🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
سعدی
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 قصه ماشاءالله نجّار
❤️ یک روایت عاشقانه از محبت #امام_حسین(علیه السلام)
🔻 داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او قطع امید کرده بودند.
#تصویری #محرم
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
💠 ٨ سفارش اولیاء الهی برای استفادۀ بیشتر از ماههای محرّم و صفر
3⃣ عدم اظهار شادی
در ایام #محرّم و #صفر انسان نباید اظهار شادی و سرور کند؛ چون این دو ماه، ماه حزن و تألّم اهل بیت علیهم السلام است.
#امام_حسین علیه السلام
🔘 لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد...
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
YEKNET_IR_roze_shabe_avale_moharram1399_haj_mansour_arzi.mp3
19.58M
🔳 #روضه #شب_اول #محرم
🌴السلام ای بهترین ماه ای محرم
🌴السلام ای بهترین ارباب عالم
🎤حاج #منصور_ارضی
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
🌿🌷 #نیازمابهولایت ۹۱
👌 محبت، عاشق را شبیه معشوق میکند.
👌 عشق به اهلبیت(علیهم السلام) باعث می شود، به سمتشان حرکت کنیم و دینداری برایمان آسان شود.
❌ اگر کسی گفت: شما چرا اینقدر روی محبت اهلبیت(علیهم السلام) تأکید میکنید؟ خیلیها هستند که محبت اهلبیت(علیهم السلام) را دارند ولی آدمهای درستی نیستند؛ مثلاً فردی تا صبح عرض ارادت به اهلبیت(علیهم السلام) میکند، اما نمازش را نمیخواند و میخوابد، یا برخی از دستورات دین برایش مهم نیست!
✅ در پاسخ او عرض میکنیم: چنین کسی به «محفلِ اهلبیت(علیهم السلام) و به این هیجانات» علاقه دارد، اگر به خودِ امام حسین(علیه السلام) و به خودِ اهلبیت(علیهم السلام) علاقه داشت که سعی میکرد شبیه اهلبیت(علیهم السلام) بشود.
👈 چون محبت، آدمِ عاشق را شبیه معشوق میکند و یک شباهتی ایجاد میکند.
💠 اگر محبت شما به أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بالا برود، شبیه أمیرالمؤمنین(علیه السلام) یتیمنوازی خواهید کرد.
💠اگر محبتتان به أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بالا برود، در همۀ زمینهها به حضرت شباهت پیدا میکنید.
✋ البته نه میشود مثل خدا شد و نه میشود مثل اولیاء خدا شد (در آن مرتبهای که اولیاء خدا هستند) ولی میتوانیم به سمتشان حرکت کنیم و در این صورت برایمان دینداری آسان خواهد شد.
💎 اینها نکاتی است که میتواند مبلّغ و مبیّن این حقیقت باشد که عشق به اهلبیت(علیهم السلام) چقدر زیبا است.
#امام_زمان علیه السلام #قرآن
🔆قسمتهای پیشین👉
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری | #ریلز
🏴تعویض پرچم گنبد مطهر سیدالشهداء علیه السلام در #شب_اول #محرم الحرام 1444 ه.ق
تحویل سال
به وقتِ مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بازگشت
🔘 آنجا میدیدم که تمام قدرت دست خداست. اگر من نیت الهی خودم را حفظ می کردم، خداوند هم اگر به صلاح من بود، از خزانه غیبی خودش، مشکل مرا برطرف می کرد.
🔘 من میدیدم که برخی کارهای الهی ام، چقدر در حل مشکلات دنیایی ام تأثیر داشت و حسرت می خوردم که چرا تمام کارهایم، حتی ساده ترین کارهای زندگی روزمره را با نیت الهی انجام نداده ام.
🔘 در آن لحظات و در اوج ناامیدی با خودم گفتم چقدر خوب می شود که اجازه دهند من برگردم. دیگر هیچ کاری را جز برای رضای خدا انجام نمیدهم. مگر اهل دنیا ارزش این را دارند که انسان، کارهایش را برای رضای خاطر آنها انجام دهد!؟ اما یکباره، یاد دو هفته مأموریت اخیر افتادم. من باید به مسئولین گزارش بدهم. شرایط امنیتی خاصی ایجاد شده که فقط من خبر دارم. لذا به آن پیر مهربان که فهمیدم حضرت عزرائیل است گفتم: «می شود مرگم را به تأخیر بیاندازید؟» اما مرگ من فرا رسیده بود. راه بازگشتی نداشتم. با اشاره ای تسلیم حضرت عزرائیل شدم. البته این را اشاره کنم که هیچ تکلمی صورت نمی گرفت. آنچه در دل من بود و می خواستم به زبان بیاورم، ملک الموت متوجه می شد و آنچه ایشان می خواست بگوید، من می فهمیدم. یک ارتباط روحی داشتیم.
🔘 نگاه مهربانش را از چهره من برداشت و از جا بلند شد و به من گفت: الان نوبت تو نیست، بر می گردم. ایشان بدون عبور از در اتاق، از دیوار گذشت و به اتاق سمت راست رفت و بالای سر یک مریض قرار گرفت.
🔘 یک جوان درشت هیکل روی تخت خوابیده بود و چند دستگاه به او متصل بود. برخلاف من، خیلی با آن مريض حرف نزد. مثل اینکه پشت یقه کسی را بگیرند، گردنش را گرفت و روح این جوان را بیرون آورد و با خود به آسمان برد. من هم مثل کسی که نفس خود را برای دقایقی زیر آب حبس کرده باشد و یکباره به سطح آب بیاید، یک دفعه داد زدم و با صدای بلند نفس کشیدم!
🔘 ضربان قلب من دوباره شروع شد و دردها دوباره بازگشت. از صدای نفس کشیدنم، همسرم از جا پرید. بنده خدا فکر کرده بود که من خوابم. باتعجب گفت: چیزی شده؟ گفتم: عزرائیل... عزرائيل الان اینجا بود؟ خانمم با تعجب گفت: چی میگی؟ عزرائیل کجا بود؟! با سختی سرم را به سمت راست چرخاندم وگفتم: حضرت عزرائیل از این طرف رفت. همین الان جان یک جوان درشت هیکل را گرفت و با خودش برد.
🔘 خانمم که فکر می کرد هذیان میگویم، خواست حرفی بزند که صدای جیغ از اتاق بغل که بخش اصلی اورژانس بود به گوش رسید؟ یک نگاه متعجب به من کرد و یک نگاه به داخل سالن، بعد سریع به اتاق بغل رفت.
🔘 خانمی که به عنوان همراه، در اتاق سمت راست من قرار داشت همین طور جیغ میزد. لحظاتی بعد، خانم من برگشت و با تعجب گفت: «تو واقعا چی دیدی؟ یک جوان درشت هیکل تو اتاق بغل بود که همین الان از دنیا رفت، تو چطور فهمیدی؟» نفس کشیدن برایم سخت بود. کمی مکث کردم و گفتم: خانم، من حضرت عزرائیل را دیدم که می خواست مرا ببرد. اما به من اجازه داد که بمانم.
🔘 نفسی تازه کردم و گفتم: من دیدم که ایشان به اتاق بغل رفت و بدون درنگ، روح جوانی که روی تخت خوابیده بود را از پشت گردنش بیرون کشید و با خودش برد. همین طور که حرف می زدم بی حال شدم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
🔘 بلافاصله مرا به یکی از اتاق های ایزوله در بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند. برادرم نیز به عنوان همراه به کنارم آمد. البته اینها را بعدها فهمیدم.. صبح فردا وقتی چشم باز کردم، خودم را اینگونه دیدم که به گوشه سقف اتاق ایزوله چسبیده ام!
🔘 هوا روشن شده بود و معلوم بود از دیشب که به این بخش آمدم، مرا زیر دستگاه تنفس قرار دادند. از آن بالا به بدن خودم که روی تخت خوابیده بود نگاه کردم. چندین سرم به من وصل بود و دستگاهی بالای سرم روشن بود. دردی حس نمی کردم. نزدیک ظهر شده بود اما برادرم، هنوز در کنار من روی صندلی خواب بود. بنده خدا دیشب تا صبح بالای سرم بیدار بود. اما من، آرام و سبکبار بودم. هرچه اراده می کردم می توانستم انجام دهم. هرجا می خواستم می رفتم. کافی بود فقط اراده کنم! مثل اینکه به حال خودم رها شده باشم و به من اجازه داده باشند که پرواز در آن وضعیت را تجربه کنم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59