eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻اگه من منم پس كو كدوي گردنم ♦️شخصی كه در گيجي و هواس پرتي لنگه نداشت قصد سفر کردو زنش گفت اين كدو را به گردنت بیاویز كه اگر راه گم كردي حد اقل خودت را گم نكني ♦️مرد حواس پرت قبول كرد و كدو را به گردنش آويزان كرد وراه افتاد توي راه شب زير درختي خوابيد و دزدي اومد و كدو را از گردن مرد حواس پرت دزديد. ♦️مرد حواس پرت صبح كه از خواب پاشد و كدو رو پيدا نكرد گفت:اگه من منم پس كو كدوي گردنم! 👳 @mollanasreddin 👳
🔻پیرمرد خشت زن 🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند. جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت: پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست. پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد سر بالا کرد و گفت: دست بدین پیشه کشیدم که هست تا نکشم پیش تو یک روز دست دست کش کس نیَم از بهر گنج دست کشی می خورم از دسترنج 👳 @mollanasreddin 👳
🔻گردون روزگار کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت...!!! چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم»😐😊 👳 @mollanasreddin 👳
🔻خدا و سلطان سلطان عبدالحمید میرزا ناصرالدوله هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می‌رود و در یکی از این مسافرتها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می‌کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می‌شود. سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می‌کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی‌دهند. سردار به افضل الملک،ندیم ناصر الدوله نیز متوسل می‌شود.افضل الملک نزد ناصرالدوله می‌رود و وساطت می‌کند،اما باز هم نتیجه‌ای نمی‌بخشد. سردار حسین خان حاضر می‌شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به ناصرالدوله بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به ناصرالدوله منعکس می‌کند،اما باز هم او نمی‌پذیرد. افضل الملک به ناصرالدوله می‌گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در زندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد. ناصر الدوله پاسخ میدهد: در مورد این مرد چیزی نگو که والی کرمان، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی‌فروشد. همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می‌سپارد. دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای ناصرالدوله به دیفتری دچار میشود. هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش میکنند اثری نمی‌بخشد.به دستور ناصرالدوله پانصد گوسفند در آن روزها پی‌درپی قربانی می‌کنند و به فقرا می‌بخشند اما نتیجه‌ای نمی‌دهد و فرزند او جان می‌دهد. ناصر الدوله در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می‌برد. درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق ناصرالدوله می‌شود. ناصرالدوله به حالی پریشان به گریه افتاده و با صدایی بلند می گوید: افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می‌بایست فرزند من نجات می‌یافت. افضل الملک در حالی که ناصرالدوله را دلداری می‌دهد می‌گوید: قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری،اما می‌دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه‌ی ناصرالدوله نمی‌فروشد! 👳 @mollanasreddin 👳
🔻رضا و تسلیم در بنی اسرائیل عابدی بود روزگار دراز در عبادت به سر برده. 🪴در خواب به او نمودند که فلان رفیق تو در بهشت برین جای خواهد داشت عابد در طلب او برخاست تا بداند که چه کرده که در بهشت جای خواهد داشت؟ چون رسید از وی نه نماز شب دید نه روزه روز دید مگر همان واجبات. جوياي اين حال شد. 🪴گفت: عبادتی علاوه بر واجبات نکردم اما یک خصلت در من است که چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم. و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و به هرچه حکم خدا و قضای اوباشد رضا دهم و بر خواست او خواست خود و دوباره ي او نیفزایم. 🪴عابد گفت: این صفت است که تو را به آن منزلت رسانیده است که خداوند به داوود فرمود: 🪴 ای داوود دوستان من را با اندوه دنیا چه کار؟ اندوه دنیا حلاوت مناجات را از دل ایشان ببرد. ای داوود؛ 🪴من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشد، غم هیچ نخورند و دل در دنیا نبندند و امور خود را به کلی با من افکنند و به قضاي من رضا دهند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻 پادشاه و درویش درویشی مجرد به گوشه‌ای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان‌اند و اهلیت و آدمیت ندارند! وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت‌اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست… 👳 @mollanasreddin 👳
🔻فریدون فرخ و خیمه پادشاهی فریدون شاه باستانی که بر ضحاک ستمگر پیروز شد و خود به جای او نشست؛ دستور داد خیمه بزرگ شاهی برای او در زمینی وسیع ساختند. پس از آنکه آن سراپرده زیبا و عالی تکمیل شد، به نقاشان دستور داد تا این را در اطراف آن خیمه با خط زیبا و درشت چنین بنویسند و رنگ آمیزی کنند: ای خردمند! با بدکاران به نیکی رفتار کن، تا به پیروی از تو راه نیکان را برگزینند. فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزندبدان را نیک دار، ای مرد هشیار که نیکان خود بزرگ و نیک روزند. 👳 @mollanasreddin 👳
به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش که میخواهد آرزویت رابرآورده کند براى برآورده شدن آرزوهایتان خـــدا را براى شما آرزو میکنم شب همگی بخیر… 👳 @mollanasreddin 👳
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ الهـــی🤲 به نام تو که بی نیازترین تنهایی با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغـاز می کنیم الهی به امید لطف تو... 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 👳 @mollanasreddin 👳
🔻زاهد خیالباف آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن می‌نگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رم‌ها پیدا آید و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد. حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳
🔻آنچه بر خود نمى‏پسندى بر ديگران مپسند فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِك وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا/نهج البلاغه/نامه 31 ترجمه: پس براى ديگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى دارى و براى ديگران مخواه آنچه براى خود نمى خواهى شرح: يك ضرب‏ المثل فارسى می ‏گويد ((آنچه به خود نمی ‏پسندى، به ديگران روا مدار)). و ضرب‏المثل ديگرى مى‏گويد:((يك سوزن به خودت بزن، يك جوالدوز به مردم)). اين دو ضرب‏المثل، و دهها ضرب‏المثل ديگر، و شعرها، و كلمات كوتاه و بلند بسيارى كه در زبان و ادبيات ما، در باره همين موضوع صحبت ميكند، همه، با الهام گرفتن از سخن امام عليه‏السلام، و در توضيح و تشريح آن گفته شده و رواج پيدا كرده است. و منظور از تمام اين سخنان، آن است كه درباره يكى از دستورات عميق و پر معنى اسلام، به شكلهاى گوناگون، توضيح داده شود. بر اساس اين دستور والا و زندگى ساز اسلام، ما انسانها وظيفه داريم كه در هر كارى، رعايت حال ديگران را نيز بكنيم. يعنى هميشه خودمان را به جاى ديگران بگذاريم، و با مردم طورى رفتار كنيم، كه دوست داريم ديگران با ما همانطور رفتار كنند. كسيكه به مشكلات و ناراحتيهاى ديگران اهميت نمى‏دهد، بايد حساب كند كه آيا خودش مى‏توان همان مشكلات و ناراحتيها را تحمل كند، يا نه، به زبان ساده‏تر بايد گفت: هر كس راضى شود كه يك جوالدوز به تن ديگرى فرو رود، بايد با انصاف و مروت حساب كند كه آيا خودش حاضر است يك سوزن به تنش فرو رود، يا نه؟ 📚پندهای کوتاه از نهج‌البلاغه /ص۲ 👳 @mollanasreddin 👳
🔻تقدیر سعدی گوید: صیّادی تور صید ماهی را به دریا افکند تا ماهی بگیرد. از قضاء ماهی بزرگ به داخل تور افتاد و چنان ماهی بزرگ بود که تور را از دست صیّاد کشید و ربود. دام، هر بار ماهی آوردی ماهی این بار رفت و دام ببرد صیّادان افسوس خوردند و او را سرزنش کردند که چنین صیدی از دستش رفت. صیّاد گفت: «تقدیر این ماهی در من نبود و اجلش نرسیده بود که در آن جان دهد.» 📚حکایت‌های گلستان، ص 169 حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳