تجربه کن... صبح بخیر🌺 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بعضی آدمها؛ انگار چوب اند… تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند، و همه جا را دودآلود می‌کنند ، همه جا را تیره و تار می‌کنند ، اشک آدم را جاری می کنند... ولی بعضی‌ها این طور نیستند ؛ مثل عود اند... وقتی یک حرف میزنی که ناراحت می‌شوند، آتش می‌گیرند، ولی بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ، و هرگز نامردی نمی‌کنند ... این است که می گویند: هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
✍️از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند : «راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت : به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. پرسیدم : چه معامله‌ای؟ گفت : ساده است. یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم. گفتم : عجب حرفی می‌زنید آقا ، یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟ بیست پوند چطور است؟ شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم. او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم : اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد. گفت : اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قیمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید. گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدایی می‌کنی. از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام. اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم.... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
روغن ریخته نذر امامزاده ✅ آورده اند كه ... روزی روزگاری یك آدم مالدار و ثروتمند كه از همه رقم ملك و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یك آبادی زندگی می كرد . ✅دیگر اهالی این آبادی ، با اینكه وضع مالی خوبی نداشتند ، در كارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شركت می كردند و هر كدام مبالغی خرج می كردند و یكدفعه تمامی اهالی برای ساختن یك امامزاده پیش قدم شدند . ✅از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها كفاف نمی داد نتوانستند كار را به اتمام برسانند . ✅متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای كمك كرد . او قول داد كه باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا كرد و این مژده را هم به اهل محل داد . ✅مردم می گفتند : خدا كند بلكه این امامزاده ساخته شود و نیمه كاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یك تعمیری از حمام آبادی می شود ✅ خلاصه ، هر كس درباره او حرفی می زد . در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود . ✅ ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد . آن مرد فوراً زرنگی كرد . پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند . ✅این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد . متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند . ✅ مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن . این هم سهمیه من برای امامزاده ! ✅متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟ متولی گفت : ای بابا ول كنید ، بس كه دویدم پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده كرده🙃😊 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#کاریکلماتور فکر ساختن پنجره اولین بار به ذهن کدام چشم به راهی رسید؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#یک_جرعه_کتاب فایده ای ندارد، باید زندگی کنیم، دایی وانیا! باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملال انگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم. من و تو، ما، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود. خوب و زیبا خواهد بود. آنوقت شادمانی می کنیم و به رنجهای گذشته با رقت نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و آرامش پیدا میکنیم. من ایمان دارم، صبر داشته باش. راحت میشویم آرامش پیدا میکنیم. 👤آنتوان چخوف 📚دایی وانیا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
"و اگر خداوند اراده‌ی خیر درباره تو داشته باشد؛ هیچ‌کس قادر نیست مانعِ فضلِ او گردد!" سوره یونس، آیه ۱۰۷ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اشتباه نکن دور و نزدیک بودنِ آدم‌ها به فاصله‌شان تا تو نیست نزدیک‌ترین آدم به تو، آن کسی است که از دور‌ترین فاصله، همیشه هوایَت را دارد... #محیا_کاربخش 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
تو شادترین انسان خواهی بود اگر فراموش نکنی از تو فقط یکی و از خدایت هم یکی در دنیا وجود دارد. یک آدمِ خاص و یک خدای بینظیر کافی‌اند برای ساختن یک دنیای خارق العاده صبح بخیر🌺❤️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اعتماد به نفس این نیست که فکر کنی تو بهتر از هرکس دیگه ای هستی؛ بلکه درک اینه که دلیلی نداشته باشی خودتو با دیگران مقایسه کنی¡..! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🔘 داستان کوتاه روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده! مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده! مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!». دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی. از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت. هدیه کار خودش رو کرده بود. ؟؟؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﺎﻧﻮﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺮﯾﺰﺩ ﺍﺯ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﺪ! 👤ﺭﺳﻮﻝ ﯾﻮﻧﺎﻥ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍