eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
9.7هزار ویدیو
301 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی قسمت ۷۰ نام استاد: دکتر شجاعی ♨️ هزار استاد و معلّم اخلاق؛ بی‌اثرنـــد اگر ؛ ما مجهز به یک اسلحه درونی نباشیم! ♨️ هزار سال عبادت و تهجد، راهمان را به آسمان باز نمی‌کنند؛ اگر در درون ما، گیرنده‌هایی با درجه حساسیت بالا وجود نداشته باشند! 💥از کدام اسلحه یا گیرنده، حرف می‌زنید؟
🌹 منتظران ظهور 🌹
راز پیراهن قسمت بیست و‌پنجم: حلما همانطور که در بغل مادر بود هق هقش بلند شد و گفت :ژینوس غیب شده...
راز پیراهن قسمت بیست و‌پنجم: حلما همانطور که در بغل مادر بود هق هقش بلند شد و گفت :ژینوس غیب شده... مامان زهره خنده ای روی لبش نشست و مثل زمان کودکی حلما، صورت دخترش را بالا آورد و همانطور که با دستانش صورت حلما را قاب گرفته بود گفت : این چه حرفیه؟ مگه میشه که ژینوس غیب بشه؟! تو که بچه نیستی ،این حرفا چیه میزنی؟! حلما اشک چشماش را ‌پاک کرد و گفت : مامان من بچه نیستم اما ژینوس درستی غیب شده و شروع کرد به تعریف وقایعی که رخ داده ،حلما به قسمتی رسید که زری اونو از اتاق بیرون انداخت که گوشی اش زنگ خورد. نگاه به صفحه گوشی کرد ، وحید بود ، دستش را به نشانه اجازه بلند کرد و سپس گوشی را وصل کرد و با التهابی در صدایش گفت : سلام ،چرا گوشیت را جواب نمیدی ؟ پلیسا به هیچ جا نرسیدن ؟ چه خبری از اون روباه مکار؟ وحید چند لحظه سکوت کرد و گفت : فعلا خبری نیست ، صابخونه زری خانم اومده کلانتری و متوجه شدیم که همین امروز زری تسویه حساب کرده و تمام مدارکش را گرفته و حتی کلید ساختمان هم تحویل داده بود...انگار یه قضیهٔ از پیش تعیین شده بوده و زری نقشه هایی برای تو و ژینوس داشته ، حالا چه نقشه هایی نمی دونم ،اما چرا ناگهان تو رو از اتاق بیرون کرده ،اینم جای تعجب داره، حالا پلیسا دارن اطلاعات گوشی مهسا را استخراج میکنن ، دعا کن چیز درست درمونی بتونن ازش دربیارن.. حلما نفسش را محکم بیرون داد و گفت : من دارم قبض روح میشم ، تو رو خدا زودتر یه خبر درست درمون بیار... وحید چشمی گفت و ادامه داد: دست من نیست عزیز دلم ،اما با این حال چشم و گوشی را قطع کرد حلما گوشی را به کناری انداخت و به مادرش که انگار بسیار متعجب بود نگاه کرد. مادرش شمرده شمرده گفت : ببینم، من درست متوجه شدم ، تو با ژینوس دعوات شده؟ منظورت از روباه مکار ژینوس بود؟ حلما با یاد آوری پیام های ژینوس بغضی سنگین گلوش را چنگ میزد و همانطور که اشک در چشماهیش حلقه زده بود سرش را به نشانه بله تکون داد و گفت : دعوامون نشده ، اما...اما حالا متوجه شدم ژینوس برای من یه دوست نبوده.... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
راز پیراهن قسمت بیست و ششم: ژینوس که از ترس مثل مجسمه گچی ،سفید شده بود ، از وسط صندلی ها آینه جلو را نگاهی کرد ،چهرهٔ راننده براش خیلی ترسناک می آمد و زری هم که مثل یک کنه به دستش چسپیده بود و گهگاهی نگاهی خریدارانه به ژینوس می کرد . ماشین به سمتی میرفت که برای ژینوس ناآشنا بود. زری نگاهی به راننده کرد و گفت : اون چشم بند را بده ،فک کنم الان لازمه بزنم چشمای این دختر و بعد همانطور که چشم بند را صاف میکرد رو به ژینوس گفت : ای دخترک ورپریده چرا به من نگفتی که دوستت اینقدر پاستوریزه هست ، حالا باید دنبال یکی دیگه بگردم ، کارم را سخت کردی سختتتتت... اما منم بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.. ژینوس که از هر حرف زری هراسی در دلش می افتاد با لکنت گفت : ز...زری خاانم می خوای چکار کنی؟ من دارم میترسم. زری خنده بلندی کرد و همانطور که چشم بند را روی چشمهای ژینوس میگذاشت گفت : ترس از چی؟؟ شما از بین چندین و چند صد مشتری من برگزیده شدین ، قراره کارهای بزرگی انجام بدین و اگر بشه چیزهایی به دست میاری که توی رؤیاهات هم نمی تونی بهش فکر کنی... ادامه دارد... 📝 ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
راز پیراهن قسمت بیست و هفتم : ژینوس از حرفای زری میترسید ، اصلا حس میکرد زنی که الان در کنارش هست اون زری قدیمی نیست و یک حس ناشناخته بهش میگفت ازش فاصله بگیر حتی اگر شده خودت را به بیرون از ماشین پرت کن ... اما حالا دیگه کار از کار گذشته بود ، چشم بندی مشکی روی چشماش را گرفته بود و درهای ماشین هم قفل بود. ماشین وارد جاده شده بود ، ژینوس میدانست که مقصد زری هر کجا باشد بیرون از تهران است و از این فکر پشتش می لرزید ، یعنی چه بلایی قراره سرش بیاد... ژینوس به کارهایی که کرده بود فکر می کرد ، بدبینی وحید به حلما و حس بد حلما به وحید ، فقط و فقط کار ژینوس بود ، آخه ژینوس از همون لحظه اولی که وحید را دید ، دل از دست داد و با خود عهد کرد که این دکتر خوش تیپ را از آن خود کند ، ژینوس با خود فکر می کرد که او پای حلما را به خانه زری و بحث رمال و فالگیر و احضار روح کشاند چون می دانست وحید به شدت از این چیزا نفرت داره ، او طوری ماهرانه نقشه چید که وحید هم با اون همه زرنگی و هوش و ذکاوت گول خورد و فکر می کرد حلما اهل این مجالس هست و تا به حال نقش بازی می کرده است. نقشه اش خوب پیش میرفت ، وحید و حلما از هم دور و دورتر می شدند و امید رسیدن به وحید در دل ژینوس جوانه زده بود ، تا جایی که راز دلش را برای وحید برملا کرد اما وحید هیچ توجهی به او نمی کرد. ژینوس نا امید نشده بود این جلسه احضار هم آخرین تیر ترکشش بود که مثل اینکه بر جان خودش نشست و اینک با چشمانی بسته رو به آینده ای نامعلوم پیش میرفت. ژینوس از یاد برده بود که اراده خداوند فوق اراده هاست و تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد ، وقتی حلما و وحید جفت هم هستند پس حیله های زینوس کارگر نیست و عاقبت در چاهی می افتد که خودش آن را کنده... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
راز پیراهن قسمت بیست و هشتم: حلما همانطور که سر سجاده نشسته بود ،دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت : خدایا خودت خوب می دانی که ژینوس در حق من بد کرده ، اما خدا الان معلوم نیست گرفتار چه معضل بزرگی شده ، کمکش کن و سلامت به مادرش او را برسان ، خوب می دانم که مادر ژینوس زنی تنهاست که تک امیدش در این دنیای بزرگ ، همین یک دختر است که از شوهر مرحومش به یادگار مانده ، خدایا مثل خواهر نداشته ام دوستش داشتم و برایش نقشه ها داشتم ، دلم میخواست نه به عنوان خواهر بلکه عروس خانواده در خانه ما حضور داشته باشد... اما خداوندا.... اما.....اما....هر چه کرده بگذار برای بعد الان او را نجات ده... حلما غرق در عالم راز و نیاز با خداوند مهربان بود که صدای زنگ گوشی اش بلند شد. این ساعات زنگ گوشی ،قلب او را می لرزاند چرا که هر بار انتظار شنیدن خبرهای ناگوار اورا میترساند. حلما بوسه ای از مهر روبه رویش گرفت و به سمت گوشی اش که روی تخت به او چشمک میزد رفت. اسم استاد اخلاق روی گوشی پیدا بود ، حلما که انگار فراموشی گرفته است با خود گفت : یعنی چکار داره؟ امکان نداره ایشون به من زنگ بزنه!!! و طبق عادت معمول گوشی را وصل کرد،از آن طرف گوشی صدای آرام خانم موسوی بلند شد : سلام جانم ، ببخشید من تو جاده بودم الان پیامتون را دیدم ، چی شده؟ نگران شدم ، دوستتون چی شده؟ حلما که تازه یاد اون تماس پیام افتاده بود ، مثل بچه ای که تازه به بزرگترش رسیده بغضش ترکید و با گریه شروع به تعریف ماجرا کرد... ادامه دارد.. 📝ط حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220817-WA0041.mp3
37.76M
💙سلسله مباحث استادامينی خواه در شرح کتاب سه‌ دقیقه در قیامت *جلسه ۹۱
🌸اثرات اخروی نماز شب🌸 🍂رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علیکُمْ بقیام الّلیل فَإِنَّهُ تکفیرُ السَّیئاتِ: بر شما باد به قیام در شب (نماز شب)، چرا که موجب پوشاندن و بخشش گناهان است. 🔸در روایات اثرات اخروی مختلفی برای نماز شب ذکر شده است که به برخی اشاره میشود: 1⃣ پاک شدن گناهان: یکی از آثار نماز شب پاکی روح از آلودگی گناه می‌باشد.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: انسانی که سحرخیز باشد و نماز شب بخواند، آن گناهانی که در روز انجام داده ،پاک می‌شود. نمازشب حسنه ای است که در دل های مومنین وارد شده و آثار معصیت و تیرگی هایی که دلهایشان از ناحیه سیئات کسب کرده از بین می برد. 2⃣ قبولی اعمال: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: نماز شب باعث قبولی عبادات و اعمال است. 3⃣ استجابت دعا: امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «کسی که در قنوت نماز وتر, چهل مومن و سپس برای خود دعا کند خداوند دعاهای وی را مستجاب می‌گرداند. 4⃣ رضایت خدا: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نماز شب سبب کسب رضایت پروردگار است. ⚜خداوند توفیق نمازشب به همه عنایت فرماید به برکت صلوات برمحمد وآل محمد⚜ 📚 پی نوشتها: (بحار، ج ۸۷، ص۱۲۳) ( بحار، ج87، ص161) (وسائل الشیعه، ج4، باب 45) ( بحار ، ج. ۸۷، ص. ۱۶۰) 👈🏻با ارسال این پست برای دیگران، در ثواب آن شریک باشید...
☘امام علي (ع) مي فرمایند؟ ✨ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلَی دینِهِ وَ لَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ فَهو مَعی فی دَرَجَتی یَومَ القیامَة 👈بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهندبود. 🖌بحارالانوار(ط-بیروت) ج51 ص109