#والدین_بخوانند
#ادامه_مبحث:
💫...مادران در موقعيت های این چنینی می توانند به فرزندانشان کمک کنند تا به آن ها احساس بدی دست ندهد و دوستان همفکر و همراه خودشان را پیدا کنند و احساس طرد شدن و محرومیت نکنند.
#مبحث_جدید
💠در مورد رفتارهاي ناایمن، خطر پذیر و خشونت بار، با کودکان صحبت کنيد.
🍃به کودکان کمک کنید تا از موقعیت های خطرناک دوري کنند.
💫اجتناب از بستن کمربند در خودرو، دویدن وسط خیابان و...موقعيت هاي خطرناکی هستند که والدین را کلافه می کنند. همانطور كه ميدانيد كودكان در اين خصوص، قادر به انديشيدن نيستند و نمي توانند بفهمند كه چرا بايد بطور بالقوه از موقعيت هاي خطرناك اجتناب كنند.
👈با پرسیدن چند سوال مي توانيد به فرزندانتان كمك كنید.
🔻از او سوال كنيد اگر بطور ناگهاني به سمت خيابان شلوغي بدوی چه اتفاقي مي افتد❓
🔹فرزند شما، پاسخ مي دهد كه او با ماشين تصادف مي كند و یا می گوید؛ زخمي ميشوم و من رو مي برند بيمارستان.
🔻خب حالا بپرسيد: فكر ميكني من و پدرت از اينكه تو زخمي شدي و بري بيمارستان چه احساسي داريم❓و اگر اين اتفاق بيفته چه احساسي مي کني❓و براي اينكه صدمه نبينيم بايد چه كار كنيم❓
✅با این سوالات، فرزند شما متوجه اشتباه خود خواهد شد و همیشه هنگام عبور از خیابان دست شما را خواهد گرفت.
#ادامه_دارد
#روز_های_زوج
@montazer_koocholo
May 11
این کوچولو دنبال امام زمان میگرده.mp3
2.65M
#قصه شب
💠 قصه شب: امین کوچولو به دنبال امام زمان میگرده
✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری
🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد، سما سهرابی، مریم مهدی زاده و محمدعلی حکیمی
🎞 تنظیم: محمد مهدی نقیب زاده
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸🔹💠🔸🔹
@montazer_koocholo
May 11
#بچه_ها_بخوانند
#رمان_کودک
#بخاری_نفتی
قسمت سوم:
رو به قنبر کردم و گفتم:
من خودم به اقا معلم👨🏫 میگم که حسابشون برسه اصلا بگین پول💷 بنزین چقدر شده بگم بیارن براتون❗️
قنبر هیکلش را روی صندلی چوبی اقا معلم پهن کرد و به گوشه کلاس خیره شده: خودم باهاش کار دارم ، میمونم تا بیاد‼️
صدای حرف زدن چند نفر از پشت پنجره می امد پنجره را بستم و از روشن شدن بخاری🔥 مطمئن شدم گفتم:
من میگم بیاد پیشتون ، اگه کار دارین برین! تازه اگه صالح و غلام شما را اینجا ببینند فرار میکنند و نمیان مدرسه که شما گوششان بپیچانید!😌
خدا خدا میکردم راضی شده باشد صندلی ناله ایی کرد و روی زمین افتاد:
"بگو ظهر شد بیاد گاراژ"
از در که بیرون رفت نفس راحتی کشیدم 😊
بچه ها از کنارش رد شدند و چپ چپ نگاهش کردند : اینجا چکار میکرد⁉️
من که نفسم بالا امده بود قیافه حق به جانب به خودم گرفتم و گفتم: بعدا می فهمید کم صبر کنید خیلی چیزا روشن میشه 😏
غلام و صالح که امدند رویم را برگردانم و سر جایم نشستم
غلام پای بخاری و نگاهم کرد: اوووووو ه اقا رو هنوز دو روز دیگه مونده!😏
اب دهانم را قورت دادم و از جا بلند شدم تا حالشان را بگیرم که اقا معلم وارد شد رویم را به اقا کردم و قبل از اینکه روی صندلی بنشیند گفتم:
: اقا قنبر امده بود کارتان....
حرفم نیمه تمام ماند وقتی گفت جلوی مدرسه هم را دیده اند
فاتحانه نگاهی به غلام و صالح انداختم همه درد و لرز صبح یادم رفته بود😀
اقا معلم صالح و غلام را صدا زد هر دو بلند شدند و ایستادند دلم خنک شد
" برید گاراژ قنبر ظرف های نفت رو بگیرید و بیارید تا بعد ببینم باهاتون چکار کنم‼️
اسم قنبر که امد هر دو دست و پایشان را گم کردند
" ما که کاری نکردیم اقا😫
نگذاشت حرف بزنند راهیشان کرد که بروند.
من که ارام گرفته بودم و دلم میخواست خودی نشان دهم گفتم:.
اقا نفت برای چی؟ اینا بنزین ماشینش رو کشیدن❗️
اقا معلم کتاب 📕را باز کرد و شروع کرد به درس دادن
" قنبر گفت عصر خودش یک بخاری نفتی از گاراژ میاره مدرسه ، نفتش هم از درامد گاراژ میده
فوری گفتم: پس اینا چی🤔
از جا بلند شد و کنار میز اول امد: گفتم اینا برن نفت بیارن که خجالت قنبر رو بکشن
مالش رو دزدیدن اما اون برای سرما نخوردن اونها مالش رو وقف کرده .‼️ این خودش بدترین تنبیه برای اون دو نفره😊
بعد شروع به خواندن کتاب درسی کرد .
باورم نمیشد که لازم نیست دو روز دیگر برای روشن کردن بخاری زجر بکشم😁
#پایان
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه شب
💠 قصه شب «دوستان و دشمنان بهترین پیامبر دنیا» قسمت اول
✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری
🎤 با اجرای:ناهید هاشمنژاد، راحیل سادات موسوی، محمد علی حکیمی و سما سهرابی
🎞 تنظیم: آقایان علیرضا آذرپیکان و محمد مهدی نقیب زاده
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با زندگانی اهل بیت علیهم السلام
💠🔷🔸🔸🔷
@montazer_koocholo