eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
نوميدي و افسردگي به روايت افسانه‌ها روزي شيطان همه‌جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهاي خود را به شکل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبي و ديگر شرارت‌ها بود. ولي در ميان آن‌ها يکي که بسيار کهنه و مستعمل به نظر مي‌رسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟ شيطان پاسخ داد: نوميدي و افسردگي است. آن مرد با حيرت گفت: چرا اين‌قدر گران است؟‌ شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيله من است. هرگاه ساير ابزارم بي‌اثر مي‌شوند، فقط با اين وسيله مي‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاري را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسي را به احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا‌دارم، مي‌توانم با او هر آنچه مي‌خواهم بکنم. من اين وسيله را در مورد تمامي انسان‌ها به‌کاربرده‌ام و به همين دليل اين‌قدر کهنه است. @mollanasreddin
صليب و نماز تو گردان شايعه شده بود که نماز نمي خونه. به من گفتن: تو که رفيق اوني، بهش يه تذکر بده. باور نکردم و گفتم: لابد مي خواد ريا نشه، پنهوني مي خونه. وقتي دونفري توي سنگر کمين جزيره‌ي مجنون، بيست‌وچهار ساعت نگهبان شديم، با چشم خودم ديدم که نماز نمي‌خونه! توي سنگر کمين، در کمينش بودم تا سر حرف را بازکنم. بالاخره بهش گفتم: تو که براي خدا مي‌جنگي، حيف نيست نماز نخوني؟ لبخندي زد و گفت: يادم مي دي نماز خوندنو؟ گفتم: بلد نيستي؟!‌ گفت: نه تا حالا نخوندم. همان وقت داخل سنگر کمين، زير آتش خمپاره‌ي شصت دشمن تا جايي که خستگي اجازه داد، نمازخواندن را يادش دادم. توي تاريک و روشناي صبح، اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعدي با قايق پارويي آمدند و جاي ما را گرفتند. سوار قايق شديم تا برگرديم. پارو زديم و هور را شکافتيم. هنوز مسافتي دور نشده بوديم که خمپاره شصت توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قايق خوابوندمش، لبخند کم‌رنگي زد. با انگشت روي سينه‌اش صليب کشيد و چشمش به آسمان يکي شد. @mollanasreddin
🔴 تلنگر خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد. در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید. یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی می‌بارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد. نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود. برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز @mollanasreddin
💧درماندگی آموخته شده ‌💎تقریبا هیچ روانشناسی تودنیا نیست که مارتین سلیگمن رو نشناسه. برنده جایزه نوبل و مبدع یک آزمایش خیلی خیلی جالب! سلیگمن 20 تا سگ رو از نوزادی داخل یک قفس انداخت و اون قفس پدالی داشت که وقتی سگها فشارش میدادن، در قفس باز میشد و اونها برای دستشویی کردن، از قفس خارج میشدن‌‎ یه روز سلیگمن10تا ار این20تا سگ رو از این قفس خارج کرد و وارد قفس دومی کرد، که اون قفس هم پدال داشت، اما در قفس رو قفل کرد. سلیگمن روزی3بار به قفس شوک میداد سگها وقتی شوک رو میدیدن پاشونو رو پدال فشار میدادن اما در قفس باز نمی شد.‌‎ اونها خودشون و به درو دیوار میزدن اما خیلی زود فهمیدن که پدال کار نمیکنه و باید وسط قفس بمونن و به جای اینکه خودشون و به درو دیوار بزنن، شوک رو تحمل کنن. بعد از یکماه سلیگمن، این10تا سگ رو پیش10تا سگ اول برگردوند. و حالا به قفسی که20تا سگ داخلش بود شوک وارد کرد‌‎ فکر میکنید جیشد؟ به محض اینکه شوک به قفس وارد شد10تا سگ اولی بلافاصله پدال رو فشار دادن و از قفس اومدن بیرون. اما10تا سگ دومی، با اینکه میدیدن این بار پدال داره درست کار میکنه، از قفس خارج نمیشدن و شوک رو تحمل میکردن!‌‎ اینجا بود که سلیگمن یکی از بزرگترین نظریه روانشناسی خودش رو داد. بنام "درماندگی آموخته شده". یعنی چی؟ یعنی وقتی یک نفر تو زندگیش یک مدت رنج بکشه و کاری از دستش برنیاد، از یه جایی ببعد باور میکنه کاری از دستش برنمیاد حتی اگه کاری از دستش بر بیاد‌‎ خودمونیش اینکه: باور میکنه بدبخته و این بدبختی حقشه هر کدوم از ما تو زندگی درماندگی های آموخته شده ی خودمون رو توی یه سری زمینه ها داریم. -درماندگی آموخته شده ی اجتماعی -درماندگی آموخته شده ی فردی. @mollanasreddin
طلوع صبحی دیگر از زندگی بر شما مبارک دلتان شاد از غم ها آزاد خانه اميدتان آباد زندگی تان بر وفق مراد. سلام صبح بخیر… @mollanasreddin
نقل شده است: او با مردی در راهی سفر می‌کرد. آن مرد سعی داشت تا با بی احترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید. در سه روز اول، هر گاه بودا سخن میگفت آن مرد، او را ابله می‌نامید و به گونه‌ای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار می‌داد. سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از بودا پرسید: "با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بی‌احترامی کرده‌ام و تو را رنجانده‌ام، چطور می‌توانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟ هر گاه سبب آزار و اذیت تو می‌شدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکان پذیر است؟" بودا در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید: "اگه کسی هدیه‌ای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟" سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید... برگرفته از کتاب: برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد | دکتر وین‌ دبیلو دایر @mollanasreddin
💠 عنوان داستان : زن نظافتچى من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد۰ حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟» من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود... امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟ من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد. من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام. @mollanasreddin
در پايان زندگي، از روي تعداد مدرك هايي كه گرفته ايم، ميزان مالي كه اندوخته ايم و كار هاي بزرگي كه به انجام رسانده ايم، در باره ي ما داوري نخواهد شد، بلكه از ما خواهند پرسيد: آيا گرسنه اي را سير كردي؟ برهنه اي را لباس پوشاندي و بي خانه اي را پناه بخشيدي؟ گرسنه ي نه فقط لقمه نان كه گرسنه ي عشق، برهنه ي نه فقط از تن پوش كه برهنه ي از عزت و احترام انساني، و بي خانه اي نه فقط از خشت و گل كه بي خانمان به سبب طرد و رانده شدن. @mollanasreddin
اولين عشقم سروش صحت 💎اولين عشق زندگي‌ام مربي مهدكودك‌مان بود. خانم قاسمي كه او را خاله شهرزاد صدا مي‌كرديم به نظرم زيباترين، مهربان‌ترين، باشعورترين و بهترين زن عالم بود و من در چهار سالگي يك دل نه صد دل عاشقش بودم... چند روز پيش سوار تاكسي كه شدم ديدم خانم قاسمي كنارم نشسته است. با همان نگاه اول شناختمش، هر چند كه سال‌هاي سال از آن دوره عشق و عاشقي گذشته بود. خانم قاسمي الان زن چاقي در آستانه ٨٠ سالگي بود كه كنار دخترش كه زن ميانسالي بود نشسته بود و روبه‌رو را نگاه مي‌كرد. گفتم: «سلام خانم قاسمي.» خانم قاسمي نگاهم كرد اما جواب سلامم را نداد. گفتم: «منو يادتون هست؟ شما توي مهد مربي من بوديد.» دخترش سلام و عليكي كرد و توضيح داد كه متاسفانه حافظه مادرش مخدوش شده و خاطراتش را از دست داده است. نااميد نشدم و گفتم: «من عاشق شما بودم.» خانم قاسمي نگاهم كرد و باز هم جوابي نداد. گفتم: «هنوزم عاشقتونم.» خانم قاسمي گفت: «دروغگو». @mollanasreddin
🎈داستان کاسه ی چوبی پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه‌ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند😠: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست😧 دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد.😔 هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک😥 می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! 🌟 یادمان بماند که : " زمین گرد است . . . "👉🏾 @mollanasreddin
داستان کوتاه 💢دو آتش نشان وارد جنگلی میشوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کـار وقتی از جنگل بیرون می‌آیند و میروند کنار رودخانه، صورت یکیشان کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز 💢سوال: کدامشان صورتش را می‌شوید؟ آن که صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می کند و فکر می کند صورت خودش هم همانند او تمیز است. اما آنکه صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم. 💢حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگــران بـــه شستشو و پالایش روح خودمــان پرداخته باشیم . 💢"وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است کمی باید به خودمان شک کنیم." @mollanasreddin
هدایت شده از شاه بیت مقاومت ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝🖌پرسش هفته چهارم به نظر شما با توجه به این‌که تا این لحظه بیش از ۲میلیون و ۴۰۰هزار واحد مسکونی در حال ساخت است، آیا آقای رئیسی می‌تواند به وعده ساخت ۴میلیون واحد مسکونی عمل کند؟ فیلم_نوشت؛ ابرپروژه ۵۶۰هکتاری‌استان‌قم 1⃣ بله قطعاً ☺️ 2⃣ احتمال دارد 🤔 3⃣ قطعاً خیر 😑 همراهان گرامی کانال به سوی قلّه ها، برای پاسخ به پرسش ، لطفا یکی از لینک های زیر را لمس کرده و پاسخ خود را درج کنید‌.👇👇👇👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/5zse0 https://EitaaBot.ir/poll/5zse0?eitaafly به کانال "به سوی قله ها" بپیوندیم👇 https://eitaa.com/joinchat/3117023246Cf96f41a7fb 👆