🔰نظام عالم نیز اولین و آخرین حرفش با ما این است که خود را دریابیم و ببینیم چه کارهایم و باید کجا برویم؟؟
🔹تمام مقصود آفرینش انسان است تا بیابد و خود را بشناسد.
🍃فرزند جناب میر سید شریف در هنگام مرگ پدر از او خواست تا موعظهای کند. او نیز گفت: فرزندم خودت را باش!!
📘شرح مراتب طهارت
استاد صمدی آملی
🗯🔻🗯🔻🗯
#خودشناسی
#خودسازی
🔰عزیزان من!
🔹هیچ راهی برای #خودسازی و #خودشناسی نداریم جزاینکه در #توحید_صمدی_قرآنی غرق بشویم
بهترین دستورالعمل ما رسیدن به مقام شامخ توحید است و تمامی دستورات دیگر برای رسیدن به این مقام است.
افاضات استاد صمدی آملی
@dars_akhlaq(2).mp3
2.03M
🔊 كليپ صوتی
🎙🌸استاد آيت الله #ضیاء آبادی (ره)
موضوع : #دزد به خانه انسان بزند اهمیتی ندارد ،
👈 مراقب باشیم دزدِ #شیطان به خانه قلب نزند و گوهر #ایمان را نبرد...
#درس_اخلاق
@dars_akhlaq.mp3
2.97M
🔊 #كليپ_صوتی
🎙🌸 آيت الله استاد مجتهدی تهرانی (ره)
ما می گوییم خدا را شناخته ایم، ولی خدا را اطاعت نمی کنیم.
چون اطاعت خدا را نمی کنیم، قلب ما مرده شده است، از این جهت است که دعای ما مستجاب نمی شود.
#درس_اخلاق
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ پنجاه سال پیش در شهر خوی٬ مردی به نام نورالله زندگی میکرد که کارش درست کردن زغال از چوب٬ در سرما و گرما در اطراف شهر بود.نورالله خواهری داشت که بیوه بود و با دو فرزند یتیم در خانهی خود زندگی میکرد. خواهرش درآمدی نداشت. نورالله هر ذغالی را که میفروخت خرج زندگی خواهرش را جدا میکرد و شب وقتی به خانه برمیگشت٬ ابتدا به خانهی خواهرش میرفت و سری میزد و خرجیشان را در حد توان میداد. زن و فرزند نورالله زیاد از این کار او خوششان نمیآمد و او را گاهی ملامت میکردند که خیلی به فکر خواهرش است.
نورالله یک شب که شام به خانهی آمد، اهلبیتش سر سفره منتظر او بودند که برای شام برود و بنشیند. نورالله، در یک سینی شام خود را گذاشت و به اتاقی رفت. فرزندان پرسیدند: «پدر چرا با ما نمیخوری؟» نورالله گفت: «میخواهم تنها بخورم. چه فرقی دارد شما که غذا دارید٬ بخورید.»
ساعتی گذشت نورالله برای خوردن چای به اتاق خانوادگی برگشت. پسرش گفت: «پدرم وقتی با ما سر یک سفره غذا نمیخوری غذا برای ما نوش نمیشود.» پدرش گفت: «پسرم وقتی هر کسی غذای خود را و روزی خود را میخورد چرا دنبال این هستی که کنار هم بخوریم؟ چون کنار هم خوردن لذت دیگری دارد. بدان روزی عمه تو و دو طفل یتیماش را خدا جدا از روزی من٬ از کرمش میرساند. چطور که تو بنده خدا هستی و دوست داری دور هم شام بخوریم، خدا هم وقتی از آن بالا میبیند که ما صلهارحام میکنیم و فامیل با هم سر سفره خدا مینشینیم، لذت میبرد و شاد میشود. و نعمتهای خود را بر ما زیادتر میکند٬ روزیِ همهی ما قسمت شده است و خودش میدهد٬ فقط ما دور هم مینشینیم تا با هم بخوریم. چنانچه دیدی، پدرت چه در آن اتاق بنشیند و غذا بخورد چه در این اتاق، همان نان و پنیر و سبزی را میخورد که در سفره با هم میخوردیم. اما با هم خوردن در سر یک سفره لذت و نشاط بیشتری دارد.
🚩و اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلي بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلي ما مَلَکَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ «و خداوند بعضی از شما را بر بعضی دیگر از جهت روزی برتری داده و کسانی که برتری یافته٬ آن روزی خود را به بردگان مملوک نمیدهند، تا همه در امر روزی یکسان کردند.» (71 نحل)
✨﷽✨
#پندانه
✍ همنشینی با نادان
✍"خواجه نظامالملک" وزیر ملکشاه سلجوقی به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد. خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشهگیری را به وزارت ترجیح داد.
دربار ملکشاه دنبال چارهای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند. در این بین شخصی گفت: خواجه دانشمند است و هیچچیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست. پس فکری کردند و چوپانی که گلهای را به سبب سهلانگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد، به نزد خواجه فرستادند.
خواجه مشغول خواندن قرآن بود. چوپان وارد شد و جلوی خواجه نشست. ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد تازهوارد عارفی است آشنا به معارف قرآن. رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
چوپان آهی کشید و گفت:داغ مرا تازه کردی. خواجه گفت: چرا؟ چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش همرنگ و اندازه ریش شما بود و مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد، هر وقت علف میخورد، ریشش تکان میخورد. برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت. خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد و از شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت:
صد سال به کُند و بند زندان بودن
در روم و فرنگ با اسیران بودن
صد قافله قاف را به پا فرسودن
بهتر که دمی همدم نادان بودن
و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت.
✅ امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
✍خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی(علیه السلام) چنین وحی کرد: ای موسی چهار سفارش به تو دارم:
1⃣تا زمانیکه مطمئن نیستی گناهانت
آمرزیده شده به عیوب دیگران مشغول مشو.
2⃣تا زمانی که مطمئن نیستی گنج های من
تمام شده در مورد روزی خود اندوهگین مباش.
3⃣تا زمانی که از زوال پادشاهی من
اطمینان نداری به کسی جز من امید مبند.
4⃣تا زمانی که مطمئن نیستی
شیطان مرده، از مکر او ایمن مباش.
📚خصال شیخ صدوق/ج۱/ص۲۱۷
┄┅┅❅💠❅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد بی نهایت انسان
علاّمه حسن زاده آملی حفظه الله می فرمایند :
به مجاز این سخن نمی گویم به حقیقت نگفته ای الله
باید کشیک نفس را خوب کشید و این فرمایش امام به حقّ ناطق کشّاف حقائق امام جعفر صادق علیه السّلام را حلقه ی گوش قرار داد که : القَلبُ حَرَمُ الله فَلاَ تُسکِن فِی حَرَمِ الله غَیرَالله، حداقل یک اربعین مواظب باشیم (گر کام تو برنیامد آنگه گله کن ) . ما انسان ازلی نیستیم ، ولی انسان ابدی هستیم ، دیگر « تا » و « إلی » ندارد. هستیم که هستیم؛ تا بی نهایت و بدانید که علم و عمل انسان ساز است و ما به سوی عمل مان می رویم در عین حالی که « انّا لله و انّا الیه راجعون ». از امام صادق علیه السّلام سؤال شد که ما کجا می رویم؟ فرمود : به سوی عمل خودمان. در این علوم اصل و میزان، منطق وحی است. امام فرمود: «حیوانات را می بینید، این حیوانات مثال اخلاق انسان هستند» .
چه فرمایش بزرگی است فرمود : اینها مثال اخلاق انسان اند . وقتی پرده برداشته شود معلوم می شود انسان چیست. « واذا الوحوش حشرت » یکی از معانی انسان است که بعضی جزء وحوش اند. اگر هم به ظاهر آیه اخذ کنیم و بگوییم حیوانات هم محشور می شوند، این گونه انسان ها جزء حیوانات هستند. انسان به آن خو گرفتار شده و با همان خو و صورت محشور می شوند. بین علم و عمل و جزاء عجیب وفق و وفاق است «جزاءً وفاقاً» .
«وفاق» مصدر باب مفاعله است. وافق، یوافق، موافقه و وفاقا؛ وفاق طرفینی است. بین علم و عمل و جزاء مناسبت و وفاق است. هرکسی مهمان سفره ی خودش هست. هرکسی زرع و زارع و مزرعه ی خودش است. ببینیم در مزرعه ی جان خود چه تخم هایی کاشته ایم.
🔰 #سیره_شهدا | #زندگی_باعزت
⚘خودش را وقف شهدا کرده بود.
محال بود کسی او را بیکار دیده باشد، استراحت برایش معنا نداشت و معتقد بود آدم باید آنقدر برای خدا بدود که وقتی از این دنیا رفت حسرت چیزی را نخورد.آن دنیا دستش پر باشد و بگوید دیگر بیش از رمق و توانی نداشتم.
#شهید_عبدالله_ضابط
📙 شیدایی/ص ۱۱۵
🔰 #سیره_شهدا | #مهریه
✍️ مهریه یک جلد قرآن (شهید محمد علی جهان آرا)
🔻مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا، سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش این طور نوشت: امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد، نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشتهها را میخوانم و آرام میگیرم...
📚 کتاب بانوی ماه ۵، صفحه ۱۴