34.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #فاطمیه
🌴تو یه احساس غریبی توی قلبم
🌴همیشه حال منم خوبه کنارت
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
ندای مُنْتَظَر
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ۵
🌱🍂🌱🍂🌱🍂
پايان عمل جراحی
▫️ عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد.
پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند.
▫️ برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد...
▫️ احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايي بود!
▫️ درد از تمام بدنم جدا شد. يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود.
▫️ با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم.
▫️ براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت!
▫️ چقدر حس و حال شيريني داشتم. در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم!
▫️ در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم.
▫️ او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم.
▫️او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهره اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده ام!؟
▫️ سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود.
▫️پسر عمه ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم.
▫️ زير چشمي به جوان زيبا رويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برايم آشناست.
▫️ يكباره يادم آمد. حدود ۲۵ سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل...با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟
▫️باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه.
▫️ يكي از پزشكها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهي به دستگاهها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند!
▫️ عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.
▫️همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.
▫️ خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچههايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچههاي من چه كند!؟
▫️ كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد.
▫️ او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم.
▫️ اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
▫️ يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...
▫️ بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است.
▫️ از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه!
▫️ مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟!
▫️ اما انگار اصرارهاي من بيفايده بود. بايد ميرفتم. همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟
▫️ بياختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظهاي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
ً▫️ اين را هم بگويم كه زمان، اصلا مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم!
▫️آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه وعمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود.
▫️ من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين
دو ملك را ميديدم. چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم.
▫️ ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بي آب و علف حركت ميكرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود.
▫️ آهسته آهسته به ميز نزديك شديم!
به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعله هاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس ميكردم.
▫️ به سمت راست خيره شدم. در دوردستها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگلهاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس ميكردم.
▫️ به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس العملي نشان ندادند.
▫️حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
✔️ ادامه دارد... منتظر باشید
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دنیا_مزرعه_آخرت
#برزخ
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
✋ السلام علیک یا صاحب الزمان ادرکنا
🌾 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ(فرازی از دعای زمان غیبت)
🌾 خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی پیامبرت را نشناختهام.
#یکنفرماندهازاینقومکهبرمیگردد
🌷 سلام علیکم
🍂 در پناه مولای دو عالم حضرت مهدی ارواحنافداه باشید.
🌷 یا علی مدد.
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
❤️ قبض و بسط قلب
🧐دیدید گاهی به زیارت میروید ولی حال زیارت ندارید؟
🧐یا گاهی در نماز یا هیئت لذت نمیبرید؟
💭 انگار در این زمانها قلبها قفل میشوند و اجازه نمیدهند حال معنوی به انسان دست دهد. دلیلش چیست؟
👌 گاهی طبیعت قلب است
👈 و گاهی به خاطر کارهایی که خودمان کردهایم!
⬅️ مثلاً به این روایت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) توجه کنید:
چهار چیز است که قلب را میمیراند: گناه روی گناه، زیاد جرّ بحث کردن با زنان یعنی زیاد حرف زدن و بگو مگو با آنان و...
📖 وسائل الشیعه، ج ۲۰
بعضیها فکر میکنند در روابط مردان و زنان غیر از حلال و حرام و محرم و نامحرم حالت سومی هم هست و آن دوست و همکار است! با همین بهانه در محیطهای کاری یا تفریحی با نامحرم زیاد حرف میزنند. آن وقت میپرسند چرا ما حال معنوی نداریم؟!
#محرم_و_نامحرم
#حال_معنوی
#قلب
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌾 آثار همنشینے با آدمهاے معنوے
همنشینے با آدمهاے معنوے وجود انسان را سرشار از انرژےهاے مثبت مےڪند. انسانهاے با خدا اضطراب ندارند و دلگرم و سرگرم خدا هستند و آرامش مےدهند....🌹
#معنویت
#معاشرت
#قلب
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
مداحی آنلاین - صد بار قدرش برتر از بیت الحرام است - حاج منصور ارضی.mp3
6.5M
🔳 #فاطمیه
🌴صد بار قدرش برتر از بیت الحرام است
🌴این خانه ای که قبله ی دارالسلام است
🎤حاج #منصور_ارضی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما طاقت تکرار آن حادثه سهمگین را ولو در نمایش و تئاتر نداریم.
🔸پشت لباس بچههای زمان جنگ این عبارت زیاد نوشته شده بود: «میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم.»
#فاطمیه
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#رفاقت_در_راه_خدا
👌 مسجد، هیئت و حرم های اهل بیت علیهم السلام تجلی گاه دوستی ها و رفاقت های مؤمنین است.
✔️ قبل از ورود به مسجد،حرم و هیئت استحمام کرده باشیم و بعد از آن به پیراسته بودن اهتمام ورزیم.
✔️ در مجالس روضه که بهشت مؤمنین است از گریهها و مویههای دیگران مشمئز نشویم و از خندهها و سربههواییهای اطرافیان ملول نشویم.
👌 در میان جمع با خدای خود تنها باشیم و مانند کودکی که در آغوش پدر به دیگران نگاه میکند، با دیگران معاشرت نماییم. کودک در چنین مواقعی تا خسته میشود روی برمیگرداند و سر به آغوش پدر میگذارد. سر به سجده بگذاریم.
#رفاقت #هدایت
🔸۱۲🔸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
4_5875338179426387678.mp3
6.77M
🔳 #فاطمیه
🌴ناحلة الجسم یعنی
🌴مینویسم اگر یا زهرا
🎤 #عبدالرضا_هلالی
🎤 #حامد_زمانی
⏯ #نماهنگ
👌 #پیشنهاد_ویژه
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#مدیریت_ذهن_در_مسیر_خدا
🖌 شماره ۳۸
⚜ «تقوای ذهنی» یعنی مراقبت کنی که ذهنت هرجایی نرود.
⚜ اگر به ذهنت، معصیت یا فکر منفی خطور کرد، استغفار کن.
🔺 بعضیها بهجای کنترل ذهن از کلمۀ «مدیتِیشن» یا «قدرت تمرکز» استفاده میکنند. ما به این توانایی، میگوییم «قدرت مراقبت» یا «تقوای درونی» (تقوای ذهنی یا روحی) یعنی اینکه مراقبت کنی ذهنت هر جایی نرود.
👌 عالمی میفرمود: «مقام مراقبه این است که بدانیم در حضور و محضر کسی هستیم که حتی نسبت به خطورات و تصوّرات ذهنی ما هم آگاه است...خیالِ معصیت که میکنید در حضور و محضر پروردگار است.»
🙄امامصادق(علیه السلام) میفرمایند: بندۀ مؤمن، اگر یک گناهی به ذهنش برسد، از روزیِ او کم میشود (محاسن) شاید بپرسید: «چرا؟ او که هنوز کاری نکرده است!» خُب فعالیت ذهنی هم در واقع یکنوع فعل است؛ البته «فعل باطنی»
🤔 ذهنِ انسان، پیش خدا خیلی محترم است؛ هروقت فکر گناه یا هر فکر منفی و باطلی خواست به ذهنت بیاید، سریع جلوی آن را بگیر و به ذهنت بگو: «کجا داری میروی؟!» و اگر به ذهنت، معصیت یا فکر منفی خطور کرد، استغفار کن.
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
مداحی آنلاین - به رنگ یاس - هلالی و سیب سرخی.mp3
5.98M
🔳 #فاطمیه
🌴بمیرم ای یاس کبود
🌴چرا یک قبر خاکیم مدینه سهم تو نبود
🎤 #عبدالرضا_هلالی
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #استودیویی
👌 #پیشنهاد_ویژه
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ۶
حسابرسی ۱
🔘 جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد.
🔘 وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي، همين كه خودت آن را ببيني كافي است.
🔘 چقدر اين جمله آشنا بود.
🔘 در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود:
🌱 اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا.(اسراء، ۱۴)
🔘 اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت.
🔘 نگاهي به اطرافيانم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالاي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود:
«۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز»
🔘از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟
🔘 گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي.
🔘به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمري كمتر است. اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانههاي بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داري. من هم قبول كردم.
🔘 قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته شده بود. از سفر زيارتي مشهد تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام به والدين و...
🔘 پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبي است كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده.
🔘 قبل از اينكه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهي كلي به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. براي همين وارد بقيه اعمال ميشويم. ۱
🔘 من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويقهاي پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزي پيش ميآمد كه نماز صبحم قضا شود.
🔘 اگر يك روز خداي ناكرده نماز صبحم قضا ميشد، تا شب خيلي ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از
بچگي آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت ميدادم.
🔘 خوشحال شدم. به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ، تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود.
🔘 كوچكترين كارها. حتي ذرهاي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند.
🔘 تازه فهميدم كه «فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره» يعني چه.
🔘 هر چي كه ما اينجا شوخي حساب كرده بوديم، آنها جدي جدي نوشته بودند!
🔘 در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره ميشديم، مثل فيلم به نمايش در ميآمد. درست مثل قسمت ويدئو در
موبايلهاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده ميكرديم.
آن هم فيلم سه بعدي با تمام جزئيات!
🔘 يعني در مواجه با ديگران، حتي فكر افراد را هم ميديديم. لذا نميشد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد.
🔘 غير از كارها، حتي نيتهاي ما ثبت شده بود.
_____________________
۱ .پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: نخستين چيزي كه خداي متعال بر امتم واجب كرد، نمازهاي پنج گانه است و اولين چيزي كه از كارهاي آنان به سوي خدا بالا ميرود، نمازهاي پنج گانه است و نخستين چيزي كه درباره آن از امتم حسابرسي ميشود، نمازهاي پنجگانه ميباشد. كنز العمال،جلد هفتم، ص ۲۷۶
وقتي آن ملك، اينگونه به نماز اهميت داد و بعد به سراغ بقيه اعمال رفت، ياد حديثي افتادم كه فرمودند: اولين چيزي كه مورد محاسبه قرار ميگيرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال قبول ميشود و اگر نماز رد شود ...
✔️ ادامه دارد... منتظر باشید
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
#سه_دقیقه_در_قیامت
🌷 قسمت اول
🌷 قسمت دوم
🌷 قسمت سوم
🌷 قسمت چهارم
🌷 قسمت پنجم
🌷 قسمت ششم
👈برای مطالعهٔ هر قسمت روی آن بزنید.
✨﷽✨ـ
✋ السلام علیک یا صاحب الزمان ادرکنا
🌾 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ(فرازی از دعای زمان غیبت)
🌾 خدایا پیامبرت را به من بشناسان، زیرا اگر فرستادهات را به من نشناسانی حجّتت را نشناختهام.
#یکنفرماندهازاینقومکهبرمیگردد
🌷 سلام علیکم
🍂 در پناه مولای دو عالم حضرت مهدی ارواحنافداه باشید.
🌷 یا علی مدد.
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59