طلوع دوباره🌸
آغاز یک روحیه عالی و فکر متعالی
آغاز یک هدف و اقدام جدید
آغازی که نوید میدهد
که سختترینها،
تلخ ترینها
و تاریکترینها هم تمام میشود🌸
صبح بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🍁
#پندانه
✍میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
👳 @mollanasreddin 👳
✍دکتر انوشه
همیشه یادمان باشد
که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت.
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ; شکست با کوزه است.
دلها خیلی زود از حرفها می شکند
مراقب گفتارمان باشیم.
👳 @mollanasreddin 👳
- چه كنم با شرم؟
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: (( يا رسول الله!گناهان من بسيار است . آيا در توبه به روى من نيز باز است؟ )) پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى . ))
مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت:
((يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت مىكردم، خداوند، مرا مىديد؟ ))
پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، مىديد )) مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: (( توبه، جرم گناه را مىپوشاند؛ چه كنم با شرم آن؟ )) در دم نعرهاى زد و جان بداد . ?
👳 @mollanasreddin 👳
گندم را دیدی
زیرخاک میبرندش
باز میروید پرتر
زیرسنگ میبرندش
آرد میشود پر بهاتر
آتش میزنندش
نان میشود مطلوبتر
به دندان میجوندش
جان میشود نیرومندتر
ذات باید ارزشمند باشد
👳 @mollanasreddin 👳
راستگويى
به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است ، دروغگويى مايه ذلت و سرافكندگى است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود:
اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(70)
((از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .))
به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند.
ربيع مى گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .))
منصور گفت : (( خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى !))
مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟))
جواب داد: ((نه !))
پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .))
جواب داد: ((نه !))
مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟))
منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .))
مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.))
منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتى دارى ؟))
مرد جواب داد: ((بلى ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند.))
موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.
موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .))
منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را تاءييد نمود و گفت : ((براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم .))
منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مى خواهم او را ببخشى !))
مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.))
منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(71) قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است .(72)
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غربت کسی نباش که تورا وطن دیده است ...
👳 @mollanasreddin 👳
1 - دوزخى كيست؟
جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود.
در شهرى كه شبلى مىزيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مىداشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايتهايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مىگذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چارهاى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گردهاى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مىشناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمهاى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروختهاند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بىدرنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مىگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت.
شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمىدهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مىكند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ?
👳 @mollanasreddin 👳
ضربالمثل جالبی میگه : 🌸🍃
اگر فریاد بزنی
به صدایت گوش میدهند
و اگر آرام بگویی به حرفت....
قدرت کلماتت را
بالا ببر نه صدایت را
این باران است که باعث رشد
گلها می شود نه رعد و برق...🌸🍃
👳 @mollanasreddin 👳
- دوزخى كيست؟
جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود.
در شهرى كه شبلى مىزيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مىداشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايتهايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مىگذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چارهاى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گردهاى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مىشناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمهاى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروختهاند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بىدرنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مىگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت.
شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمىدهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مىكند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ?
👳 @mollanasreddin 👳
در حیرتم از مرام این مردم پست
این جماعت زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت ببرندش به زبان
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
#اقبال_لاهوری
👳 @mollanasreddin 👳
به نام آنکه گل را
خنده آموخت
و برجان شقایق
آتش افروخت
به نام آنکه
جان را زندگی داد
طبیعت را به جان
پایندگی داد
صبحتون پر از عشق و خوشبختی ♥️
👳 @mollanasreddin 👳