eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
259.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دکتر انوشه همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت. چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ; شکست با کوزه است. دلها خیلی زود از حرفها می شکند مراقب گفتارمان باشیم. 👳 @mollanasreddin 👳
- چه كنم با شرم؟ مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: (( يا رسول الله!گناهان من بسيار است . آيا در توبه به روى من نيز باز است؟ )) پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى . )) مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت: ((يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت مى‏كردم، خداوند، مرا مى‏ديد؟ )) پيامبر (ص) فرمود: (( آرى، مى‏ديد )) مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: (( توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه كنم با شرم آن؟ )) در دم نعره‏اى زد و جان بداد . ? 👳 @mollanasreddin 👳
گندم را دیدی زیرخاک می‌برندش باز می‌روید پرتر زیرسنگ می‌برندش آرد میشود پر بهاتر آتش می‌زنندش نان میشود مطلوبتر به دندان می‌جوندش جان می‌شود نیرومندتر ذات باید ارزشمند باشد 👳 @mollanasreddin 👳
راستگويى به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است ، دروغگويى مايه ذلت و سرافكندگى است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(70) ((از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .)) به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند. ربيع مى گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .)) منصور گفت : (( خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى !)) مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟)) جواب داد: ((نه !)) پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .)) جواب داد: ((نه !)) مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟)) منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .)) مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.)) منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتى دارى ؟)) مرد جواب داد: ((بلى ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند. دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند.)) موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد. منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند. موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .)) منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را تاءييد نمود و گفت : ((براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم .)) منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مى خواهم او را ببخشى !)) مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.)) منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(71) قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است .(72) 👳 @mollanasreddin 👳
1 - دوزخى كيست؟ جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود. در شهرى كه شبلى مى‏زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايت‏هايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چاره‏اى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گرده‏اى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت. در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروخته‏اند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مى‏گردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت. شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد . بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مى‏كند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ? 👳 @mollanasreddin 👳
ضرب‌المثل جالبی میگه : 🌸🍃 اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند و اگر آرام بگویی به حرفت.... قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گلها می شود نه رعد و برق...🌸🍃 ‌ 👳 @mollanasreddin 👳
- دوزخى كيست؟ جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود. در شهرى كه شبلى مى‏زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايت‏هايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چاره‏اى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گرده‏اى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت. در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروخته‏اند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مى‏گردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت. شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد . بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مى‏كند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ? 👳 @mollanasreddin 👳
در حیرتم از مرام این مردم پست این جماعت زنده کش مرده پرست تا هست به ذلت ببرندش به زبان تا مرد به عزت ببرندش سر دست 👳 @mollanasreddin 👳
به نام آنکه گل را خنده آموخت و برجان شقایق آتش افروخت به نام آنکه جان را زندگی داد طبیعت را به جان پایندگی داد صبحتون پر از عشق و خوشبختی ♥️ 👳 @mollanasreddin 👳
♥️اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری؛ به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم، ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد و راحت می‌شوی. ♥️خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: «الیس الله بکاف عبده»؛ " آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ " یعنی ای بنده ي من، برای همه کسری و کمبودهایِ دنیوی و اُخرويت من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند و به او آرامش ‌می‌بخشد. لذاست که فرمود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» " دل‌ها با يادِ خدا آرامش می‌یابند. " 👳 @mollanasreddin 👳
🌸 من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی 👤 👳 @mollanasreddin 👳
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم مسيرِ زندگيمان طورِ ديگرى رقم ميخورد دوست داشتن هايمان را راحت تر جار ميزديم لباسى را بر تن ميكرديم كه سليقه ى واقعيمان بود آرايشى ميكرديم كه دوست داشتيم دلمان كه ميگرفت،مهم نبود كجا بوديم، بى دغدغه اشك ميريختيم صداى خنده هايمان تا آسمانِ هفتم ميرفت با پدر و مادرمان دوست بوديم حرفِ يكديگر را ميخوانديم نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم، خودمان براى خودمان چهارچوب تعريف ميكرديم روابطمان را نظم ميداديم دخترها و پسرهايمان، حد و مرزِ خودشان را ميشناختند نيمى از دوست داشتن هايمان، به ازدواج منجر ميشد نگرانِ حرفِ مردميم اما كه چگونه رفتار كنيم كه مبادا پشتِ سرمان حرف بزنند كه مبادا از چشمشان بيفتيم كه مبادا قطع شود روابط خانوادگيمان ما در دورانى هستيم كه نه براى خودمان براى مردم زندگى ميكنيم! 👳 @mollanasreddin 👳
🍁 ✍لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت؟ 🔹تصور کنید فرش خانه‌تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت. ⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی می‌کنید؟ 🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتک‌زدن، قهرکردن و محروم‌کردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعله‌ورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد. 🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش‌دادن، آموزش‌دادن، امیدواربودن، آرام‌بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی‌ست که نه‌تنها آتش را خاموش می‌کند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد. ⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت را؟ 👳 @mollanasreddin 👳
چشمت به ‌چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست جای گلایه نیست که این رسم دلبری‌ست هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنها گناه آینه‌ها زود باوری‌ست مهرت به ‌خلق بیش‌‌تر از جور بر من است سهم برابر همگان نابرابری‌ست دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست ای آفتاب هر چه کنی ذره‌ پروری‌ست ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبک‌ سری‌ست •| |•🌿🌙 👳 @mollanasreddin 👳
نه مثلِ كوه محكمم، نه مثلِ رود جارى‌ام نه لايقم به دشمنى، نه آن كه دوست دارى‌ام تو آن نگاهِ خيره اى در انتظارِ آمدن من آن دو پلکِ خسته كه به هم نمى‌گذارى‌ام تو خسته‌اى و خسته‌تر منم كه هرز مى‌روم تو از همه فرارى و من از خودم فراری‌ام زمانه در پىِ تو بود و لو ندادمت ولى مرا به بند مى‌كشد به جرمِ راز دارى‌ام شناختند مردمان من و تو را به اين نشان: تو را به صبر كردنت، مرا به بی‌قراری‌ام چقدر غصّه مى‌خورم كه هستى و ندارمت مدام طعنه می‌زند به بودنم، ندارى‌ام. ❤️❤️❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
تویی که عزت ما می‌بری به کم‌محلی و‌گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست 👳 @mollanasreddin 👳
🌸 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه! بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ، چه فرقی دارد؟ بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می‌پرسمت از مساله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست... 👤 👳 @mollanasreddin 👳
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...! 👳 @mollanasreddin 👳
. خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست 🌹 👳 @mollanasreddin 👳
. هر روز كه از خواب بيدار می‌شويم می‌بينيم هنوز امروز است فردا نيامده است فردا واژه‌ای بيش نيست هر چه كه هست امروز است امروزتون شادِ شاد و صبح تون بخیر و خوشی دوستان 🙏🌹 👳 @mollanasreddin 👳
مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد میگوییم راحت شد !! خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ، مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم ! زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم عجله کردن را آموخته ایم ونه صبر کردن را...! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ، ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ، ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ، ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭد، ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﻮﯾﯽ، ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ دارد! ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ؛ ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ؛ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ؛ ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ...💚 👳 @mollanasreddin 👳
دکتر روانشناسی بود که هر کسی مشکلات روحی و روانی داشت به مطب او مراجعه می کرد و پزشک مذکور با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود. یک روز بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت افسرده بود. دکتر بعد از کمی صحبت به بیمار گفت در همین خیابانی که مطب من هست، تئاتری موجود هست که یک دلقک برنامه های شاد و جالبی اجرا می کند. معمولا بیمارانی که به من مراجعه می کنند و مشکل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می کنم به دیدن برنامه های آن دلقک بروند و هیشه هم این توصیه کارگشا بوده و تاثیر بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف کنید ابتدا به دیدن تئاتر او رفته و از برنامه های شاد آن دلقک استفاده کرده تا کمی تغییر روحیه پیدا کنید تا درمان اصلی را شروع کنیم . بیمار در جواب گفت : "آقای دکتر من همان دلقکی هستم که در آن تئاتر برنامه اجرا می کنم...!" 👳 @mollanasreddin 👳
از حیای لب شیرین تو ای چشمه‌ی نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست 👳 @mollanasreddin 👳