eitaa logo
مُنیل🌱
1.2هزار دنبال‌کننده
749 عکس
394 ویدیو
5 فایل
اینجا زندگیمون رو آغشته به عقلانیت و دین میکنیم :) و در کنارش صفحات تاریخ رو ورق میزنیم🪴📚 . . مُنیل؟! به مقصود رساننده ؛ ای آنکه قادری برسانی مارا به آرزوهایمان نِیل به نوکری و مصاحبت امام حی را روزی فرما. گوش ِجان: https://daigo.ir/secret/4717359015
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته دوم ، روایتی از امام باقر هست که فرمودن در آخرالزمان ❌ قومي پيدا مي شوند که بخشي از آنها رياکار هستند، (يا يك عده انسان های رياکاری پيدا مي شوند) ، که تبعيت هم مي شوند(يُتَّبَعُ) ، 💠و دائماً قرآن مي خوانند 💠دعا مي خوانند 💠 و خشك مقدس بازی در مي آورند. 💠 و در حال عبادت خودشان را جلوه مي دهند! 💠و اظهار مقدس مآبي مي کنند (يَتَنَسَّكون) 💢که اينها يك عده احمقِ تازه به دوران رسيده (حُدَثاءٌ سُفَهاء) هستند! 💢 〰کساني که دائم در حال قرآن خواندن هستند، نماز مي خوانند، روزه هم مي گيرند؛ 〰 -ادامه حديث هم مي فرمايد همه واجبات را انجام مي دهند...... اما چرا احمق اند؟❗️ چرا سفيه اند؟❗️ چرا تازه به دوران رسيده اند؟! ❗️ چرا حضرت باقر علیه السلام اين قدر از دست اينها ناراحت هستند؟! مگه نمازخون احمق میشه؟! علت اين حماقت چيه؟؟ شما فکر میکنید علتش چیه؟ جوابش در متن روایت در‌‌ عکسه :) اگه دوست داشتی خودت پیداش کن😁
زمانی که امام باقر در حال رفتن از دنیا بودن، به امام صادق عرض می‌کنن که همه برده های شرور رو بخشیدم.همه برده هایی که با ما دشمنی می‌کنن رو آزاد کن. چرا؟! چون اینها هروقت من رو میدیدن بواسطه کینه ای که از من داشتن برافروخته میشد دلشون. اینها کنار من لذت نبردن. در دنیا از ما خیری نبردن میخوام جبران کرده باشم... ( این درحالیه که این برده ها خیلی به امام ظلم کرده بودن. امام دستور داده بودن با نوزاد کنار تنور ، کنار‌چاه ، بالای پشت بوم نرید. چرا؟ نوزادان ۵ امام ما رو همینطور کشتن. نوزاد امام باقر رو انداختن تو چاه. آوردنش گفت حواسم نبوده. امام فرمود آزادش کنید. همین که الان در دلش ترسیده از ما که چه مجازاتی براش در نظر می‌گیریم برای مجازاتش کافیه. آزادش کنید.
سوال! • پس چرا حضرت • برده‌های خوب رو نگه‌ داشتن؟ باطنِ امر اینه که 🔻سفره برای این شرورها جمع میشه. 🔻حضرت دوست ندارن اونهایی که خدمت کردن از محضرِ امام صادق محروم بشن. این برده‌های شرور که این امر رو خیر نمی‌دیدن، خودشون رو برده می‌دیدن ،حضرت اونها رو آزاد کرد.
••من از آن روز که در بند تو ام آزادم💚••
🤲🏻 • یا رحمت الله الواسعه ! 🤲🏻 • یا باب نجات الامه ! ما اسیرِ دنیاییم ؛ بیچاره ایم‌ ؛ میشه لطفا نگاهی...؟! 🤲🏻• یا صاحب الزّمان! به حق امام باقر، به ما هم جرأت و جسارت و نیّتِ پاک و عزمِ راسخ برای نوکری برای شما و شیعیانتون روزی بگردان🤲🏻 یوقت ما رو مرخص نکنین از خدمت🥲 آقا جان شما دعا کن این ماه رجبی آدم شیم..
مُنیل🌱
فعلا روزی ۳ خط با هم حفظ میکنیم که در برنامه ی محصل ها و شاغل هم هم مشکلی ایجاد‌ نکنه🌱 همراه با شمار
عزیزانی که در گروه حفظ‌ عضو شدن، بعد از حفظ ۴ آیه اول منتظر وویستون هستم🤝
+ روحی که که با گناه مسموم شده بی اشتهایی معنوی میگیره؛‌ عبادت براش سنگینه ؛ طاقت روزه گرفتن نداره؛‌ زمان ومکان براش اهمیت نداره؛‌حواسش نیست که تو بهترین ماه های ساله..
خدايا.. خودت گفتی «از فضل خدا بخواهيد» سیّدی ؛ در شأن تو نيست كه دستور به درخواست بدی و از بخشش خودداری كنی.. - دعای‌ابوحمزه‌ثمالی
مُنیل🌱
عمود هفتاد و پنج شش بودیم که با اصرار یک کودک شیرین‌زبون به منزلشون دعوت شدیم. دست داییمو گرفته بود
داییم که از صبح حسابی تحت تاثیر عرب هایی که تا اون سن فقط بدی‌شونو میگفت قرار گرفته بود با طی کردن دو سه عمود دیگر به مرحله تسلیم رسید و از اون موقع تا به این لحظه نژادپرستی خود را کنار گذاشته است.😂 هرچی جلوتر میرفتیم جوون‌های عراقی بیشتری اصرار داشتن تا مهمونشون باشیم و تشکر میکردیم. پسر آخری که دید اصرارهاش جواب نمیده پیشنهاد حمام و ماساژ و وای فای داد.🥲 نه گفتن به اون همه محبت خیلی سخت بود. دایی هم مثل اونها اصرار داشتن بریم اما من که دلم میخواست برم موکب ۱۱۰ قبول نکردم😅 که البته اشتباه میکردم👀 وقتی در جووووش گرما رسیدیم دیدیم عمود ۱۱۰ کلا موکب هاش بسته😂😂😂😂😂 و اونی که دوستم گفته بود مکان استراحتش خوبه و .. اسم موکبش ۱۱۰ بوده و در عمود ۸۰۰ و خورده ی دیدیمش😅🤦‍♀ دایی که شب قبل در حرم جای خواب پیدا نکرده بودن و فقط یک ساعت در حالت نشسته خوابیده بودن ، خودم که چند روزی میشد نخوابیده بودم و از ۶ صبح تا ۱۲ و نیم راه رفته بودیم 🥲 میگفت چقدررر گفتم بمونیم . بنده خداها چقدر اصرار کردن گفتم اشکال نداره😁 یکم بریم جلوتر موکب زیاده ک😁 و هرچی میرفتیم جلو موکب استراحت نبود🤣 انقدر گرم بود که فقط خودمون دوتا تو مسیر بودیم. حتی مه‌پاش هم نبود😭😂 پرنده هم نبود😭کلا هیچی نبود 😂 من : 😁😁😁 داییم : 🥵😒🤐 بالاخره رسیدیم به یک موکب که بزرگ بود و فقط دوتا کولر داشت. گفتم نریم جلو تر؟ گفتن اگه همینم نبود چی؟ قانع گشتم😅 ادامه دارد..