نقل شده است: او با مردی در راهی سفر میکرد. آن مرد سعی داشت تا با بی احترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید. در سه روز اول، هر گاه بودا سخن میگفت آن مرد، او را ابله مینامید و به گونهای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار میداد. سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از بودا پرسید: "با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بیاحترامی کردهام و تو را رنجاندهام، چطور میتوانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟
هر گاه سبب آزار و اذیت تو میشدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکان پذیر است؟"
بودا در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید:
"اگه کسی هدیهای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟"
سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید...
برگرفته از کتاب: برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد | دکتر وین دبیلو دایر
@mollanasreddin
💠 عنوان داستان : زن نظافتچى
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد۰ حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود... امّا نام کوچکش را از کجا بايد میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد:
شما در حرفه خود با آدمهاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکردهام.
@mollanasreddin
در پايان زندگي، از روي تعداد مدرك هايي كه گرفته ايم، ميزان مالي كه اندوخته ايم و كار هاي بزرگي كه به انجام رسانده ايم، در باره ي ما داوري نخواهد شد،
بلكه از ما خواهند پرسيد:
آيا گرسنه اي را سير كردي؟
برهنه اي را لباس پوشاندي و بي خانه اي را پناه بخشيدي؟
گرسنه ي نه فقط لقمه نان كه گرسنه ي عشق،
برهنه ي نه فقط از تن پوش كه برهنه ي از عزت و احترام انساني،
و بي خانه اي نه فقط از خشت و گل كه بي خانمان به سبب طرد و رانده شدن.
#مادر_ترزا
@mollanasreddin
اولين عشقم
سروش صحت
💎اولين عشق زندگيام مربي مهدكودكمان بود. خانم قاسمي كه او را خاله شهرزاد صدا ميكرديم به نظرم زيباترين، مهربانترين، باشعورترين و بهترين زن عالم بود و من در چهار سالگي يك دل نه صد دل عاشقش بودم... چند روز پيش سوار تاكسي كه شدم ديدم خانم قاسمي كنارم نشسته است. با همان نگاه اول شناختمش، هر چند كه سالهاي سال از آن دوره عشق و عاشقي گذشته بود. خانم قاسمي الان زن چاقي در آستانه ٨٠ سالگي بود كه كنار دخترش كه زن ميانسالي بود نشسته بود و روبهرو را نگاه ميكرد. گفتم: «سلام خانم قاسمي.» خانم قاسمي نگاهم كرد اما جواب سلامم را نداد. گفتم: «منو يادتون هست؟ شما توي مهد مربي من بوديد.» دخترش سلام و عليكي كرد و توضيح داد كه متاسفانه حافظه مادرش مخدوش شده و خاطراتش را از دست داده است. نااميد نشدم و گفتم: «من عاشق شما بودم.» خانم قاسمي نگاهم كرد و باز هم جوابي نداد. گفتم: «هنوزم عاشقتونم.» خانم قاسمي گفت: «دروغگو».
@mollanasreddin
🎈داستان کاسه ی چوبی
پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوهی چهارساله خود زندگی کند.
دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود.
هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند😠: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد.
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .
بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست😧 دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد.😔
هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک😥 می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد.
پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟
پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
🌟 یادمان بماند که :
" زمین گرد است . . . "👉🏾
@mollanasreddin
داستان کوتاه
💢دو آتش نشان وارد جنگلی میشوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کـار وقتی از جنگل بیرون میآیند و میروند کنار رودخانه، صورت یکیشان کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز
💢سوال: کدامشان صورتش را میشوید؟
آن که صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می کند و فکر می کند صورت خودش هم همانند او تمیز است. اما آنکه صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم.
💢حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگــران بـــه شستشو و پالایش روح خودمــان پرداخته باشیم .
💢"وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است کمی باید به خودمان شک کنیم."
@mollanasreddin
هدایت شده از شاه بیت مقاومت ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝🖌پرسش هفته چهارم
به نظر شما با توجه به اینکه تا این لحظه بیش از ۲میلیون و ۴۰۰هزار واحد مسکونی در حال ساخت است، آیا آقای رئیسی میتواند به وعده ساخت ۴میلیون واحد مسکونی عمل کند؟
فیلم_نوشت؛ ابرپروژه ۵۶۰هکتاریاستانقم
1⃣ بله قطعاً ☺️
2⃣ احتمال دارد 🤔
3⃣ قطعاً خیر 😑
همراهان گرامی کانال به سوی قلّه ها، برای پاسخ به پرسش ، لطفا یکی از لینک های زیر را لمس کرده و پاسخ خود را درج کنید.👇👇👇👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/5zse0
https://EitaaBot.ir/poll/5zse0?eitaafly
#نهضتساختمسکن
به کانال "به سوی قله ها" بپیوندیم👇
https://eitaa.com/joinchat/3117023246Cf96f41a7fb
#کپیهمهمطالبآزاد👆
داستان زیبا
"ماری" كوچولو دختری 5 ساله، زیبا و با چشمانی درخشان بود. یك روز كه با مادرش برای خرید به بازار رفته بودند، چشمش به یك گردنبند مروارید پلاستیكی افتاد.
از مادرش خواست تا گردنبند را برایش بخرد.
مادر گفت كه اگر دختر خوبی باشد و قول بدهد كه اتاقش را هر روز مرتب كند، آن را برایش میخرد.
ماری قول داد و مادر گردنبند را برایش خرید...
ماری به قولش وفا كرد؛ او هر روز اتاقش را مرتب میكرد و به مادر كمك میكرد.
او گردنبند را خیلی دوست داشت و هر جا میرفت، آن را با خودش میبرد....
ماری پدر دوست داشتنی داشت كه هر شب برایش قصه میگفت تا او بخوابد. شبی بعد از اینكه داستان به پایان رسید، بابا از او پرسید: ماری، آیا بابا را دوست داری؟
ماری گفت: معلومه كه دوست دارم.
بابا گفت پس گردنبند مرواریدت را به من بده!
ماری با دلخوری گفت: نه! من آن را خیلی دوست دارم، بیایید این عروسك قشنگ را به شما میدهم، باشد؟
بابا لبخندی زد و گفت: آه، نه عزیزم! بعد بابا گونه اش را بوسید و شب بخیر گفت.
چند شب بعد، باز بابا از ماری مرواریدهایش را خواست ولی او بهانه های آورد و دوست نداشت آنها را از دست بدهد....
عاقبت یك شب دخترك گردنبندش را باز كرد و به بابایش هدیه كرد.
بابا در حالی كه با یك دستش مرواریدها را گرفته بود، با دست دیگر از جیبش یك جعبه قشنگ بیرون آورد و به ماری كوچولو داد.
وقتی ماری در جعبه را باز كرد، چشمانش از شادی برق زد: خدای من، چه مرواریدهای اصلِ قشنگی!
بابا این گردنبند زیبای مروارید را چند روز قبل خریده بود و منتظر بود تا گردنبند ارزان را از او بگیرد و یك گردنبند پرارزش را به او هدیه بدهد.
•••خدا خیلی نعمتهایش را می گیرد و در عوض خیلی بهترش را میدهد....
پس غصه ی از دست دادن یک نعمتی را هیچ وقت نخور.....!•••
@mollanasreddin
💌روزی پیرمردی نامه ای به پسرش که در زندان بود نوشت:
پسرم امسال نمی توانم زمین را شخم بزنم، چون تو نیستی و من هم توانش را ندارم .
پسر در جواب نامه پدر نوشت:
پدر، حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن ، چون من پول هایی که دزدیده ام را آنجا دفن کرده ام .
پلیس ها که نامه پسر را خوانده بودند ،تمام زمین را کندند اما چیزی پیدا نکردند .
پسر نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:
پدرجان، این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم ،
زمین ات آماده است .!
@mollanasreddin
❣️آموزش صبر به کودک
دانشگاه استنفورد چهل سال قبل شروع به آزمایشی روی کودکان انجام داد. آنها کودکان را به اتاقی بردند و به آنها کلوچه یی دادند و به آنها گفتند تصمیم با شماست، یا کلوچه رو آلان بخورید یا اگر صبر کنید بعد از ١٥ دقیقه کلوچه دیگری به شما جایزه داده خواهد شد. کودکانی که صبر کردند در آینده در تحصیلات دانشگاهی و تمام مراحل دیگر زندگیشان به مقدار چشمگیری موفق تر بودند.
کودک در ١٤ ماه اول زندگی باید خواسته هایش بلافاصله انجام شود. تا دو سالگی تا جای ممکن زود انجام شود. بین دو تا پنج سالگی باید صبر را به کودک آموخت. کودک هر وقت چیزی خواست باید بگوییم اول دستمو بشورم بعد بهت آب بدم. اول به بابا زنگ بزنم بعد بهت بستنی بدم. کودکانی که از دو سالگی صبر کردن را می آموزند یا یاد میگیرند لذت را برای پاداشی بیشتر به تعویق بیاندازند در آینده بسیار موفقترند.
@mollanasreddin
🌸زیبایی رایگان است!
🔸مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت. زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد. بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند.
🔸زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟!”
🔸 فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
🔸بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید،
آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...
@mollanasreddin
هر روز صبح،
زنده میشوم
و زندگی میکنم
برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند...
صبح بخیر
@mollanasreddin