eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار شبانه مون یادمون نره 🌟🌟🌟 خوندن سوره واقعه هر شب قبل از خواب ✅ وضو یادمون نره وقتی خواستیم بخوابیم☺️ 🌷 منتظران ظهور🌷 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20201115-WA0012.mp3
4.91M
شیطان شناسی قسمت 13
📌بیکران فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام ابوحمزه ثمالی می‌گوید از امام باقر علیه السّلام شنیدم که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله آب خواست. بعد از فراغت از وضو، دست علی علیه السّلام را گرفت و فشرد. سپس فرمود: «انما أنت منذر. » بعد دست او را به سینه چسبانید و فرمود: «و لکل قوم هاد. » و در ادامه فرمود: علی جان! تو اصل دین و نشانه ایمان و غایت هدایت و پیشوای زیبایانی، من به این شهادت می‌دهم. [۱] حضرت باقر علیه السّلام در مورد تفسیر آیه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود: منذر در هر زمانی یک هادی و راهنما از ما خانواده هست که آنها را به دستورات پیامبر راهنمایی می‌کند. هادیان بعد از پیامبر اکرم عبارتند از علی بن ابی طالب علیه السّلام سپس جانشینان او یکی پس از دیگری. [۲] فضیل گفت: از حضرت صادق علیه السّلام در مورد آیه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» پرسیدم. فرمود: هر امامی هادی و راهنمای قرن خویش است برای مردمی که در آن قرن زندگی می‌کنند. [۳] 📖[۱]بصائر الدرجات،ص۱۰ 📖[۲]بصائر الدرجات،ص۹ - ۱۰ 📖[۳]بصائر الدرجات،ص ۱۰ 📖بحارالانوار،ج۲۳،ص۱۰،ح۲-۳-۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0558966349629.mp3
8.33M
📚شرح و بررسی کتاب 👤 استاد امینی خواه 🔺جلسه 37 🔻توضیحاتی در مورد توحیدو شرک و مراتب آن 🔻توضیحاتی در مورد شرک های پنهان که در وجود ما است. 🔻نصیحت هایی دیگر از دکتر به مردم 🔻در هنگاه برگشت به بدنم نوری عظیم و سفید دیدم که ... ❌(توصیفاتی جالب دکتر در مورد نور الهی که به آن پیوست و نظریه وحدت وجود که توسط عالم بزرگ جناب در قرن ۱۱ هجری مطرح شده بود را به عینه می بیند و بیان میکند)❌ صوتهای استاد امینی خواه ایتا👈 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
📷 به این عکس‌ها خیره‌شو، خیره‌شو... 🇮🇷گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱ ✍چقدر در رسانه ضعیف هستیم که نتوانستیم مظلومیت این شهدا و خباثت زامبی‌های مقابل‌شان را به‌درستی تبیین کنیم... اما در نقطه‌ی مقابل ببینید که چگونه رسانه‌های معاند می‌توانند روی اعدام یک محارب، پروپاگاندا به راه بیاندازند و به‌راحتی جای جلاد و را عوض کنند 🖌 محمد جوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت، پاداش سال ها مجاهدت است🕊🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1215324946.mp3
4.04M
9 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣وضو می گیری،میری سر سجاده ات... درست همون جا روبروی چشمان تو، خدا وهمه اهل آسمون،با اشتیاق منتظرت ایستادند. ❤️با اشتیاق، سر قرار حاضر شو. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 پاسخ زیبای شهید مرتضی مطهری به ماجرای اعدام نکنید را ببینید...
راز پیراهن قسمت پنجاه و نهم: وحید وارد پزشکی قانونی شد و حلما با پاهایی لرزان به دنبالش روان بود. حلما بدنش رعشه گرفته بود و نمی دانست براستی شاهد چه صحنه ای خواهد بود. تا وحید کارهای مقدماتی را انجام میداد، حلما طول و عرض سالن اونجا را چندین بار پیمود، او از محیط اطراف خود غافل بود و اصلا متوجه نشد که دو مرد با نگاه خیره و شیطانی خود او را میپایند و مترصد لحظه ای هستند که... وحید به همراه مردی که روپوش یکبار مصرف آبی رنگی به تن داشت، به طرف حلما آمدند و به او اشاره کردند که به دنبال آنها برود. از دو راهرو باریک و نیمه تاریک گذشتند و سپس پشت دری بزرگ ایستادند و مرد همراه وحید با وارد کردن کارتی در شیاری مخصوص، درب را باز کرد و هرسه وارد اتاق سرد روبه رو شدند، اتاقی که بوی مرگ میداد. جلوی کشویی ایستادند، آن مرد شماره کاغذ دستش را نگاهی کرد و وقتی مطمئن شد که اشتباه نکرده درب کشو را گشود و زیپ کاور سیاه رنگ را کمی پایین کشیدو خود قدمی به عقب گذاشت حلما چشم به داخل کشو داشت، اما باران اشک چشمانش که باریدن گرفته بود مانع ان میشد که تصویر دختر نگون بخت روبه رویش را درست ببیند. وحید آرام کنار گوشش گفت: خودت را کنترل کن و با دقت نگاه کن. حلما قدمی به جلو گذاشت و کمی خم شد، درست میدید، خودش بود، این ژینوس بود که با صورتی تکیده و چشمانی بی روح به او خیره شده بود. دنیا پیش چشمان حلما سیاه سیاه شد و سرش به دوران افتاد و همانطور که با صدای ضعیفی میگفت: خودش است... بر زمین سرنگون شد. وحید دستپاچه شد و خود را زیر شانه های حلما رساند تا مانع سقوط او به روی زمین شود و مرد همراهش که انگار دیدن این صحنه ها برایش عادی شده بود، با اشاره به خانمی که جلوی درب سردخانه ایستاده بود از او خواست که تخت سیار داخل سالن را جلو بیاورد. خیلی سریع پیکر بی هوش حلما روی تخت قرار گرفت، وحید به دنبال تخت با سرعت میرفت و چون می خواست حلما را به بیمارستان خوبی برساند به ان زن اشاره کرد و گفت: تا من ماشینم را جلوی ساختمان میارم شما هم این تخت را بیارید جلو در... زن سری تکان داد و وحید بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند از ساختمان خارج شد تا ماشین را جلوی پزشکی قانونی بیاورد و اصلا نفهمید یک ون مشکی رنگ ساعتها منتظر این لحظه است و... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺