eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
249.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
59 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 📚اصطلاح ؛ "حرف_مفت زدن" 👌داستانی داره که خالی از لطف نیست! در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف‌خانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود. به ناصرالدین شاه گفتند تلگراف‌خانه بی‌مشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه می‌خواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیام‌هایشان به مقصد می‌رسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند! سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیده‌اند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون: «بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است... 👳 @mollanasreddin 👳
🕊🌸یک روز قشنگ🕊🌸 🕊🌸یـک دل خـوش🕊🌸 🕊🌸یـک لب خنـدان🕊🌸 🕊🌸یـک تــن سالــم🕊🌸 🕊🌸دعای امروز من🕊🌸 🕊🌸بـرای هرروز شما🕊🌸 🕊🌸صبحتـون زیبـا🕊🌸 👳 @mollanasreddin 👳
🔹بچه که بودیم، آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم، حسرت برگشتن به بچگی رو داریم 🔹بچه که بودیم، درد دل را به یک ناله می گفتیم، همه می‌فهمیدند بزرگ که شدیم، درد دل را به صد زبان می‌گوییم و کسی نمی‌فهمد 🔹بچه که بودیم، دلمان به جوجه‌های رنگی‌مان خوش بود بزرگ که شدیم، همه دلخوشی‌هایمان رنگ باخت 🔹بچه که بودیم، چه دل‌های بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم، چه دلتنگیم 💕کاش دل‌هامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند...💕 👳 @mollanasreddin 👳
📚 پسربچه اي پرنده زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاري گفتيد انجام مي دهم. تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت، خسته ام و خوابم مياد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم. كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم. 👈 غلام همت آنم که زیر چرخ کبود هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است 👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایت بهلول عاقل هارون الرشید به بهلول گفت: می خواهی که وجه معاش تو را متکفل شوم و مایحتاج تو را از خزانه مقرر سازم تا از فکر آن آسوده شوی؟ بهلول گفت: اگر سه عیب در این کار نبود، راضی می شدم؛ اول آنکه تو نمی دانی به چه محتاجم، تا آن را از برای من مهیا سازی. دوم اینکه نمی دانی چه وقت احتیاج دارم تا در آن وقت، وجه را بپردازی. سوم آنکه نمی دانی چقدر احتیاج دارم تا همان مقدار بدهی. ولی خداوند تبارک و تعالی که متکفل است این هر سه را می داند آنچه را محتاجم ،وقتی که لازم است و به قدری که احتیاج دارم می رساند. ولی با این تفاوت که تو در مقابل پرداخت این وجه، با کوچکترین خطایی ممکن است مرا مورد خشم و غضب خود قرار دهی . 👳 @mollanasreddin 👳
📚لگد مکروه! "شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند: اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...! 👳 @mollanasreddin 👳
‌ ♦️آدمیزاد ترمز می خواهد، چون قدرتمند است 🔹یک روز دو تا از بچه های من در خانه دوچرخه بازی می کردند که خوردند به هم. از یکی شان که بزرگتر بود، پرسیدم: چرا چنین شد؟ 🔹گفت: چرخ من، لنت ترمزش افتاده است و ترمز نمی گیرد. به آن یکی گفتم: چرخ تو هم که ترمز ندارد. جواب داد: این دوچرخه ، کوچک است، چرخ کوچک که ترمز نمی خواهد! برای چرخ بزرگ ترمز می گذارند. 🔹هرچه قدرت چرخ بیشتر، ترمز او هم قوی تر. چطور اگر دوچرخه درجه اش بالا برود، ضرورت ترمزش را بچه هفت ساله هم در می یابد، اما وقتی علم انسان و قدرت او بالا می رود، ترمز نمی خواهد؟ 🔹قدرت شکافتن کوهها و خارج شدن از فضای جاذبه زمین، قدرت این که شهری را خاکستر کند را دارد؛ ولی کو ترمزش. 👤 آیت_الله_حائری_شیرازی 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 آنچه‌توازرومی‌خوانی‌من‌ازبرم یکی بود یکی نبود . فروشنده ی دوره گردی بود که به روستاها می رفت و جنس خرید و فروش می کرد . روزی به خانه ی یک مرد روستایی رفت ، مرد برای او چایی آورد . دوره گرد چشمش به گربه ای افتاد که از یک کاسه ی سفالین گران قیمت آب می خورد . او که فهمیده بود ظرف عتیقه است به مرد روستایی گفت :چه گربه ی نازی آن را به من می فروشی ؟ روستایی گفت قابل ندارد ، صد تومان می شود دوره گرد گفت اشکالی ندارد و صد تومان داد و دوباره گفت : اگر ممکن است ظرف آب این گربه را هم بدهید که به آن عادت کرده ظرف را برداشت و مشغول خواندن نوشته های داخل آن شد. مرد روستایی گفت : این کاسه را نمی فروشم تو هم برای خواندن نوشته زحمت نکش من از برم . روی کاسه نوشته : کاسه ای که باعث می شود هر روز یک گربه ی بی ارزش را صد تومان بفروشی از دست نده... از آن زمان به بعد به کسانی که حیله گری می کنند می گویند : آنچه تو از رو می خوانی من از برم . 👳 @mollanasreddin 👳
ســـ😊ـــلام ✋ صبحتـون پـراز عطر خــدا🕊🍊 الهی سهـم امـروز شما 🕊🍊 از زندگی فراونی نعمت🕊🍊 اتفاقـات لـذت بـخش ...🕊🍊 و سعادت وموفقیت باشه🕊🍊 👳 @mollanasreddin 👳
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت . دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!! گر تو ان پیر خرابات باشی فارغ ز بد و بنده ی الله باشی شیطان به رهت همچو چراغی بشود تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی. 👳 @mollanasreddin 👳
✍با دیگران بخند نه بر دیگران دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید برای رسیدن به آرامش باید دری آهنی بر روی گذشته وآینده کشید وتنها به زمان حال اندیشید اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن ✍همواره دیگران را تشویق کنید خطاهایشان را کوچک وکاری را که می خواهید انجام دهند آسان نشان دهید هنر گوش دادن را فرا گیرید فرصتها گاهی به آهستگی در می زنند. 👳 @mollanasreddin 👳
📚داستانک روزى حضرت عیسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسید به فلان محل برو که ما را در آنجا دوستى است، مسیح به آن محل موعود رفت زنى را دید که نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمین افتاده و زبانش مترنم به این ذکر است: « الحمدالله على نعمائه والشکر على آلائه » خدا را بر نعمتهاى ظاهریاش سپاس و بر نعمتهاى باطنیاش شکر. آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پیش رفته و به او سلام کرد، زن گفت: علیک السلام یا روح الله! فرمود اى زن تو که هرگز مرا ندیدهاى از کجا شناختى من عیسى هستم، زن گفت: آن دوستى که تو را به سوى من دلالت کرد برایم معلوم نمود که تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا میگویم که دلى ذاکر و زبانى شاکر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانیت و یگانگى یاد میکنم که هرچه را میتوان با آن معصیت کرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر میکردم، اگر دست داشتم به حرام میآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع میرفتم چه عاقبتى داشتم؟ این نعمتى که خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است. 📚منبع:خزینه الجواهر ،صفحه۳۱۸ 👳 @mollanasreddin 👳
🟣زندگی دیگران را نابود نکنیم جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 5000. همه‌ش همین؟ 5000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم. 👳 @mollanasreddin 👳
چنتا جمله ی قشنگ و با ارزش بخونیم : 🌸👈 بهترین معلم من کسی بود که با ارزشترین مطلب عمرم را به من آموخت دو خط موازی روی تخته کشید و گفت : این دو هیچگاه به هم نخواهند رسید ؛مگر اینکه یکی خود را بشکند 🌸👈 همیشه کسی را برای دوستی انتخاب کنید که آنقدر قلبش بزرگ باشد که نخواهید برای جاگرفتن در قلبش خودتان را بارها و بارها کوچک کنید 🌸👈 خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده اند که هیچ،اشتباهی هم فهمیده اند. 🌸👈 گاهی آنقدر از آدمها دلگیر میشوم که میخواهم تاسقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم آرام و آسوده مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب است. 🌸👈 خدایا ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ” ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿم 👳 @mollanasreddin 👳
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺎﺭ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻻﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺄﻭﺍ ﮔﺰﯾﻨﻢ ﻭ ﻫﻤﺨﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﺎﺭ تقاﺿﺎﯼ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﻭ کوچک ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩ. ﭼﻮﻥ ﻻﻧﻪ ﻣﺎﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﯿﺰ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﻧﺮﻡ ﻣﺎﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺖ. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﻡ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ: ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ می توﺍﻧﯽ ﻻﻧﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯽ؟ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ می توانی ﻻﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﺑﯽ. ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ می شوﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﺮﯼ نمی گذﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ رﺍ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ کنترﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ. ﻣﻮﺍﻇﺐ خاﺭﭘﺸﺖ ﻋﺎﺩت هاﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ،نقاﻁ ﻣﺜﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ. ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ،ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺳﺖ. باورداشتن،توانمندی روانﺍﺳﺖ. هم بستگی،ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ. دلدادگی،ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ. 👳 @mollanasreddin 👳
بیایم فعل زندگے را با ڪوچڪترین دلخوشی‌هاے پیش پا افتادہ صرف کنیمم🌸 صبح بخیر🌸✨ 👳 @mollanasreddin 👳
📚سبیلش آویزان شد این مثل را در مواردی که شخصی شکست خورده و پکر و افسرده شود به کار می‌برند و حکم مسخره کردن شخص را دارد. در زمان صفوی به ویژه در زمان شاه عباس سبیل چخماقی و از بناگوش در رفته مد شده و حتی می‌گویند شاه عباس بر حسب بلندی و کوتاهی سبیل، حقوق صاحب سبیل را تعیین می‌کرد. بنابراین رسم بود که برای بالا نگهداشتن و جلا دادن سبیل آن را چرب می‌کردند. میزان سنجش محبوبیت شخص در نزد شاه و یا مافوقش را از میزان همین چربی و جلا و سربالا ماندن سبیل می‌شد تشخیص داد. وقتی کسی دیگر مورد عنایت قرار نمی‌گرفت و سبیل خود را چرب نمی‌کرد کم‌کم سبیلش آویزان می‌شد و معلوم می‌شد شخص از اعتبار افتاده و یا فقیر و ورشکسته شده. رفته رفته این مثل در مورد از قدرت افتادن و ورشکسته شدن و یا هر نوع شکستی استفاده گردید. 👳 @mollanasreddin 👳
ای کریمی که بخشندة عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی، و ای احدی که در ذات و صفات بی‌همتایی، و ای قادری که خدایی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی؛ جان ما را صفای خود ده، و دل ما را هوای خود ده، و چشم ما را ضیای خود ده، و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به. این بنده چه داند که چه می‌باید جُست؟ داننده تویی هر آنچه دانی، آن ده! ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ 👳 @mollanasreddin 👳
💡 در گذشته که علوم طبیعی چندان پیشرفت نکرده بود، مردم علت بسیاری از پدیده ها را نمی دانستند، و هر چیزی را که نمی فهمیدند، آنرا طلسم و جادو می پنداشتند و برای رفع آن به نزد ساحران و رمالان می رفتند. ساحران هم، اغلب از این ناآگاهی مردم استفاده می کردند و با انجام یک سری حرکات و ادای جملات نامفهوم ، طوری رفتار می کردند که مردم عادی گمان می کردند،شخص ساحر داری قدرت مافوق طبیعی است و می تواند برای رفع حادثه یا مشکل ایجاد شده طلسم مناسبی درست کند. باری یکی از کارهای که ساحران انجام می دادند، این بود که، به درخواست زنی یا مردی که گمان می کرد، یارش محبتش نسبت به او کم شده است، نام شخص مورد نظر را بر نعلی می نوشت و آنرا طی مراسمی خاص در آتش می انداخت تا قلب شخص همانند" نعل که در آتش می سوخت"، برای رسیدن به معشوق در هول و بی تابی باشد. اصطلاح "نعل در آتش دارد "که کنایه از بی قراری و اضطراب شخصی برای رسیدن به مقصود است، از همین رفتار ریشه گرفته است. 👳 @mollanasreddin 👳
رجبعلی خیاط مستاجری داشت. که زن وشوهربودند با 20 ریال اجاره بعد از چند وقت این زن و شوهرصاحب فرزند شدن رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: " چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت ! تو دوره زمونه الان کرایه ها رو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن! 👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایت‌های پندآموز «نپرداختن بدهی دیگران» حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳ اثر استاد حسین انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 میدونید عبارت "سر خر" از کجا اومد؟ بخونیدش جالبه روزی ملائی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر میرفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او می بندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف می کند. مرد استغفرالله گویان سرباز زد و ولی جوانان دست بردار نبودند. بلاخره یکی از آنها خنجری زیر گلویش گذاشت و تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته میشود. مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام گرفته و رو به آسمان گفت: خدایا تو می دانی که من بخاطر حفظ جانم این شراب را می خورم. چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سرخود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند.... مرد نیز با دلخوری گفت: پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت... 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
دلت میخواد در عین محجبه بودن شیک و اراسته باشی؟؟؟ 🤩 دوست داری با قیمت مناسب یک کار منحصربه فرد بخری که کمتر کسی مدلش رو دیده باشه؟؟ 😍😌 ❌ اینجا میتونی یک ست کامل لباس رو به همراه کیف و روسری با قیمت مناسب تهیه کنی 😊 https://eitaa.com/joinchat/230228206C9f372f545b 💯 💯 💯 می‌دونی لباس های ما طراحی خودمونه و شبیهش رو جای دیگه نمیبینی؟ ☺️ کافیه وارد لینک زیر بشی 😍⬇️ 🕊https://eitaa.com/joinchat/230228206C9f372f545b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂امـیدوارم در این روز زیبـا 🌱روزگارتون پراز عشق و امیـد 🍂دنیاتون پر از محبت و دوستی 🌱رزقتون پر از خیر و برکـت 🍂لحظه هاتون پراز شور و شادی 🌱عـشق هاتـون پـراز صفا و پاکی 🍂و زندگیتون پر از آرامش و 🌱موفقیت باشه ان شاءالله 👳 @mollanasreddin 👳
خربزه هم بد نيست، آدم را سير مي کند. با اين فکر ، هرچه پول داشت، به ميوه فروش داد و خربزه اي خريد و به محل کار ، برگشت. در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر مي کرد کار مهمي کرده که توانسته به جاي نان، خربزه بخرد. وقتي به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش مي ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي گرسنه است . او درحالي که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتي چي خريده ام؟ "دوستش گفت : " نان را بياور بخوريم که خيلي گرسنه ام . مگر با پولي که داشتيم ، چيزي جز نان هم مي توانستي بخري؟ زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن. "مرد وقتي اين حرفها را شنيد ، کمي نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوي غم بغل گرفته و به جاي نان ، خربزه اي درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . جلوي عصبانيت خودش را گرفت و گفت:" پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داري با خوردن خربزه بتوانيم تا شب گل لگد کنيم و خشت بزنيم ، نه جان من ، نان قوت ديگري دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگي به کارشان ادامه دادند . از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بي اهميت بودن چيز ديگري حرف بزنند ، مي گويند : " فکر نان کن که خربزه آب است . " 👳 @mollanasreddin 👳