#جمعه_های_انتظار
#شعر
آخرین نبی می گفت
نکتههای پنهان را
گفت ساده و روشن
سرنوشت انسان را😌
از نجات انسان گفت
از نجات این دنیا
از وجود مردی که
می رسد به داده ما⛅️
از جهان آینده
آنچه را که آمد گفت
بین جمع یارانش
حضرت محمد گفت
بر شما مسلمانان
مژده باد و پیروزی
چون ظهور مهدی هست
بین امتم، روزی😍
در روز جمعه ، میخوانیم دعا🤲
دعای فرج، با صوت زیبا
یک روز جمعه، مهدی بیاید💚
در گوش عالم، تکبیر خواند
@montazer_koocholo
صدای استودیوییdoa-faraj3.mp3
زمان:
حجم:
1.72M
بچه ها جوونم بیایین هر #غروب_جمعه
دعای سلامتی اقا رو بخونیم🤲🤲
🍎🍃🍎🍃🍎🍃
@montazer_koocholo
MP3 Recorderفایده ی امام غایب.mp3
زمان:
حجم:
8.19M
#قصه های مهدوی مادر جون
📚عنوان: دست های مهربان ☘🌸
🎤گوینده:خانم وفایی
🌟🌿🌸☘🌙🌸💫
🌹سلام منتظر کوچولو های عزیزم
مادرجونمون خیلی به فکر شما نازدونهها هستن 🔸و هر روز با قصههای جدید و شنیدنی میان پیشمون☘
برای شنیدن یه قصه از مادرجون ♥️آمادهاین❓
🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😘
-_🐌-_🌳-_🌴-_-🐿_-
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند 📚
#ادامه_مبحث:
💢..مادر با حالتي كاملا طبيعي از صَدرا پرسيد: چرا حمام رفتن را دوست نداري؟ صدرا گفت: چون حمام رفتن كار لذت بخشي نيست😐
مادر تصميم گرفت از روش حل مسئله استفاده كند. بنابراین گفت: چه كاري ميتوني بكني كه حمام رفتن به كاري جالب و سرگرم كننده تبديل بشه⁉️ صدرا براي لحظه اي فكر كرد🤔خب مي تونم تصور کنم كه زير یک آبشار ايستادم🤗 آن شب صدرا قبل از خوابيدن به حمام رفت. او به اين علت كه توانسته بود دليل خوبي براي حمام رفتن پيدا كند، خوشحال🤗و هيجان زده بود. شايد اگر مادرش در مورد تصور كردن آبشار در حمام به او پيشنهاد مي كرد، صدرا آن را هرگز نمي پذيرفت.
✅ما نبايد همواره به كودكانمان بگوئيم كه چه كاري را و چرا بايد انجام دهند. در اغلب مواقع آنها در مورد اين مسائل آگاهي كافي دارند و ما ميتوانيم آنها را تشويق به فكر كردن كنيم. همچنين اگر از آنها در مورد راه حل مورد نظرشان سئوال كنيم، قطعا به ما پاسخ خواهند داد👌
#مبحث_جدید
💠صحبت های بی ادبانه ممنوع⛔️
✨کیمیاي هشت ساله شروع به سوت زدن مي كند و اين صدا بلند و بلندتر ميشود تاجائي كه مادر نميتواند آن را تحمل كند بنابراين فرياد ميكشد لطفا بس كن🤫
کیمیا كارش را ادامه ميدهد. مادر به او توضيح ميدهد كه سوت زدن باعث آزار گوشم ميشود. اما باز هم کیمیا به كارش ادامه ميدهد. مادر دوباره ميگويد: کیمیا؛ من گفتم كه چرا نبايد اين كار را كني، حالا لطفا سوت نزن🤬
کیمیا دستش را به كمرش ميزند، چشم در چشم مادرش خيره شده👀 و ميگويد: ميخواهي الان چكار كني⁉️🤭
#ادامه_دارد
#روز_های_زوج
@montazer_koocholo
#محرم_مهدوی
#شعر_کودکانه
من به هیئت می روم🏴
باز هم بوی حلیم
در هوا پیچیده است
ظرف ها را مادرم
توی سینی چیده است
توی مسجد می رود
هیئت زنجیر زن
نوحه می خواند بلند
کودکی هم قد من
نان نذری می دهد🍞
نانوای کوچه مان
می شوی خوشحال تو
ای امام مهربان😊
توی این فکرم چه طور
باز هم کاری کنم؟
من به هیئت می روم
تا عزاداری کنم
پیچیده توی کوچه
بوی گلاب و اسفند
خشکیده بر لب ما
گل های سرخ لبخند
ماه محرم اومد🏴
دلها چه سوگوار است
خورشید هم از این داغ
غمگین و داغدار است😔
شاعر: طیبه شادمانی
@montazer_koocholo