افسانه قورباغه پخته🐸
اگر قورباغهای را در آب جوش بیاندازید، قورباغه بلافاصله برای نجات جان خودش تلاش میکند و با یک پرش ناگهانی از ظرف آب جوش بیرون میپرد. اما اگر قورباغه را در آب سردی بگذارید که بر روی اجاق قرار دارد و در حال گرم شدن است، قورباغه احساس میکند در شرایط مناسبی قرار دارد و تلاشی برای خروج از این شرایط نمیکند. به مرور که آب گرم و گرمتر میشود، با توجه به اینکه این گرم شدن به کندی انجام میشود، قورباغه متوجه تغییرات دما نمیشود. به تدریج عضلات قورباغه در اثر گرما سست میشود و زمانی که قورباغه متوجه میشود شرایط مناسب نیست و باید از آب بیرون بپرد، دیگر توانی برای بیرون پریدن ندارد. در نهایت قورباغه داستان ما در همان آب میپزد و جانش را از دست میدهد.
چرا قورباغه پخته؟ چون کسی که در این شرایط قرار میگیرد، آنقدر آرام آرام اهداف و آرمانهایش را از دست میدهد و به وضع موجود عادت میکند، که خودش هم متوجه بلایی که دارد بر سرش میآید نمیشود. در این شرایط حتی اگر روزی اهداف گذشته خود را با وضع موجود مقایسه کند و بخواهد تغییری ایجاد کند هم دیگر توانی برای تغییر در خود نمیبیند.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعنی
یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق وخندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
#سلام
#صبحتون_بخیر 🌻
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک 📚
کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است.
پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از توله سگ های شما را بخرم.»کشاورز گفت: «این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من 39 سنت دارم. این کافیه؟»کشاورز گفت: «آره، خوبه» و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا گوله پشمالو بیرون آمدند. پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد.
یک توله ی پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت:«من اونو میخوام.»
کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی خوره. اون نمیتونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.»
#پی_نوشت :دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.
👳 @mollanasreddin 👳
عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد
ما آدم ها مدام چیزهایی را که
اسمشان را مصیبت
و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم
و دور میکنیم و همین باعث میشود
در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن
از زندگی را بخوریم
شاید کلمه ی رها کردن
و فرار کردن برای چنین لحظاتی
به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن
و به دنبال هر چیز که شادت میکند
روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی
برای گریه کردن دارد
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی
که زندگی را زندگی کنی...
👳 @mollanasreddin 👳
بیست جمله کوتاه و ناب 👌
1.خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2.عزت خانه در دوستی است.
3.ثروت خانه در شادی است.
4.زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5.پاکی خانه در تقوا است.
6.نیاز خانه در معنویات است.
7.استحکام خانه در تربیت است.
8.گرمی خانه در محبت است.
9.صفای خانه درمحبت است.
10.پیشرفت خانه در قناعت است.
11.لذت خانه در سازگاری است.
12.سعادت خانه در امنیت است.
13.روشنایی خانه در آرامش است.
14.رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15.ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16.سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17.صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18.شرافت خانه در لقمه حلال است.
19.زینت خانه در ساده بودن است.
20.آسایش خانه در انجام وظیفه است.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســـلام
🍂صبح زیبـای
🌸یکشنبه تون بخیر
🍂الهی آفتاب زندگی تون
🌸پرنـور باشه
🍂الهی روزی تون پر
🌸برکت باشه
🍂الهی همیشه شـادی
🌸تولحظه هاتون
🍂وخوشبختی مهمان
🌸خونه هاتون باشه
👳 @mollanasreddin 👳
بزرگی می گفت :
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می
آورند ، شما اول برای کناریتان بر میدارید ،
دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید
دقت کنید !!!
تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد
مقابل شما می ماند
ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود
بردارید ، میزبان سبد را به طرف نفر بعد
می برد.
.
نعمتهای زندگی نیز اینطور است
با بخشش ، سبد را مقابل خود نگه دارید!
زیستن با استانداردهای انسانیت بسیار زیبا خواهد بود
و بفرستـــــ براے دوستات
تا حس خوب رو به اونها هم هدیه بدے
👳 @mollanasreddin 👳
خونه قدیمی هرچقدر بهار و تابستونش باصفاست همون قدر هم پاییز و زمستونش دلگیره ...
پاییز که می رسید روی حوض پر میشد از برگ های درخت آلبالو ، راه چشمش بسته میشد و آب از کناره هاش سر ریز میشد !
شیشه های آبغوره به سرخی غروب هاش میشد و انگار توی هر شیشه ای یک دنیا غروب پاییزی جمع شده ....
از انباری هاش بوی نفت و پیاز های خشک شده میومد ، پنجره های شکسته رو پلاستیک می کشیدیم و میخ در چوبیا دستامونو سوراخ سوراخ می کرد !
با اولین باد پاییزی حیاط پر میشد از برگ و با اولین بارون سقف های خونمون چیکه میکرد ....
وقتی بچه خونه قدیمی باشی ، صدای ناله ناودون و درو پنجره های که از باد به هم میکوبن ته نشین گوش هات میشه و به بوی بارون خو گرفته !
بچه خونه قدیمی که باشی دلت تنگ میشه برای ظرف قدیمی ها ، واسه آجر سوخته ها ، دوچرخه های زنجیر رد کرده ته انبار ...
از رخت و لباسی که سر بند تاب میخورند بی قرار میشی و یاد کفش پاره هایی که زیر بارون جاماندن دل آشوبت می کنند !
#سعید_سلیمانی
👳 @mollanasreddin 👳
🐜مورچه
خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو بے نیاز نیستیم ما را بہ خاطر گناهان انسانها بہ هلاڪت نرسان. در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطے شدیدے بہ وجود آمـد. بہ ناچار مردم بہ حضور حضرت سلیمان آمدہ و از قحطے شڪایت ڪـردنـد و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان براے طلب باران، نماز (استسقا) بخواند.
سلیمان بہ آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براے انجام نماز استسقا بہ سوے بیابان حرڪت میڪنیم. فرداے آن روز مـردم جمع شدند و پس از نماز صبح، بہ سوے بیابان حـرڪـت ڪـردنـد. نـاگـهان سلیمان(ع) در راہ مورچہ اے را دید ڪہ پاهایش را روے زمین نهادہ بود و دست هایش را بہ سوے آسمان بـلـنـد نمودہ و میگوید:
خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تـو بـے نیاز نیستیم، ما را بہ خاطر گناهان انسان ها بہ هلاڪت نرسان. سلیمان رو بہ جمعیت ڪرد و فرمود: بہ خانہ هایتان بازگردید، خـداونـد شـمـا را بہ خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب ڪرد. در آن سال آن قدر باران آمد ڪہ سابقہ نداشت.
📚داستان دوستان، ج۴، ص۲۲۱
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم !
زندگیتان سرشار از عطـر خدا
👳 @mollanasreddin 👳
⚜️حکایتهای پندآموز⚜️
🔹فقر و تهیدستی🔹
✳️روزی مردی که آوازهی بذل و بخششهایامام حسن مجتبی علیهالسلام را شنیده بود، به خدمت آن حضرت آمد و به آن حضرت عرض کرد:
ای پسر امیرمؤمنان ! تو را قسم میدهم به حق آن خدایی که نعمت های بسیاری را به شما عطا فرموده است ، و تو آن را به واسطه ی شفیع به درگاه او بدست نیاورده ای ، بلکه خدای متعال ، خود بر تو عطا کرده است ، به فریاد من برسید و مرا، از دست دشمنم نجات بدهید. زیرا من دشمنی دارم که بسیار ظالم و ستمکار است.
به طوری که نه بر اطفال رحم میکند و نه احترام پیران را نگاه میدارد.
✨امام حسن علیهالسلام، که تکیه داده بودند ، با شنیدن این سخن، راست نشستند. و فرمود: بگو دشمن تو کیست، تا من داد تو را از او بستانم؟!
🔸آن مرد پاسخ داد: فقر و تهیدستی
✨امام حسن علیهالسلام، با شنیدن این سخن مدتی سر به زیر انداختند و چیزی نفرمودند . سپس آن حضرت، سر را بلند کردند و خادم خود را خواست و به او فرمود : هر مقدار پول پیش تو موجود است، حاضر کن.
خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر کرد.
✨امام مجتبی علیهالسلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به این مرد بده.
سپس امام حسن علیهالسلام، به آن مرد فرمود : به حق همین سوگند هایی که مرا به آن قسم دادی ، تو را سوگند می دهم که هرگاه این دشمن ستمگرت نزد تو آمد ، برای دادخواهی نزد من بیایی.
📚بحارالأنوار ، ج ۴۳
👳 @mollanasreddin 👳
#تلنـگــــر
فقط به نداشته ها فکر نکنیم، بلکه
به خود و دیگران نعمتهای خدای مهربان را یادآوری کنیم تا بر نعمتش بیفزاید
برخی از نعمتها مانند: سلامتی بدن اعم از : دیدن، شنیدن، بوییدن، خوردن، جویدن، بلعیدن، هضم کردن، دفع کردن و... نعمت امنیت، پدر و مادر، فرزند سالم، دوستان خوب، فامیل با معرفت، آبرو، آزادی، کسب، کار ، درآمد حتی کم، سرپناه واز همه مهمتر محبت خدا و اهلبیت و دینداری و میلیونها میلیون نعمت دیگر که اگر یکی از آنها گرفته شود میتواند کل زندگی ما مختل کند...
👳 @mollanasreddin 👳
❣ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﮕﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮ
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ
ﺑﮕﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺭﺷﺪ ﮐﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺮ ﻳﻚ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻟﺘﻰ ﻛﻪ ﻫﺴﺘﻰ شکرگزای از خدا به یادت باشه... 🍃🍃🍃
🏡 صبحت بخیر رفیق
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک 📚
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
#پی_نوشت زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
👳 @mollanasreddin 👳
سه چیز که جسم را بیمار میکند :
زیاد حرف زدن
زیاد خوابیدن
زیاد خوردن
سه چیز رزق و روزی را زیاد میکند
خوش حسابی
کمک به نیازمندان
سعی و تلاش
سه چیز رزق وروزی را کم میکند
خواب صبح
خیانت
حرص و طمع
سه چیز صورت را نورانی می کند
بخشندگی
مهربانی
گذشت
سه چی زندگیتان را دگرگون میکند
شکرگزاری
شکرگزاری
شکرگزاری
👳 @mollanasreddin 👳
بچگیها، مخصوصا پاییزها که دلگیرتر بود و نمیشد بزنیم از خانه بیرون و کوچه را روی سرمان بگذاریم و با بچهمحلها بازی کنیم، همانوقتها که حوصلهمان کنج اتاقی که ابرها پشت پنجرهاش مهمانی گرفتهبودند، سر رفتهبود و حتی مورچهای محض دلخوشی رد نمیشد از کنج اتاق که راهش را سد کنیم و گم شود و سرگرم شویم و بعد عذابوجدان بگیریم و براش آب و دانه بیاوریم؛ دقیقا همان موقعها، هربار که مامان موهاش را شانه میزد، جارو و آبپاش به دست میشد و میافتاد بهجان خانه و ترانه میخواند و گرد میگرفت و به گلها آب میداد، یک ذوق عجیبی مینشست ته دلمان و گرم میشدیم انگار. حس میکردیم الآن است که در باز شود و نور بریزد توی خانه، الآن است که یکنفر با یک گونی دلخوشی و عروسک و آتاری دستی از در بیاید تو و همه را بدهد به ما، الآن است که بابا با بلیت یک مسافرت طولانی از راه برسد و بگوید آمادهشوید که یک خوشبختیِ عمیق پیشرو داریم.
هربار که مامان خوشحال بود و به خانه صفا میداد، دلم هی غنج میزد برای اتفاقات خیلی خوب و دور تا دور خانه لیلی کنان و سرخوش، ترانههای مامان را جسته گریخته تکرار میکردم و حالم خوب بود. مامان که حالش خوب بود، حتی حال گنجشکها و درختهای گیلاس و زردآلوی حیاط خوب میشد.
میدانم روزگار چقدر بهتان و بهمان سخت گرفته، اما گاهی فارغ از اینکه کی چی گفت و کی چهکار کرد و کی پاییز را کش داد و کی زودتر خودش را به بهار رساند؛ موهاتان را شانه کنید، بهترین لباستان را بپوشید و شعر بخوانید و جارو بکشید و گلها را آب بدهید، بگذارید بچههاتان ته دلشان ذوق بنشیند و پیش خودشان خیالهای خوب ببافند از قاصدی که براشان یک گونی دلخوشی و معجزه خواهد آورد، از بابایی که بلیت یک مسافرت طولانی به دست، در را بازخواهدکرد و آنها از شادی به بالا و پایین خواهندپرید، بگذارید خیال ببافند از یک دورهمی شلوغ و پر از بچه که ماسک نزدهاند و با تفنگهای آبپاششان به هم آب میپاشند و غشغش میخندند.
مامان و باباهای شادی باشید، بچهها چه گناهی دارند که اینهمه وقت است پاییز کش آمده و نمیشود کوچه و محله را روی سرگذاشت و بچگی کرد؟! بچهها چه گناهی کردهاند که مدتهاست سقفی بدون ماه و خورشید و پرنده، آسمانشان شده؟
👳 @mollanasreddin 👳
📚#حکایتهای_بهلول_دانا
بهلول و بوی غذا
یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی جدی بهم گفت؛
این جمله رو از من به یادگار داشته باش :
هیچکس ارزش اینو نداره
که بخوای به خاطرش،
از کارت، ورزشت، خوابت،
آرامش و هدف بزنی
تاکید می کنم هیچ کس....
👳 @mollanasreddin 👳
پروفسور حسابی:
۲۲ سال درس دادم؛
۱- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم.
(چون کلاس باید اینقدر جذاب باشد که بدون حضور و غیاب شاگردت به کلاس بیاید)
۲- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم!
(چون کلاس، خانه دوم دانش آموز هست)
۳-هر دانش آموزی دیر آمد، سر کلاس راهش دادم!
(چون میدانستم اگر ۱۰ دقیقه هم به کلاس بیاید؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به کارش)
۴- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم.
(چون اینقدر جذاب درس میدادم که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن)
۵- هیچگاه ۹۰ دقیقه درس ندادم!
(چون میدانستم کشش دانش آموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق دارد)
۶- هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم!
(چون میدانستم ممکن است بچه ای مستضعف باشد یا یتیم..)
۷- هیچگاه دانش آموزی درب دفتر نفرستادم.
(چون میدانستم درب دفتر ایستادن یعنی شکستن غرور)
۸- هیچگاه تنبیه تکی نکردم و گروهی تنبیه کردم!
(چون میدانستم تنبیه گروهی جنبه سرگرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند)
۹- همیشه هر دانش آموزی را آوردم پای تخته، بلد بود.
(چون میدانستم که کجا گیر میکند نمیپرسیدم!)
👳 @mollanasreddin 👳
.
خاموش کن فانوس وابستگی ات را ..
وقتی برای آدم های امروزی خوبی و بدی یکسان است ؛ بیش از حد "حوا" بودن تاوان سنگینی دارد !! وقتی آدم مقابلت
"آدم" نیست ..
الهی قمشه ایی
👳 @mollanasreddin 👳
خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
- چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که
...
من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم. خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد, به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت.
زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند, آن گاه که قدرت حافظه را به من می بخشید, بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان, همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم
👳 @mollanasreddin 👳
سلام
باعطرگلهای رز
به دوستان مهربون
سلامی ازسرعشق دوستی
بـه هـمه دوستان نازنین
باآرزوی داشتن روزی زیبا
شـاد وپرخـیرو بـرکت
سه شنبه تون بخیر و نیکی😍😍
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتن به حرف نیست ...!
به وقتیه که برات میذاره،
به ارزشیه که برات قائل میشه،
به دلگرمیه که بهت میده،
اما وقتی طرفت همش نیست !
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی...
این دوست داشتن نیست !
” دوست داشتن ” این نیست که
جاخالی هاشون رو با تو پر کنند !
اینه که بخاطر تو... “ جاخالی کنند ”!
🎙#دکتر_هلاکویی
👳 @mollanasreddin 👳
📚داستانک
مادری در خواب دید که فرزندش چوب کبریت ها روشن میکند و نزدیک چشمانش میبرد تا آنجا که دوچشمش سرخ شد ، در حالی که از شیطان رانده شده پناه میبرد از خواب پرید ،
ولی ذهنش آرام نمیگرفت ، به سوی اتاق پسرش که ۱۷ سال داشت رفت و دید که پشت مانیتور است.
نور صفحه ی مانیتور به روی آینه منعکس میشد ،و دید که چه افتضاحی و چیزی را که از ان میترسید به چشم دید او فیلم مستهجنی را در کامپیتو میدید،
خواست که بر سرش فریاد بکشد ولی تصمیم گرفت برگردد بخصوص اینکه او سرزده وارد شده و ترسید پسرش توجه نکند
به سوی تخت خوابش رفت و فکر کرد که پدر فرزندش را خبر کند تا مسولیت تربیت فرزندش را بر عهده بگیرد ،
فکر کرد برود و کامپیوتر را قفل کند، و او را را به سبب عملش تنبیه کند و او را مأخذه کند ولی از خدا خواست فردا راه درست را به او نشان دهد،
خوابید در حالی که به خدا پناه میبرد
، و صبح پسرش را دید که خود را برای رفتن به مدرسه اماده میکند .و هر دو تنها بودند پس فرصت را غنیمت شمرد واز پسرش پرسید:
عماد ،نظر تو در باره ی شخص گرسنه چیست ؟
چه باید بکند؟
خیلی راحت پاسخ داد باید غذا بخورد یا چیزی بخرد و در منزل بخورد
پس مادرش گفت :و اگر پولی همراه نداشت ! پس پسرش ساکت ماند ،
و پاسخی برای گفتن نداشت
پس مادرش گفت و اگر قرص اشتها اور بخورد چه ؟
درباره اش چه می گویی ؟
پس پسرش به سرعت پاسخ داد باید دیوانه باشد چگونه قرص اشتها اور میخورد درحالی که قدرت خرید غذا ندارد
پس مادرش گفت آیا تو او را دیوانه میبینی ؟
پاسخ داد بله حتما دیوانه است او به فرد زخمی می ماند کع بر زخمش نمک میپاشد ، پس مادرش گفت تو مثل این شخص عمل میکنی پسرم
پس پسر با تعجب رو به مادرش کرد و پرسید من مادر؟
پس مادرش گفت بله با نگاه کردن برای میل به زنان
پس پسرش ساکت ماند و از شرم سرش را پایین انداخت، پس مادرش گفت پسرم تو از او دیوانه تری او برای چیزی که همراهش نبود اشتهایش را باز کردو اگر رفتارش عاقلانه نبود ، برای چیز حرامی اشتهایش را باز نکرد ،اما تو برای کارحرام این کار را انجام دادی و سخن پروردگارت را از یاد بردی که:
(قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم )
(به مردان باایمان بگو که چشمان خود را {از آنچه که دیدنشان حرام است} فرو بندند، و عورتهای خود را
حفظ کنند این برای آنها پاکیزه تر است.)
چشمان پسرش از اندوه نمناک شد و به مادرش گفت باشد مادر من خطا کردم پس اگر دیگر مرتکب این عمل شدم مجنون تر از او هستم و همچنین گنهکار
قول میدهم دیگر تکرار نشود .
خداوندا پسران و دخترانمان را حفظ کن و آنها را به عفاف و تقوا زینت ده .
آمین
👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
👳 @mollanasreddin 👳