eitaa logo
『 یابَلْسِمَ لِلجُروحٔ』
99 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
788 ویدیو
19 فایل
بسم‌رَبّ‌الـمـ‌هدی💛!' چنل‌به‌نام‌صاحب‌الـزمان‌ست( :" صحبت‌هایِ‌شما:: https://eitaa.com/hayatkhalvt تبادلات:: @binam_h درموردداداش‌رضا‌شنیدین!؟ یه‌سر‌بزنین:: dadashreza.comhttps://eitaa.com/monnji
مشاهده در ایتا
دانلود
https://www.aparat.com/v/x2hi9 قرائت کنیم دعای زیبای کمیل!💚 -التماس‌دعای‌ظهور.. امشب با خلوص بیشتری مابین دعا ، امام زمانت رو یاد کن...((:
عزیزِ‌دلَـم‌حسیــــن♥️
السلام  علــی  الحســـین
و علی‌ علــی‌بن الحســـین
و علی‌ اولـــــاد‌ الحســـین
و علی اصحاب الحســـین
『 یابَلْسِمَ لِلجُروحٔ』
عزیزِ‌دلَـم‌حسیــــن♥️
آنکــس‌که‌پناهم‌بدهــد‌باز، حسیــن‌است🤍
اربابم حسین..🌿 امشب خیلیا آرزوی کربلای تورو داشتن! کریمی کن ، رحیمی کن! مارو بخر... کربلا ببر(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنگ بزنید امام حسین تبریك بگید! -سلام منم برسونید((: ۱۶۴۰
هدایت شده از کانال حسین دارابی
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین(ع) استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. السلام علیک یا اباعبدالله... بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم.. @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 السلام علیک یا خاتم النبین السلام علیک یا امیرالمومنین السلام علیک یا فاطمه الزهرا السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین السلام علیک یا حسن بن علی السلام علیک یا ابا صالح المهدی
امام حسین منو به حال خودم رها نکن من خرابکارم :)💔 🌱🚶‍♂ @monnji | منجـے