eitaa logo
『 یابَلْسِمَ لِلجُروحٔ』
105 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
788 ویدیو
19 فایل
بسم‌رَبّ‌الـمـ‌هدی💛!' چنل‌به‌نام‌صاحب‌الـزمان‌ست( :" صحبت‌هایِ‌شما:: https://eitaa.com/hayatkhalvt تبادلات:: @binam_h درموردداداش‌رضا‌شنیدین!؟ یه‌سر‌بزنین:: dadashreza.comhttps://eitaa.com/monnji
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شفاعت‌ میڪنھ‌ اون‌ شھیدے ڪہ موقع‌ گناھ‌ میتونستے گناھ‌ ڪنے ولے بہ‌حرمت‌ رفاقت‌ باهاش‌ ڪنار گذاشتے بہ‌حرمت‌ رفاقت‌ باشھدا گناھ ڪنار بزاریم...! ..͜ همینقدرقشنگــ! ꜄♥️🕊꜂
دلگیـرم از خـودم ک دلم گیـر یار نیـست اصلا براے آمـدنش بیقـرار نیـست /" @mahdavyon313
هدایت شده از آمال|amal
خاطره ای جالب از شهید همت ..... مصطفی به دنیا آمد،... به روایت ژیلا بدیهیان(همسر شهید همت) زمستان سال ۱۳۶۲ بود و ما در اسلام آباد غرب زندگی می کردیم.ابراهیم از تهران آمد قیافه اش خیلی خسته به نظر می رسید.معلوم بود که چند شبه که استراحت نکرده اینرا از چشمهای قرمزش فهمیدم. با این همه آن شب دست مرا گرفت و گفت:"بنشین و از جات بلند نشو . امشب نوبت منه و باید از خجالتت در بیام."آن زمان مصطفی را باردار بودم .خواستم بگویم که تو خسته ای بنشین تا خستگی ات در آید که مهلت نداد و از جایش بلند شد. سفره را انداخت غذا را کشید و آورد غذای مهدی (پسر اولمان) را داد و بعد از اینکه سفره را جمع کرد و برد دوتا چای هم ریخت و خوردیم .بعد رفت و رختخواب را انداخت و شروع کرد با بچه حرف زدن میگفت:" بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سر زده تشریف بیاری .می دونی چرا ؟ چون بابا خیلی کار داره .اگه امشب نیایی من تو منطقه نگران تو و مامانت هستم .بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن." جالب اینکه می گفت :"اگه پسر خوبی باشی." نمی دانم از کجا می دانست که بچه پسر است. هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت:"نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده .باشه برای فردا." این را که گفت خندیدم و گفتم :" بالاخره تکلیف این بچه رو مشخص کن بیاد یا نیاد ؟" کمی فکر کرد و گفت :"قبول همین امشب." بعد ادامه داد:"راستی حواسم نبود چه شبی بهتر از امشب ؟ امشب شب تولد امام حسن عسگری (ع) هم هست." بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد گفت:"پس همین امشب مفهومه ؟" دوباره خنده ام گرفت و گفتم:" چه حرفهایی می زنی امشب ابراهیم مگه میشه؟" مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد . ابراهیم حال مرا که دید ترسید و گفت:"بابا تو دیگه کی هستی! شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی ؟" دردم بیشتر شد ابراهیم دست و پایش راگم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود .پرسید:"وقتشه ؟" گفتم:"آره." سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند. همان شب مصطفی به دنیا آمد حنین شهید @Childrenofhajqasim1399
با دستایی که باهاش برا حسین(ع) سینه زدی، رو به روی خدا بلندش کردی .. و ذکر خالقتو گفتی .. گناه‌نکن‌رفیـق!
اللهم ارزقنا یک خیابان که منتهی شود به حَرَم💚
یجایی‌‌استاد‌پناهیان‌میگفت: بعضیـٰاوقتےگرفتار‌میشن‌میگن: خدایـاااا..! مگه‌من‌چیڪارڪردم‌ڪه‌بـاید انقدربدبختےبڪشم...؟! اینابـاید‌درست‌حرف‌بزنن! بایدبگن: خدایااا..! مگه‌من‌بدنمازمیخونم ‌ڪه‌انقدرگرفتارمیشم‌..!؟(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌الشهدا,٫/🌈
^^ اسلام علیك‌یا قمر بنی هاشم اسلــام علیک یا ابا عبدالله الحسین اسلام علیک یا علی بن موسی رضا اسلام علیک یا صاحب الزمان اسلام علیک یا علی بن ابی طالب اسلام علیک یا فاطمه الزهرا اسلام علیک یا آل محمد ✨
گمنام: شهید بھ قلبت نگاھ مۍڪند☝️🏻 اگر جایۍ برایش گذاشتہ باشۍ مۍآید ، مۍماند ، لانھ مۍڪند تا شهیدت کند ..:)💔✨