📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضرب المثل
✍️باهمه بله با ما هم بله
بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله)
بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد
روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش
طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند
فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله)
وکیل گفت: باهمه بله با ما هم بله
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
مجسمه آدم از خودِ آدم ٱدم تر است، شرش به کسی نمی رسد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
از مسمعی نقل شده که می گوید:
از امام صادق علیه السلام شنیدم که به فرزندش سفارش می کرد :
وقتی ماه رمضان آمد تلاش کنید( برای اطاعت خداوند وانجام اعمال این ماه)
زیرا این ماه ماهی است که :
روزیها در این ماه تقسیم میشود و
اجلها و عمرها در این ماه نوشته میشود و
اعمال یک شب این ماه برابر هزار ماه از ماههای دیگر است
#بحارالانوار_ج96ص375
#ميزان_الحكمة_ج4ص177
🌸🍃🌸🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضرب المثل
✍️زد که زد خوب کرد که زد
هر وقت یک ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند.
می گویند یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود،
ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد.
در راه با خودش فر كرد كه «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم.
تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها كه مرغ شدند می فروشم
و از قیمت آن گوسفند می خرم. كم كم گوسفندهام زیاد میشه،
یك روز میان چوپون من و چوپون كدخدا زد و خورد میشه
كدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟
منم میگم : زد كه زد خوب كرد كه زد !
زن كه در عالم خیال بود همینطور كه گفت :
«زد كه زد خوب كرد كه زد» سرش را تكان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد
و ماست ها پخش زمین شد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
📝 برندهها هيچ گاه تسليم نمیشوند
دو پسر بچه در حال قدم زدن در كنار جادهای بودند كه چشمشان به دو بشكه شير كه برای فروش به شهر میبردند، افتاد. پسرهای شيطان در هر بشكه يك قورباغه انداختند. قورباغه اول با خود گفت: "خدايا! من كه تا به حال در شير شنا نكردهام. درپوش را هم كه به خاطر سنگين بودنش نمیتوانم كنار بزنم.:" و خود را رها كرد. وقتی در شهر، در بشكه آب را برداشتند. با يك قورباغه مرده مواجه شدند. اما قورباغه بشكه دوم با خود گفت: "من نمیتوانم در بشكه را كنار بزنم، اما میتوانم شنا كنم." و آن قدر شنا كرد تا خود را به تكهای خامه شناور رساند. وقتی كه در بشكه دوم باز شد. قورباغه با يك جهش بيرون پريد و خود را نجات داد.
نتيجه يك برنده هيچگاه تسليم نمیشود و كسی كه تسليم شود نيز هيچ گاه برنده نمیشود.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️