#بهرسمهروز
السلام علیک یا صاحب زمان
السلام علیک یا ابلفضل العباس
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین
السلام علیک یا علی بن موسی
🧡🎇
#صبحتون_به_زیبایی_نگاه_امام_زمان
واحد گمشدگان حرمت بیکار است!
گم شدن در حرمت خود یعنی پیدا شدگی..
#دلتنگیامون‹.💔🙂.›
#امام_رضا
@monnji
“ﮔﻨﺎﻩ..،
ﺭﻓﺘھ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻢ!
” ﺧﺪﺍ ” ﺩﺍﺭﺩ” ﻓﻮٺ” ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺍﯾﻦ “ﺍﺷڪ” ﻫﺎ بے ﺩﻟﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ..:)
#عاشقانهایمنوخدا💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحیــ🖤
خراب کردم همه سینه زنی هامو..
داستانی زیبا🌙
نفس نفس میزدم با ترس پشت سرم رو نگاه میکردم از کوچه پس کوچه ها عبور
میکردم ترس سرتاسر وجودمو گرفته بود
و به پهنای صورت اشک میرختم
ولی محکم جلوی دهنم رو گرفته بودم
صدام در نیاد .
غصه کل وجودمو پر کرده بود اینقدر گناه
کار بودم که حتی روی این رو نداشتم
خدارو صدا بزنم
صدای زوزیه سگ ها به گوش میخورد
نگاهم به پاهایی برهنه ام افتاد
و کف پاهام اونقدر درد داشت که
نفسمو می برید اومدم یکم به ایستم
که صدای پایی رو شنیدم از ترس مغزم
قفل کرد فقط توانستم خودم رو پشت دیوار
قایم کنم
صدای یکیشون میومد که میگفت :خیلی
نمیتونه دور بشه .
دیگه هیچ صدای رو نشنیدم فکر کنم داشتن میرفتن بغض گلوم رو به درد آورده بود
مگر چند سالم بود که باید جور همه کثافت
کاری های پدر و برادرم را میدادم
مگر من اینجا جایی رو داشتم بهش پناه ببرم.
یک آه کشیدم شروع کردم برخلاف مسیر دویدن اشک هایم باعث شده بود جلویم را نبینم ولی از دور یک نور سبز خیلی تو چشم میومد با پشت دستم چشمانم را پاک کردم
با سرعت به طرف نور رفتم
جلوی در نوشته بود مسجد صاحب زمان
گوشیه در باز بود در دلم نور امیدی روشن شد
در را باز کردم تا اومدم وارد مسجد بشم دیدم پاهایم کثیف هست دودل بودم وارد شوم یا
نشوم که صدای یک آقایی مرا به خود آورد
سرم را که بالا آوردم دلم آروم گرفت با لبخندی زیبا گفت:بیا داخل بابا جان
با خجالت گفتم آخه پاهام کثیفن
لبخندی زد گفت بیا داخل
بدون هیچ دریغی وارد شدم
نور سبزی فضارو روشن کرده بود
صدای آن مرد بلند شد
+دخترم شام خوردی
_با خجالت گفتم گشنه ام نیست
+همینجا بشین الان بر میگردم
...
چند دقیقه ای شد که دیدم آمد یک سینی هم دستش بود و بوی خوب غذا همه جا را برداشته بود خیلی گشنه ام بود
خیلی زیاد بلند شدم سینی را از دستش گرفتم
کلی تشکر کردم .
بدون نفس گرفتن تند تند غذایم را میخوردم
که صدایش بلند شد
گفت :این موقعه شب اینجا چه میکردم
بغض کردم گفتم نمیدانم گم شدم
یک دانه اشک بر روی سفره چکید
و دیگری ها پشت سر هم راهشان را پیدا کردند
با بغض بهش گفتم ماجرا از این قرار است که پدرم بدهی بالا آورده و قرار بود من را بجای بدهی اش بدهد به او گفتم حتی کسی را
ندارم از او کمک بخواهم مادرم چندین سال بودکه فوت شده بود تمام حرف های که روی دلم مانده بود را برایش گفتم
و او فقط گوش داد
وقتی سرم را بالا آوردمدیدم
با لبخندی آرام نگاهم میکند
و گفت :خدا خیلی دوست دارد با خجالت گفتم :من اونقدر شرمنده ام گناه کارم که فکر کنم خدا مرا یادش رفته
با لبخندی که روی صورتش بود جوابم را داد
گفت خدا هیچ وقت بنده اش را تنها نمیگزارد حتی اگر کلی هم خطا کرده باشد از خدا برایم
گفت آنقدر حرفایش زیبا بود قشنگ که مرا آرام کرد و بهم گفت شاید خدا قراره امتحانم کند
از رحمت خدا گفت گفت گفت
و یک آدمی مثل من را به خودش آورد
و من هیچ وقت فکر نمیکردم اون کوچه ای که نورسبزی تمام آنجا را پر کرده است بتواند راه نجات من باشد
از آن روز آن مردکه جنسش از خدا بود و من نفهمیدم او که بود به من کمک کرد تا من حالا به اینجا برسم یک نخبه که فقط تنها #امیدش_به_خدایش_هست
و فهمیدم همیشه در تاریکی ها حتی اگر خدارا هم فراموش کرده باشی خدا تورو فراموش نکرده همیشه مراقبته برایت معجزه های کنار گذاشته ....
#یا_ارحم_راحمین
#خدا_کافیست
#اقای_غریب
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
نویسنده:مَه جَبین دختر سید💚
#بهرسمهروز
السلام علیک یا صاحب زمان
السلام علیک یا ابلفضل العباس
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین
السلام علیک یا علی بن موسی
🤎🟤
﷽...
#تَــلَنـگـر... ⃠💭
استادمگفت:
وابستہخدابشید
گفتم:
چجوری؟
گفت:
چجورےوابستہیہنفرمیشۍ؟
گفتم:
وقتےزیادباهاشحرفمیزنم
زیادمیرم،میام..
تویہجملہگفت:
رفتوآمدتوبا خدا #زیادڪن..🙃🦋✨
@monnji