✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ پول اضافه ✨
امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف میکرد به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود. هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم. هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد…
سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داد. با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم. اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم!
همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید.
راننده تبسمی کرد و گفت: ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر میکنم. این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟!
آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند.
به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند…
نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!!! چنان زندگی کن . کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند،به واسطه آشنایی با تو با خدا آشنا شوند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚افطار تنهایی با پدر و مادر
مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه …
نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه، کلید انداخت، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه و وسایل سفره افطار را آماده کرد، همه چیز را سر جایش گذاشت …
زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو …
نشست سر سفره، دو قاب عکس را آورد !
یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه…
#داستان_بخوانیم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🔴 دورهٔ تربیت مربی فضای مجازی
📌 امام خامنهای: فضای مجازی به اندازهٔ اصل انقلاب اهمیت دارد...
📌دورهای متفاوت و کارآمد جهت آموزش مربیان و مدیران آیندهٔ فضای مجازی 🌷
مدرس 🎙 استاد #مومن_نسب
نوع دوره: #مجازی
سطح دوره: عمومی
🔰 به همراه #گواهی_معتبر پایان دوره از دانشگاه امام حسین علیه السلام
🔻 جهت اطلاع از شرایط ثبتنام به شناسهٔ زیر پیام دهید:
🆔 @khanalizadeh
🔻 همچنین می توانید همه روزه از ساعت ۱۵ الی ۱۷ جهت دریافت مشاوره ی رایگان با شماره ی ذیل تماس حاصل نمایید؛
✅ 09903457741
💥 شرکت در این دوره تحولی اساسی در شما و خانواده تان ایجاد خواهد کرد
✅ https://eitaa.com/joinchat/543817728Cc264cfff87
📚 مامور خدا
با صدای باران که به شیشه پنجره ها می خورد،بیدار شد و فکر کرد از وقت سحری خوردن گذشته.
خیلی ناراحت شد. موقع خواب یادش رفته بود ساعت را کوک کند.نگاهی به ساعت انداخت و ناگهان متوجه شد هنوز تا اذان صبح مانده.با خوش حالی خدا را سپاس گفت.
نمی دانست که باران به غیر از او چند نفر دیگر را برای سحری خوردن بیدار کرده.
#داستان_بخوانیم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌹صبح که می شود
دنبال اتفاقات خوب بگرد
دنبالِ آدم هایِ خوبی
که حالِ خوبت را
با لبخند هایشان
🌹به روزگارت سنجاق کنی
یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد
ساخته می شود ...!
سلام صبحتون بخیر وخوشی ...🌸
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
الهی، صبح امروزت زغم دور
دلت ازحسرت هر بیش و کم دور
خدا یارت، نگهدارت، به هرجا
از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور
نصیبت حال خوش، شادی و لبخند
لبت از ناله های دم به دم دور...
🌸 صبح یک شنبه تون بخیر
عیدتون مبارک
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨عروسک برتر ✨
پادشاهی کاخ بزرگی با وزیران و درباریان فراوان داشت.
او از تمام نقاط حکما،خردمندان و هنرمندان را به قصرش فرا خوانده بود و وزرایش به دانایی و دیانت و کیاست مشهور بودند.
روزی از روز ها حکیمی به دربار پادشاه آمد.
پادشاه از دیدن او بسیار خوشحال شد و به او خوش آمد گفت.او را بسیار احترام کرد و پرسید:
ای راست کردار از برای چه به قصر آمده ای؟
حکیم پاسخ داد: پادشاها من شنیده ام که وزرای تان در خردمندی و فرزانگی شهره عام و خاص هستند.به همین دلیل سه عروسک به اینجا آورده ام تا وزرای تان آن ها را بررسی کنند و بگویند کدام از همه بهتر است.
پادشاه عروسک ها را به وزیر بزرگ خود، که از همه وزرا باهوش تر بود، داد.
وزیر به عروسک ها نگاه کرد و از پادشاه خواست که دستور دهد سیمی برایش بیاورند.
پادشاه کمی تعجب کرد و با درخواست وزیر موافقت نمود.
وزیر سیم فولادی را گرفت و وارد گوش راست یکی از عروسک ها کرد، سیم فولادی از گوش چپ عروسک خارج شد و وزیر با لبخند به حکیم نگاه کرد و عروسک را به کناری گذاشت.
سپس عروسک دوم را برداشت و سیم را داخل گوش راست آن کرد.این بار سیم از دهان عروسک خارج شد و وزیر باز هم لبخندی زد و عروسک دوم را نیز به کناری گذاشت.
عروسک سوم را برداشت و این بار نیز سیم را در گوش راست عروسک وارد کرد،اما سیم نه از دهان عروسک خارج شد و نه از گوشش.پادشاه و درباریان مشتاقانه به این صحنه می نگریستند.
در همین حال، وزیر بزرگ رو به حکیم تعظیم کرد و گفت: ای بزرگوار، سومین عروسک از همه بهتر است. در حقیقت، سه عروسک نمادی از گروه های انسانی و درک و اگاهی آن ها هستند. انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند:
اول کسانی هستند که سخنان را از گوشی گرفته و از گوش دیگر به در می کنند.
دوم کسانی که سخنان را شنیده و درک می کنند تا بتوانند خوب صحبت کنند.
سومین گروه انسان هایی هستند که سخنان را به گوش جان می شنوند و آنها را مانند گنجی در دل خود نگاه می دارند و به کار می گیرند. در بین این سه گروه،سومین از همه بهتر است.
حکیم به پادشاه برای داشتن چنین وزیر باهوشی تبریک گفت و قبل از اینکه قصر را ترک کند رو به درباریان کرد و گفت:
در زندگی همیشه سخنان خردمندان را بشنوید و سعی کنید معنی آن ها را درک کرده و در ذهن خویش پرورش دهید و برای زندگی بهتر و زیباتر به کار گیرید.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸 سلام
🌷صبحتون پر انرژی و نشاط
🌸آرزو می کنم وجودتون
🌷پر بشه از عطر و رنگ خدا
🌸وصبح را سرشار از انرژی و
🌷سلامتی و نشاط آغاز کنید
🌸و امروزتون آکنده از
🌷خیر و برکت و شادی باشه
🌸 در پناه لطف الهی
🌷روزتون خوب و عالی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ✨
ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺑﺸﯽ؟ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺑﺸﻪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺑﺸﯽ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﭼﯿﻪ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ، ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﭼﻤﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺰﻧﯽ، ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻭﺟﯿﻦ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺭﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﯽ.
ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﺪﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﻦ.
ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﺮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥﺑﺪﯼ؟
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ👍
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#مردهای_که_بوی_گلاب_میداد
💯یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
🔺یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
🔻آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
🔸وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
🔹 از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود،
آدمی که هر روزش با
زیارت عاشورا شروع می شد🌷...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ نشتیفان ✨
روستایی جنوب خراسان هست به نام نشتیفان
روایتی هست که میگه نشتیفان مختصر شدهی کلمات نیش و طوفانه.
سرزمین بادهای تند و عقربهای سمی و البته دوتار و مقامهایی پر سوز و پر گداز
توفان های این روستا از خودش آسیابهایی رو به جا گذاشته که بیشتر از هزار و هفتصد سال قدمت دارن.
آسبادهای نشتیفان. من نه کاری با نیش دارم و نه توفان و نه دوتار و نه حتی آسبادها!
قصهی من قصهی پیرمردیه که مسئول این آسبادها بود. اولین بار که ما رو دید و چشمش به دوربین افتاد از من پرسید:«سی کن ، تو عکس میندازی؟» گفتم:«بله.»
اومد سمتمون و دست دوستم رو گرفت و با خودش کشان کشان برد! کنار یکی از آسباد ها وایستاد و به محمد دستور داد که ژست بگیره:« تو ایجا وایستا.» و به من دستور داد عکس بگیرم:«تو بیگیر»
اینطوری به ما فهموند که رییس کیه و حتی اگر خفنترین دوربین دنیا هم دستت باشه اینجا فقط یک نفر میدونه چجوری میشه یک عکس خوب انداخت!
برامون از این گفت که این آسباد ها رو سالهاست میشناسه و آسیاب کردن گندم با این آسبادها فقط و فقط کار خودشه!
برامون از قصههای پیامبر و معجزاتشون گفت و آخر رو کرد به من گفت: «ببین صاحب این آسیابا همین پیر مرده و بعد از مو هم یک خانومیه از ایتالیاییه!»
برق از سرم پرید و پرسیدم:«یک خانوم ایتالیایی؟»
شنیدی میگن عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند؟
کاشف به عمل اومد که سال گذشته یک خانوم توریست ایتالیایی از منطقه دیدن میکردن و پیرمرد دامن از کف میده و عاشق میشه!
همونطور که به ما دستور عکاسی داده بود به خانوم ایتالیایی هم دستور گفتن شهادتین رو داده بود و معتقد بود خانوم ایتالیایی رو مسلمان هم کرده!
در قبال این عشق قول آسبادهای میراث فرهنگی رو به خانوم ایتالیایی داده بود! با خودم فکر کردم عجب وصلتی بشه این وصلت! برج پیزا از تو ....آسبادهای نشتیفان از من!
سهیل سرگلزایی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️