🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
ملک الموت ۲
🗯 محاسبه آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر می کردم که به نظر من خیلی خوب بوده، اما می دیدم که به علت نیت غير خدایی که داشتم پوچ شده و اصلا در محاسبات الهی به حساب نیامده بود!
🗯 می خواستم بگویم که این شغل را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم، اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و آبرومند بودم و سر از اینجا درآوردم. یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود.
🗯 حتی اشاره کردم که من در فلان مأموریت خیلی سختی کشیدم تا آبروی اسلام و ایران حفظ شود، اما به من نشان دادند که خیلی اصرار داشتی به نام خودت این مأموریت گزارش شود و به خاطر آن مأموریت، حسابی تشویق شدی و مزدت را گرفتی!
🗯 نمیدانم چه مثالی بزنم که بهتر شرایط مرا در آن لحظات درک کنید. یک کار ساده و کوچک، اما با نیت الهی و جهت رضای خدا، به قدری برایم ارزش داشت که صدها کار سخت و طاقت فرسا، اما با نیت غير الهی، آن تأثیر را نداشت!
🗯 با ناامیدی از خودم و اعمالم، از محاسبه دست کشیدم. چقدر عمرم را مفت باخته بودم! چه کارهای بزرگی که با سختی و با تلاش شبانه روزی انجام داده بودم اما کمی توقع تشویق از طرف مافوق و یا دیده شدن از سوی مردم، یا حس غرور و منیّت که من این کار را انجام دادم، تمام آنها را پوچ کرده بود. خیلی احساس بدبختی و ضرر می کردم. مثل آدمی که به امید یک تجارت پر سود، تمام سرمایه اش را داده و طلا گرفته و بعد از کلی سختی، متوجه می شود که تمام طلاهایی که جمع کرده بدلی بوده! در بازاری که خریدار، یک گرم طلای خالص را به قیمت بسیار خوبی می خرد من حسرت عجیبی وجودم را فرا گرفت.
🗯 در آن لحظات و در حضور ملک الموت، فقط آرزو داشتم که برگردم، بلکه بتوانم کارهایم را فقط با نیت الهی به جا آورم. هرچه که می خواستم در مورد کارهایم توضیح بدهم، توجیه می شدم که کارم با نیت الهی و برای رضای خدا نبوده.
🗯 در بررسی اعمال، حسرت می خوردم برای کارهایی که به خاطر اسم و رسم و ریا و پول و منفعت مالی انجام دادم. در واقع می دیدم که خیلی از کارهایم در میزان و حسابرسی وزنی ندارد! وزن اعمالم فقط به میزان اخلاص در کارها بستگی داشت و ربطی به کمیت آنها نداشت. در بعضی مأموریت ها که مسئولین من، بارها از کارم تعریف کرده بودند، اصلا چیزی از معنویات و پاداش الهی به حسابم نیامده بود! من فقط حسرت می خوردم که چقدر برای هیچ و پوچ دویده ام. حتی گاهی کارهایم، به جای بار مثبت، بار منفی داشت و علت آن عدم اخلاص و ریا در کارهایم بود.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
سعدی
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 قصه ماشاءالله نجّار
❤️ یک روایت عاشقانه از محبت #امام_حسین(علیه السلام)
🔻 داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او قطع امید کرده بودند.
#تصویری #محرم
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
💠 ٨ سفارش اولیاء الهی برای استفادۀ بیشتر از ماههای محرّم و صفر
3⃣ عدم اظهار شادی
در ایام #محرّم و #صفر انسان نباید اظهار شادی و سرور کند؛ چون این دو ماه، ماه حزن و تألّم اهل بیت علیهم السلام است.
#امام_حسین علیه السلام
🔘 لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد...
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
YEKNET_IR_roze_shabe_avale_moharram1399_haj_mansour_arzi.mp3
19.58M
🔳 #روضه #شب_اول #محرم
🌴السلام ای بهترین ماه ای محرم
🌴السلام ای بهترین ارباب عالم
🎤حاج #منصور_ارضی
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
🌿🌷 #نیازمابهولایت ۹۱
👌 محبت، عاشق را شبیه معشوق میکند.
👌 عشق به اهلبیت(علیهم السلام) باعث می شود، به سمتشان حرکت کنیم و دینداری برایمان آسان شود.
❌ اگر کسی گفت: شما چرا اینقدر روی محبت اهلبیت(علیهم السلام) تأکید میکنید؟ خیلیها هستند که محبت اهلبیت(علیهم السلام) را دارند ولی آدمهای درستی نیستند؛ مثلاً فردی تا صبح عرض ارادت به اهلبیت(علیهم السلام) میکند، اما نمازش را نمیخواند و میخوابد، یا برخی از دستورات دین برایش مهم نیست!
✅ در پاسخ او عرض میکنیم: چنین کسی به «محفلِ اهلبیت(علیهم السلام) و به این هیجانات» علاقه دارد، اگر به خودِ امام حسین(علیه السلام) و به خودِ اهلبیت(علیهم السلام) علاقه داشت که سعی میکرد شبیه اهلبیت(علیهم السلام) بشود.
👈 چون محبت، آدمِ عاشق را شبیه معشوق میکند و یک شباهتی ایجاد میکند.
💠 اگر محبت شما به أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بالا برود، شبیه أمیرالمؤمنین(علیه السلام) یتیمنوازی خواهید کرد.
💠اگر محبتتان به أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بالا برود، در همۀ زمینهها به حضرت شباهت پیدا میکنید.
✋ البته نه میشود مثل خدا شد و نه میشود مثل اولیاء خدا شد (در آن مرتبهای که اولیاء خدا هستند) ولی میتوانیم به سمتشان حرکت کنیم و در این صورت برایمان دینداری آسان خواهد شد.
💎 اینها نکاتی است که میتواند مبلّغ و مبیّن این حقیقت باشد که عشق به اهلبیت(علیهم السلام) چقدر زیبا است.
#امام_زمان علیه السلام #قرآن
🔆قسمتهای پیشین👉
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | #ریلز
🏴تعویض پرچم گنبد مطهر سیدالشهداء علیه السلام در #شب_اول #محرم الحرام 1444 ه.ق
تحویل سال
به وقتِ مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بازگشت
🔘 آنجا میدیدم که تمام قدرت دست خداست. اگر من نیت الهی خودم را حفظ می کردم، خداوند هم اگر به صلاح من بود، از خزانه غیبی خودش، مشکل مرا برطرف می کرد.
🔘 من میدیدم که برخی کارهای الهی ام، چقدر در حل مشکلات دنیایی ام تأثیر داشت و حسرت می خوردم که چرا تمام کارهایم، حتی ساده ترین کارهای زندگی روزمره را با نیت الهی انجام نداده ام.
🔘 در آن لحظات و در اوج ناامیدی با خودم گفتم چقدر خوب می شود که اجازه دهند من برگردم. دیگر هیچ کاری را جز برای رضای خدا انجام نمیدهم. مگر اهل دنیا ارزش این را دارند که انسان، کارهایش را برای رضای خاطر آنها انجام دهد!؟ اما یکباره، یاد دو هفته مأموریت اخیر افتادم. من باید به مسئولین گزارش بدهم. شرایط امنیتی خاصی ایجاد شده که فقط من خبر دارم. لذا به آن پیر مهربان که فهمیدم حضرت عزرائیل است گفتم: «می شود مرگم را به تأخیر بیاندازید؟» اما مرگ من فرا رسیده بود. راه بازگشتی نداشتم. با اشاره ای تسلیم حضرت عزرائیل شدم. البته این را اشاره کنم که هیچ تکلمی صورت نمی گرفت. آنچه در دل من بود و می خواستم به زبان بیاورم، ملک الموت متوجه می شد و آنچه ایشان می خواست بگوید، من می فهمیدم. یک ارتباط روحی داشتیم.
🔘 نگاه مهربانش را از چهره من برداشت و از جا بلند شد و به من گفت: الان نوبت تو نیست، بر می گردم. ایشان بدون عبور از در اتاق، از دیوار گذشت و به اتاق سمت راست رفت و بالای سر یک مریض قرار گرفت.
🔘 یک جوان درشت هیکل روی تخت خوابیده بود و چند دستگاه به او متصل بود. برخلاف من، خیلی با آن مريض حرف نزد. مثل اینکه پشت یقه کسی را بگیرند، گردنش را گرفت و روح این جوان را بیرون آورد و با خود به آسمان برد. من هم مثل کسی که نفس خود را برای دقایقی زیر آب حبس کرده باشد و یکباره به سطح آب بیاید، یک دفعه داد زدم و با صدای بلند نفس کشیدم!
🔘 ضربان قلب من دوباره شروع شد و دردها دوباره بازگشت. از صدای نفس کشیدنم، همسرم از جا پرید. بنده خدا فکر کرده بود که من خوابم. باتعجب گفت: چیزی شده؟ گفتم: عزرائیل... عزرائيل الان اینجا بود؟ خانمم با تعجب گفت: چی میگی؟ عزرائیل کجا بود؟! با سختی سرم را به سمت راست چرخاندم وگفتم: حضرت عزرائیل از این طرف رفت. همین الان جان یک جوان درشت هیکل را گرفت و با خودش برد.
🔘 خانمم که فکر می کرد هذیان میگویم، خواست حرفی بزند که صدای جیغ از اتاق بغل که بخش اصلی اورژانس بود به گوش رسید؟ یک نگاه متعجب به من کرد و یک نگاه به داخل سالن، بعد سریع به اتاق بغل رفت.
🔘 خانمی که به عنوان همراه، در اتاق سمت راست من قرار داشت همین طور جیغ میزد. لحظاتی بعد، خانم من برگشت و با تعجب گفت: «تو واقعا چی دیدی؟ یک جوان درشت هیکل تو اتاق بغل بود که همین الان از دنیا رفت، تو چطور فهمیدی؟» نفس کشیدن برایم سخت بود. کمی مکث کردم و گفتم: خانم، من حضرت عزرائیل را دیدم که می خواست مرا ببرد. اما به من اجازه داد که بمانم.
🔘 نفسی تازه کردم و گفتم: من دیدم که ایشان به اتاق بغل رفت و بدون درنگ، روح جوانی که روی تخت خوابیده بود را از پشت گردنش بیرون کشید و با خودش برد. همین طور که حرف می زدم بی حال شدم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
🔘 بلافاصله مرا به یکی از اتاق های ایزوله در بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند. برادرم نیز به عنوان همراه به کنارم آمد. البته اینها را بعدها فهمیدم.. صبح فردا وقتی چشم باز کردم، خودم را اینگونه دیدم که به گوشه سقف اتاق ایزوله چسبیده ام!
🔘 هوا روشن شده بود و معلوم بود از دیشب که به این بخش آمدم، مرا زیر دستگاه تنفس قرار دادند. از آن بالا به بدن خودم که روی تخت خوابیده بود نگاه کردم. چندین سرم به من وصل بود و دستگاهی بالای سرم روشن بود. دردی حس نمی کردم. نزدیک ظهر شده بود اما برادرم، هنوز در کنار من روی صندلی خواب بود. بنده خدا دیشب تا صبح بالای سرم بیدار بود. اما من، آرام و سبکبار بودم. هرچه اراده می کردم می توانستم انجام دهم. هرجا می خواستم می رفتم. کافی بود فقط اراده کنم! مثل اینکه به حال خودم رها شده باشم و به من اجازه داده باشند که پرواز در آن وضعیت را تجربه کنم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خـسـت
سعدی
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «نشانه محقق شده ظهور»
🚩 گریه رو جز برای #امام_حسین علیه السلام برای کسی دیگهای خرج نمیکرد... این معرفته
📖 نشانه ظهور در انجیل...
#محرم
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
🌿🌷 #نیازمابهولایت ۹۲
❤️⁉️ محبت به امام، چگونه باعث شیرینی و محبوبیت ایمان میشود؟
📜 دربارۀ محبت به امام، روایت شریفی در تفسیر یکی از آیات قرآن هست که تقدیمتان میشود؛ در سورۀ حجرات میفرماید:
🌱 «ولکنَّ الله حبَّبَ إلیکُم الإیمان و زَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم»
🌱 خدا یکی از کارهایی که با مؤمنین انجام میدهد این است که ایمان را در قلب آنها محبوب و زیبا میکند.
🔺 در کنار این محبوبیت حتماً باید زیبایی را هم اضافه کرد، چون طبیعتاً انسان نیاز دارد که عاشق یک شخصیت فوقالعاده زیبا باشد تا بتواند او را تحسین کند.
#امام_زمان علیه السلام #قرآن
🔆قسمتهای پیشین👉
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
YEKNET.IR - zamine 2 - shabe 2 muharram 1400 - banifatemeh.mp3
6.43M
🔳 #زمینه #شب_دوم #محرم
🌴ای ساربان آهسته ران
🌴کارام جانم میرود
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
💠 ٨ سفارش اولیاء الهی برای استفادۀ بیشتر از ماههای محرّم و صفر
4⃣ شرکت در مجالس عزای اهل بیت علیهم السلام
بزرگان نسبت به شرکت در مجالس عزای اهل بیت بسیار تأکید داشتند. مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه می فرمودند:
سالک بدون توسل به سیدالشهدا علیه السلام به مقصد نخواهد رسید!» این مسئله یک اصل است و تمام کسانی که برای آنها فتح باب شده است از طريق توسل به سیدالشهدا علیه السلام بوده است.
#امام_حسین علیه السلام
🔘 لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد...
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
YEKNET.IR - roze 2 - shabe 1 muharram 1401 - mirza mohammadi.mp3
6.26M
🔳 #مناجات با #امام_زمان علیه السلام #محرم
🌴بدون تو ضربان زمین منظم نیست
🌴 أسبَلَ دُمُوعَنا
🎤حجت الاسلام #میرزامحمدی
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۸
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مادر
🌱 در همان اتاق ایزوله، یکباره به فکرم رسید که چند وقت است مادرم را ندیده ام. آخرین بار قبل از این مأموریت به دیدنش رفتم. همین که به این موضوع فکر کردم، بلافاصله در خانه مادرم بودم!
🌱 مادرم را دیدم که چادرش را سرش کرده و می خواست سریع از در بیرون بیاید. راننده آژانس، بیرون از منزل منتظرش بود. اما مادرم قبل از اینکه در را ببندد، دوباره به داخل خانه برگشت! فراموش کرده بود کلید را با خودش بیاورد. کلید را برداشت و بیرون آمد و سریع سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
🌱 هر کسی را می دیدم، نیت و آنچه در فکرش می گذشت را به خوبی می فهمیدم.
🌱 من بالای ماشین مادرم در آسمان سیر می کردم. مادرم در تاکسی گریه می کرد و بیماری مرا برای راننده که یک پیرمرد بود بیان می کرد. راننده هم برای شفای من دعا کرد. به بیمارستان رسیدیم. مادرم تا ورودی بخش آمد. مأموری که جلوی بخش بود، اخلاق خوبی نداشت. مادرم می خواست وارد شود که گفت: نمیشه، الان وقت ملاقات نیست. مادرم گفت: پسرم اینجاست. می خواهم به عنوان همراه پیش او بمانم. مأمور بداخلاق گفت: این مریض همراه داره. زنگ بزن بیاد بیرون و شما جای او برو داخل. مادرم که خیلی خسته شده بود، هرچه شماره برادرم را می گرفت گوشی خاموش بود.
🌱 من همینطور بین اتاق ایزوله و جلوی بخش، در رفت و آمد بودم. می خواستم به هر وسیله شده برادرم را بیدار کنم. مادرم خیلی کلافه و خسته شده بود. مأمور مشغول بازی با گوشی اش بود. توجهی به التماس های مادرم نداشت. مادرم رفت روی صندلی نشست. همین طور با خودش می گفت چیکار کنم؟ با کی تماس بگیرم و... رفتم داخل اتاق خودم. گفتم هر طور شده باید برادرم را بیدار کنم. هر کاری کردم نشد، همینطور که در تلاش بودم، یکباره به بدنم خیره شدم. باید به بدنم برگردم تا برادرم را خبر کنم، اما چطور؟!
🌱 یکباره درد را حس کردم. سرم سنگین شد. هنوز تب داشتم. من دوباره به بدنم منتقل شده بودم! به هر طریقی بود برادرم را صدا کردم. از خواب پرید و گفت: چی شده؟ چطوری، خوبی؟ به سختی گفتم: پاشو، مامان پشت ورودی بخش منتظره. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: خودم دیدمش. پاشو. گفت: چرا به من زنگ نزد؟ گفتم: گوشیت خاموشه. پاشو دیگه. نگاهی به گوشی خاموشش انداخت و گفت راست میگی؟! بعد بدون اینکه سؤال و جواب بپرسد دوید به سمت ورودی بخش. بنده خدا هنوز خواب بود، اصلا نپرسید که من این اطلاعات را از کجا دارم.
🌱 چند دقیقه بعد مادرم وارد اتاق شد. با اینکه به سختی می توانستم چشمانم را باز کنم، اما از اینکه بار دیگر او را میدیدم خیلی خوشحال بودم. کمی با من حرف زد و مثل تمام مادرها قربان صدقه فرزندش رفت. البته این را هم بگویم که بین من و مادرم محبت خاصی برقرار بود. از کودکی هرزمان مادرم کاری داشت، من زودتر از چهار برادرم پیش قدم میشدم. مادرم در دوران کودکی و نوجوانی ما، بین پسرها قرار گذاشت که هر روز یکی از آنها نان بخرد، دیگری در کارهای خانه کمک کند. دیگری رختخواب ها را جمع و پهن کند و... هر زمان یکی از پسرها بازیگوشی می کرد و کارش را انجام نمیداد، من پیشقدم میشدم و کارهای مانده را انجام میدادم. همیشه هم می شنیدم که مادرم با صدای بلند مرا دعا می کرد. حتى الان که سال ها از آن روزها گذشته، بیشتر مواقع، وقتی مادرم کار دارد با من در میان می گذارد و همیشه دعای خیر مادرم بدرقه راهم می شود. من این موضوع را در محاسبه اعمالم در آن سوی هستی به خوبی درک کردم. در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تأثير داشت.
🌱 بارها گناه یا خطایی از من سر زده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب میشدم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر سر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود. یعنی مقام مادر این گونه است. هر یک از دعاهای یک مادر کافی است تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد. مادر همین طور که کنارم نشسته بود برایم دعا می کرد. به سختی گفتم: مادر، فدات بشم، چرا با این حال زحمت کشیدی و تا اینجا آمدی. شرمنده ام. مادرم گفت: «الهی نباشم و نبینم پسر دسته گلم اینطور بی حال تو بیمارستان افتاده.»
🌱 آن روز من فقط چند دقیقه توانستم در کنار مادرم باشم. اما دوباره از هوش رفتم... روزهای سختی در بیمارستان داشتم. نمیدانستم برای خودم ناراحت باشم یا برای همسرم.
🌱 خداوند همسر مهربان و مظلومی نصیب من کرد که واقعا همدیگر را دوست داشتیم. زندگی ما به خوبی ادامه داشت تا اینکه بیماری همسرم تشدید شد.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🔳ـ﷽ـ🔳
◻️ السلام علیک یا صاحب الزمان فدایتان گردیم
✋ بزرگواران گرامی سلام علیکم
🏴✋🏴 آغاز ماه خون و قیام و ایام حزن شیعه بر محبین و شیعیان اهل بیت علیهمالسلام تسلیت باد.
✅ تقدیم صدقات و خیرات جهت سلامتی وجود مقدس امام زمان ارواحنافداه و بر طرف شدن احزان قلب نازنین حضرت، نوعی ابراز عشق و علاقه و وفاداری نسبت به مولای عزیزمان است که این ابراز دوستی و مودت بسیار مورد رضایت خدای بزرگ و مهربان است و سفارش پیامبر اکرم صلیﷲعلیهوآله است و تاثیر بسزایی در زندگی ما دارد.
👈 چه نیکو است در اول #ماه_محرم صدقه اول ماه را جهت سلامتي #حضرت_مهدی ارواحنافداه تقدیم نمائيم.
🔘 سروران ارجمند، علاوه بر مراکز خوبی که میشناسید، مؤسسه خیریه نیک گستر وصال از جمله موسسات خیریه ایست که با رساندن صدقات و خیرات به دست ایتام، سادات و نیازمندان آبرومند محل مناسبی برای تحقق نیّات پسندیده نیکوکاران است.
📲 پرداخت با موبايل:
*741*3*5513922#
💳 شماره کارت:
6037991899503613
📱 پرداخت آنلاین:
http://vesalngo.ir/contact-us/online-payment/
ℹ️ آشنایی با خیریه نیک گستر وصال
vesalngo.ir
#امام_زمان علیه السّلام
#شیعه
#صدقه
#اول_ماه
◻️مهربان و مهرگستر باشيم◻️
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59