#بهرسمهروز🌱
السلام علیک یا صاحب زمان
السلام علیک یا ابلفضل العباس
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین
السلام علیک یا علی بن موسی
...
#صبحتون_به_زیبایی_نگاه_خدا
⚡️🌎
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🖇
بیا ای یابن الحسن بیا آقا جان ....
@bipelak1
خجالت میکشم...
اسمم را گذاشته ام: #مـــــنتظر💔
اما زمـانی که دفتر #انتظارم را ورق
میزنی می بینی؛
فضای مجازی را بیشتر از امامم میشناسم😔🚶🏻♂
حتی گاهی صبح آفتاب نزده🌥
آنها را چِک میکنم ...
اما #عهــدم را نــــه❗️
در قنوت نمازهایمان ↯
برای #مهدےفاطمه🙂
دعا کنیم
#مدیر
#منبع←قافِله عِشق
@bipelak1
داستانی زیبا 🌸🖇
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم نیمه
های شب بود دلم آشوب بود
دوباره برگشتم سر جایم بخوابم
ولی دلم هعی شور میزد
خواب بد دیده بودم ؟
نه خواب بد نبود .
منتظر کسی بودم ؟
نه کسیو نداشتم ک منتظرش باشم
پسرم چندین سال بود که شهید شده
بود . بلند شدم رفتم سراغ قاب عکس
محمد مهدی به چهره ای زیباش نگاه کردم
بازم آروم نشدم یعنی چم شده بود.
من که همیشه دلم آشوب میشد با پسرم
که حرف میزدم آروم میشدم .
دیدم اینطوری نمیشه رفتم سر سجاده
شروع کردم نماز خواندن چند ساعتی شده بود
نمیدانم ولی بازم ته دلم خالی بود
اشکام مثل سیل میرخت خدایا یعنی
چم شده؟
بلند شدم در خونه رو باز کردم یکم کوچه رو
جارو زدم تو همین دقیقه ها یکم هم کوچه رو آب پاشیدم تو حال هوای خودم بودم دیدم یه آقا از خم کوچه پیچید
از دور قیافه اش مشخص نبود
تعجب کردم آخه این موقعه صبح کی میتونه باشه
نکنه تو این شهر غریب باشه؟ جارو رو گوشه در گذاشتم به طرفش رفتم
صداش زدم مادر اینجا غریبی؟
برگشت نگام کرد صورتش مثل ماه بود
مهوش شده بودم با صدای زیبایی گفت:
مادر من الان خیلی ساله غریبم
لبخندی به صورتش زدم گفتم
خدا بزرگه پسرم بیا بریم چایی مهمون من باش
من اولین صبحه که اینقدر دلم آشوبه
همش فکر میکنم گمشده ای دارم
قرار است بیاید.
با لبخند زیبا گفت :مزاحم نیستم؟
سری گفتم نه پسرم چه مزاحمتی بیا منم تنهاییم
بعد از چند ساعتی حرف از پسرم برایش گفتم
که سالیان سال شهید شده ولی پیکرش هنوز برنگشته
و او هم از غریبیش گفت دلم برایش کباب شد
مگر او که بود اینقدر غریب تنها بود همین که بلند شد دلم باز آشوب شد بهش گفتم کجا پسرم
گفت مادر باید برم لبخندی بهش زدم گفتم
خدا خیرت بدهد قبل از آمدنت دلم مثل سیر سرکه میجوشید همین که دیدمت آروم شدم
با لبخندی عاقلانه کفش هایش را پایش کرد و گفت مادر فردا پسرت باز میگردد تعجب کردم
حتی دیگر یادم رفت خدافظی کنم ازش.
وقتی برگشتم
وسط های کوچه بود .ک یادم آمد اسمش را نپرسیدم
داد زدم آهای مادر اسمت چیست؟
لبخندی زد گفت مادر سید مهدی هستم از خم کوچه پیچید
اشک هایم سر چند دقیقه کل صورتم رو پوشوند دنبالش دویدم ولی او رفته بود
دم خونه های های گریه سر دادم چطور
مهدی فاطمه اینجا بود من نشناختمش
تا خود صبح خواب نرفتم برای غریبی اش
گریه کردم
ساعت ۷صبح بود که صدای در بلند شد
سری بلند شدم به طرف در رفتم حتی چادرم
راهم چپه پوشیدم کفش هایم را هم لنگه به لنگه فکر کردم شاید برگشته باشد همین که در را باز کردم دوتا مرد دیدم هرچه گشتم کسی مشابعه به او ندیدم غم عالم در دلم ریخت
صدای پسر جوانی که دم در بود بلند شد
گفت :حاج خانم حالتون خوبه
خودم را جمع جور کردم گفتم آری مادر
کاری داشتید ؟
گفت از بنیاد شهید مزاحم شدیم پیکر
پسرتون باز گشته.....
@bipelak1
www.madeh.ir-13-1583407866171.mp3
7.12M
شیعه رو دارن میکشن تو دنیا
مهدی بیا....
🙂
『 یابَلْسِمَ لِلجُروحٔ』
「📸🥀」 ای نجات دهنده ی قلب تیره و تاریک من:)💔 مَلـیکـه
از این عکس نوشته های ناب میخوای🙃
یه سر به اینجا بزن پشیمون نمیشی؛)
https://eitaa.com/joinchat/3685089411Cebb26ac644