eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 ⭐️ خداوند او را در درجه پیامبران و شهدا و صالحان بنویسد که نیکو رفیقانی هستند. 📚 مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی به نقل از سیدبن طاووس، نقل از امام عسکری (علیه السلام) 🌹 🍃🌹 ☘🍃🌹 🍃☘🍃🌹 ☘🍃☘🍃🌹 🍃🍃🍃🌸 🍃🍃🌸 🍃🌸 ذکر روز شنبه 👇👇 🍃 {یا رَبَّ الْعالَمین} 🍃 {ای پروردگار جهانیان} 🍃 {۱۰۰مرتبه} •{ أَلَابِذِڪْرِاللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوب } 🌸 🍃🌸 🍃🍃🌸 🍃🍃🍃🌸 ✨🌸 شنبه ها🌸⚡️ ↩️ اذکار روز،،، 🔸 یا رب العالمین 👈100مرتبه 🔶 یا غنی 👈1060مرتبه 🍃🌸🍃🌸🍃 ↩️سوره روز،،، 🔅سوره مبارک معارج" خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمی کند و او را در بهشت با حضرت رسول سکونت می دهد. 🍃🌸🍃🌸🍃 ↩️ادعیه و زیارت روز ،،، 1/ دعای روز شنبه 2/ حدیث کسا 3/ دعای نادعلی 🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌼 روز شنبه ↩️ هر کس در این روز چهار رکعت نماز بجا آوردو در هر رکعتی حمد،و توحید و ایت الکرسی را بخواند ، خداوند نام او را در درجه پیغمبران ،شهدا و صالحین مینویسد.
🏵🏵بسته های معنوی وعهد ثابت روز شنبه🏵🏵 🌸 🍀 🍀 🍃 🌸 🍀 🍀 🍃 🌸 🍀 🍃 🌸 🍃 🌸 🌸 ✅ دعای حضرت زهرا (س) در روز شنبه : 🌹 اللَّهُمَّ افْتَحْ لَنَا خَزآئِنَ رَحمَتِکَ 🌹 وَ هَبْ لَنَا اللَّهُمَّ رَحمَهً لَا تُعَذِّبُنا بَعدَهَا 🌹 فِی الدُّنیَا وَ الآخِرَهِ وَارزُقنَا مِن فَضلِکَ 🌹 الوَاسِعِ رِزقًا حَلَالًآ طَیِّبًّا 🌹 وَ لَا تُحَوِّجنَا وَ لَا تُفْقِرْنَا 🌹 إلَی أحَد ٍسِوَاکَ، وَ زِدنَا لَکَ شُکرًا 🌹 وَ إلَیکَ فَقرًا َ فَاقَهً 🌹 وَ بِکَ عَمَّن سِوَاکَ غِنًا وَ تَعَفُّفًا 🌹 اللَّهُمَّ وَسَّعْ عَلَینَا فِی الدُنیَا 🌹 اَللَّهُمَّ إنَّا نَعُوذُ بِکَ اَن تَزْوِیَ 🌹 وَجهَکَ عَنَّا فِی الحَالٍ 🌹 وَ نَحنُ نَرغَبُ إلَیکَ فِیهِ 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ علَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌹 وَ اَعطِنَا مَا تُحِبُّ 🌹 واجْعَلْهُ لَنَا قُوَهً فِیمَا تُحِبُّ یا اَرحَمَ الرَّاحِمِینَ ...♡ 🌸 پروردگارا ...! 🌿 گنجهاى رحمتت رابراى ما بگشا و ما را مشمول رحمتى قرار ده كه بعد از آن دردنيا و آخرت عذابمان ننمائى. 🌸 و از فضل گسترده ات،مارا از روزى حلال وپاكيزه اى،بهره مندگردان، و ما را نيازمند و محتاج كسى جز خودت قرار نده، 🌿 وشكرگذارى ما را نسبت بخودت، و نيز فقر و نيازمان را به تو،وبی نيازى و كرامت نفسمان ازغير خودت را، افزون فرما. 🌸 خداوندا ...! 🌿 در دنيا بر ما گشايش عطا فرما، 🌸 بارالها ...! 🌿 از اينكه ما را درحالیكه ديدارت را طالبيم ، ازديدارت منع نمائى، به تو پناه می بريم. 🌸 پروردگارا ...! 🌿 برمحمد و خاندانش درود فرست، وآنچه راكه دوست دارى بما عطافرما و آنرا نيرويى قرار ده در آنچه که مادوست می داريم، اى بهترین رحم کنندگان ...♡ 📚 مفاتیح‌الجنان 🌸 🍃 🌸 🍀 🍃 🌸 🍀 🍀 🍃 🌸 🌸 🍀 🍀 🍃 🌸 🌹🌹🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹☘ ☘ ✅ دعای روز شنبه °{ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ }° ⭐️ بِسْمِ اللهِ كَلِمَةُ الْمُعْتَصِمينَ ⭐️ وَ مَقالَةُِ الْمُتَحَرِّزينَ ⭐️ وَاَعُوذُ بِاللهِ تَعالي ⭐️ مِنْ جَوْرِ الْجآئِرينَ ⭐️ وَ كَيْدِ الْحاسِدينَ ⭐️ وَ بَغْيِ الظّالِمينَ وَ اَحْمَدُه ⭐️ فَوْقَ حَمْدِ الْحامِدينَ ⭐️ اَللَّـهُمَّ اَنْتَ الْواحِدُ بِلا شَريك ⭐️ وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْليك ⭐️ لا تُضادُّ في حُكْمِكَ، وَلاتُنازَعُ في ⭐️ مُلْكِكَ اَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلي ⭐️ مُحَمَّد عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ ⭐️ وَ اَنْ تُوزِعَني مِنْ شُكْرِ نُعْماكَ ⭐️ ماتَبْلُغُ بي غايَةَ رِضاكَ، وَ اَنْ تُعينَني ⭐️ عَلي طاعَتِكَ وَلُزُومِ عِبادَتِكَ ⭐️ وَاسْتِحْقاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْف ⭐️ عِنايَتِكَ وَ تَرْحَمَني بِصَدّي عَنْ ⭐️ مَعاصيكَ ما اَحْيَيْتَني ⭐️ وَ تُوَفِّقَني لِما يَنْفَعُني ما اَبْقَيْتَني ⭐️ وَ اَنْ تَشْرَحَ بِكِتابِكَ صَدْري ⭐️ وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْري ⭐️ وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ في ديني وَ نَفْسي ⭐️ وَلاتُوحِشَ بي اَهْلَ اُنْسي ⭐️ وَ تُتِمَّ اِحْسانَكَ فيما بَقِيَ مِـنْ عُمْري ⭐️ كَما اَحْسَنْتَ فيما مَضي مِنْـهُ ⭐️ يـا اَرْحَـمَ الـرّاحِمينَ ...❤️ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ 🌹🌹🌹🌹☘ 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ✅ توسل امروز شنبہ ✨َللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ ✨بِنَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى الله ✨عَلَیْهِ وَآلِهِ یا اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ الله ✨یا اِمامَ الرَّحْمَةِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا ✨تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى ✨اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا ✨وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸 🌸☘ 🌸 ✅ زیارت حضرت محمد(ص) در روز شنبه :👇 🌷 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ 🌷 وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّٰه 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ 🌷أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللّٰهِ 🌷وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّٰهِ 🌷وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ 🌷وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ رَبِّكَ 🌷وَعَبَدْتَهُ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ 🌷فَجَزَاكَ اللّٰهُ يَا رَسُولَ اللّٰهِ 🌷أَفْضَلَ ما جَزىٰ نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ 🌷اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد 🌷أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ إِبْراهِيم 🌷وَآلِ إِبْراهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. 🌸 🌸☘ 🌸☘🌸 🌸☘🌸☘ ☘🍃☘🍃🌹 🍃☘🍃🌹 ☘🍃🌹 🍃🌹 🌹 ✅ نماز روز شنبه ازطلوع آفتاب تاظهر 🌹 چهار رکعت (۲نماز دورکعتی)، 🌹 درهررکعت بعدازحمد، سوره توحید و آیةالکرسی 💠 پاداش این نماز طبق روایت :
🔴حقه شگفت انگیز شیطان برای گمراه کردن یکی از اولیای الهی! 🍀استاد فاطمي نيا: 🔆یكي ازاولياء خدا قضيه اي نقل ميكرد: شبي مشغول خواندن قرآن بودم تارسيدم به آيه ي "إنّه يراكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم" "همانا شيطان وبستگانش شما را ميبينند ازجايي كه شما آنها را نميبينيد" 💠باخود گفتم: معناي ظاهري آيه معلوم است كه بالاخره شيطان از جنّ است وجن درلغت به معناي پوشيده است؛ اما گويا معناي باطني آيه رامتوجه نميشوم ! ✅درهمين افكار بودم كه لحظه ای برايم پيش آمد وشيطان🔥 ظاهرشد و گفت: آمده ام با تو بحث كنم ، پاشو بيا! ✨ديدم همين قدم اول بايد با او مخالفت كنم،گفتم نمي آيم، تو بيا! 🔥شيطان باهمه تكبرش آمد! 🔷يك ساعت بحث عالي فلسفه وكلام كرديم ودر آخر مغلوبش كردم وپيروز بحث شدم! 🔘به شيطان گفتم: با اين همه اسم و رسمت، مغلوب شدي! 🔥شيطان خنده اي كردوگفت: آقا سيد! فقط خواستم يك ساعت از عمرت را تلف كنم! 💥آن صحنه تمام شد! معناي آيه را فهميدم؛ يعني شيطان به هركس از يك جا ضربه ميزند.. ! https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌻🌺🌸🌻🌺🌸🌻🌺🌸🌼🌻 📘از بیانات استاد فاطمی نیا
🌷زندگی دنیا شماراازخدا وقیامت غافل نکند وشیطان هم باوعده مهربانی خدا شمارادرگناه نیندازد: .إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (٣٣)لقمان،۵فاطر، 🌷بدانیدکه خداوند هم آمرزنده ومهربان است وهم عذابش شدیدودردناک است: نبئ عبادی انی اناالغفورالرحیم وان عذابی هوالعذاب الالیم.۴۹و۵۰حجر وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٩٦)بقره اعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌرحیم۹۸مائده وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢٥)انفال https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔴 مثلـث شـوم حـوزوی 🔻مخاطبین شبکه‌های مجازی، مراقب این سه نفر باشند...! 🔸به نظر می‌رسد یکی از اقدامات جبهه حـوزه‌ی غیرانقلابی، تقسیم کاری است که برای زیر سؤال بردن حوزه انقلابی صورت گرفته است! 🔸آقایان ، و اضـلاع مثلثـی هستند که هر کدام از یک روش برای عـرفی کردنِ دیـن و تساهل و تسامح در آن استفاده می‌نمایند! 👈 "محمدرضا زائـری" به عنوان نماد روحانیِ روشنفکرِ غرب‌زده و به ظاهر آزاد اندیش، بصورت خزنده افکار مخرّب خود را در فضای مجازی مطرح می‌کند! 👈 "حسن آقامیـری" بعنوان یک سلبریتی با سخنرانی‌ها و کلیپ‌های خود جوانان را به سمت تساهل در دین سوق می‌دهد! 👈 "مهـدی نصیـری" هم که سابقاً از اصولگرایان افراطی بوده و هم‌اکنون مدعی نو اندیشی است، نیز با حضور در برنامه های تلویزیون و همچنین مصاحبه‌های خود در این رابطه فعالیت می‌نماید. 🔳 نکتــه مهمِ این افـــراد، هجمه‌ی همه‌جانبه به حجاب به عنوان سدّی برای برداشتن دیگر احکام دین است! در حقیقت این مثلث شوم حوزوی در پی ترویج علنی و رسمی دین حداقلی و تنزل شارع از خدا و اهل بیت(ع) به عرف جامعه است! @faslebidarri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇 💠 خطبه اول(جلسه۷) 🔶 فراز سوم و چهارم ( آفرینش فرشتگان _ شگفتی آفرینش آدم ): مضْرُوبةٌ بينهُمْ  و بين منْ دُونهُمْ حُجُبُ الْعِزّةِ و اسْتارُ الْقُدْرةِ، لايتوهّمُون ربّهُمْ بِالتّصْويرِ، و لايجْرُون عليهِ صِفاتِ الْمصْنُوعين، و لايحُدُّونهُ بِالاْماكنِ، و لايشيرُون اِليهِ بِالنّظائِرِ. مِنْها في صِفةُ خلْقِ آدم عليهِ السّلامُ ثُمّ جمع سُبْحانهُ مِنْ حزْنِ الاْرْضِ و سهْلِها، و عذْبِها و سبْخِها، تُرْبةً سنّها بِالْماءِ حتّي خلصتْ، ولاطها بِالْبِلّةِ حتّي لزُبتْ، فجبل مِنْها صُورةً ذات احْناء و وُصُول، و اعْضاء و فُصُول. اجْمدها حتّي اسْتمْسكتْ، و اصْلدها حتّي صلْصلتْ، لِوقْت معْدُود، و اجل معْلُوم. 🔸🔸🔸🔸🔸 💠 ترجمه خطبه اول 🔶فراز سوم و چهارم: بين آنان و موجودات مادونشان حجابهايي از عزت و پرده هايي از قدرت افكنده شده، در خيال خود براي خداوند صورتي تصوير ننمايند، و صفات او را چون اوصاف مخلوقات نينگارند، و به اماكن محدودش نسـازنـد، و او را بـه هماننـد و امثـال اشـاره نكننـد. قسمتي از اين خطبه در وصف آفرينش آدم(ع) سپس خداوند سبحان از قسمت هاي سخت و نرم و شيرين و شور زمين خاكي را جمع كرد و بر آن آب پاشيد تا پاك و خالص شد، آن گاه آن مادّه خالص را با رطوبت آب به صورت گل چسبنده درآورد، سپس از آن گِل صورتي پديد كرد داراي جوانب گوناگون و پيوستگي ها، و اعضاي مختلفه و گسيختگي ها. آن صورت را خشكاند تا خود را گرفت، و محكم و نرم ساخت تا خشك و سفالين شد، و او را تا زمان معين و وقت مقرر به حال خود گذاشت. 🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇 🔶 نهج البلاغه # شرح خطبه اول (جلسه۷) 🔶 در ادامه شرح خطبه اول ( خلقت فرشتگان _ خلقت انسان ) 🔴 امام علیه السلام در پایان بحث آفرینش فرشتگان ، بعداز معرفی فرشتگان حمل کننده عرش در مورد همه فرشتگان فرمودند : اینان پروردگارشان را در خیال خویش به تصویر نکشند و براو صفات آفریده هایش را روا ندانند و در هیچ جا قلمرو اش را محدود نکنند وبه چیزی به عنوان نظیر او اشارت ننمایند. این جملات با خداشناسی تنزیهی ارتباط داردکه در ابتدای خطبه اول مطرح شدو حضرت، توحید حقیقی را با داشتن اخلاص همراه دانستند ، اخلاصی که در آن برای خدا صفاتی لحاظ نشود. 👌مسلما فرشتگان معرفت بالایی نسبت به خدای متعال دارند وتقربشان به عرش الهی به سبب علوّ درجاتشان است. 🔸در عالم معنا حرف اول را "علم ومعرفت" می زند ، در عالم ماده گاهی قدرت و گاهی چیزهای دیگر. 🔸در عالم معنا افراد براساس معرفتشان درجه بندی می شوند. 🔸پس فرشتگان مقرب از معرفت بسیار بالایی برخوردارند . آنها معلمشان خداوند و حضرت آدم علیه السلام است .اما باز هم از برخی ابراز معرفت در برابر خداوند پرهیز می کنند. یکی از آنها این است که بخواهند در خیال خود تصویری برای خداوند داشته باشند، زیرا با خداییِ خداوند سازگار نیست. 💢حالا این پرسش مطرح می شود که وقتی فرشتگان با آن همه معرفت نسبت به خداوند توان دیدن خداوند ویا حتی تصویر سازی برای خداوند را ندارند ، بشر در عالم ماده ، چگونه بتواند خداوند را ببیند یا در خیالش تصور نماید⁉️ ما اگر در عالم ماده به دنبال خدا باشیم ، باید به دنبال چیزی بگردیم فراخور همین عالم . اگر درعالم خیال بگردیم ، باید به دنبال تصویری برای خداوند باشیم (که بازهم از همین عالم ماده برگرفته ایم) در حالیکه کانال ارتباط با خداوند "قلب" است که در آن جای هیچ شکل و شمایلی نیست . 🔸اگر توجه قلبی به خداوند داشته باشیم ، دیگر دنبال تصویر نیستیم و صفات آفریده های خدا را برای خدا به کار نمی بریم . 🔸صفاتی که برای مخلوقات به کار برده می شود ، کمبودهایی دارد، ذاتی وجودشان نیست و عوارضی دارد . 🔸🔸🔸🔸🔸 💠داستان آفرینش انسان : امام فرموده اند : آنگاه خدای سبحان از ناهموار و هموار ، بیشه زار و شوره زار ، خاکی فراهم آورد ، با آب آن را شست و شو داد تا پاک وخالص شود و وقتی مرطوب شد آنرا مالید تا چسبندگی یابد . 🔸حزن ( زمین سخت وناهموار) سهل(نرم و هموار) عذب (شیرین وقابل کشت) سَبَخ ( شوره زار و غیر قابل کشت) 🔸خداوند جای جای کُره زمین نمونه برداری کرد . خاک هایی با خواص مختلف پدید آورد . 🔸اینکه انسان طبیعت متضادی دارد ، گاهی خشونت و گاهی لطافت برای این است که خمیرمایه اولیه اش آمیخته از خاک های گوناگون بوده است. 🔸آنگاه که خداوند خمیر انسان را آماده کرد ، از آن پیکری بیافرید ، دارای اندام و ماهیچه و اعضاء و مَفصل های مختلف . رطوبتش را برگرفت تا خود را نگه دارد و آن را سخت و خشک همچون سفال نمود و تا زمانی معین و مهلتی مقرّر فرو گذاشت . 🔸احناء (اندام) وصول(ماهیچه ها) 🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇
اعمال شب هفدهم ربیع الاول: طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم اسلام پیامبر (صلى الله علیه وآله) است و شب بسیار مبارکى است.[1] 1) غسل به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل.(فلاح السائل، صفحه 61 ) 2) روزه: که براى آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتى از ائمّه معصومین (علیهم السلام)آمده است: کسى که روز هفده ربیع را روزه بدارد، خداوند براى او ثواب روزه یکسال را مقرّر مى فرماید. (اقبال، صفحه 603 ) 3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مومنان و به زیارت مشاهد مشرّفه رفتن. (همان مدرک ) 4) زیارت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از دور و نزدیک در روایتى از آن حضرت آمده است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسى است که به هنگام حیاتم به سوى من هجرت کرده باشد، اگر نمى توانید مرا از نزدیک زیارت کنید، از همان راه دور به سوى من سلام بفرستید (که به من مى رسد).(همان ص 604) 5) زیارت امیرمومنان، على(علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با همان زیارتى که امام صادق(علیه السلام) در چنین روزى کنار ضریح شریف آن حضرت (علیه السلام) وى را زیارت کرد. (همان مدرک، صفحه 608 ) (این زیارت در بخش زیارات، مفاتیح آمده است). 6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبىّ اکرم (صلى الله علیه وآله) سفارش بسیار کرده است. بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایى جشن ها و تشکیل جلسات، هرچه بیشتر با شخصیّت نبىّ مکرّم اسلام (صلى الله علیه وآله)، سیره و تاریخ زندگى او آشنا شوند و از آن، براى ساختن جامعه اى اسلامى و محمّدى بهره کامل گیرند. همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، در چنین شبى معراج آن حضرت صورت گرفت.[2] اعمال روز هفدهم ربیع الاول: 1- غسل. 2- روزه: از برای آن فضیلت بسیار است و روایت شده هر که روز 17 ربیع الاول را روزه بدارد ثواب روزه ی یک سال را خدا برای او می نویسد و این روز یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است.البته بایدبدانیداگرروزه قضادارید نیت قضاکرده وثواب این روزرامیبریم 3- زیارت: زیارت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین زیارت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام . 4- نماز: در روز 17 ربیع الاول دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و 10مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، بگزارد و پس از نماز در محلّ نماز بنشیند و دعائی که روایت شده است بخواند : اَللَّهُمَّ اَنتَ حَی لاَ تَمُوتُ ... 5 - تصدّق و خیرات: مسلمانان روز 17 ربیع الاول را تععظیم بدارند و تصدّق و خیرات نمایند و مؤمنین را مسرور کنند و به زیارت مشاهد مشرّفه بروند. (مفاتیح الجنان . فصل نهم . در اعمال ماه ربیع الأّوّل) 6- عید گرفتن: به آنچه موافق حقیقت عید است (عمل کند) یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقرّرات شرع باشد همچنان که عادت و سنّت پاره ای از نادانان است که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند. . ‏https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌وهفتم خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!» خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.» چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.» کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.» کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.» کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!» گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.» گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.» خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!» گفتم: «صمد! جانِ من بمان.» گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!» گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.» رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.» التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.» سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!» سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت شیر میخورد... ادامه دارد... .⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌وهشتم اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.» صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!» صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.» با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!» دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!» صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!» خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!» مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.» با تعجب پرسیدم: «کجا؟!» مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.» بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.» گفتم: «اقلاً بگذار رختخواب ها را جمع کنم. صبحانه بچه ها را بدهم.» گفت: «صبحانه توی راه می خوریم. فقط عجله کن باید تا عصر سر پل ذهاب باشیم.» سمیه را تمیز کردم. تا توانستم برای بچه ها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: «شما بروید سوار شوید.» پتویی دور سمیه پیچیدم. دی ماه بود و هوا سرد و گزنده. سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانه گُل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد. توی ماشین که نشستم، دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کنار زده و نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد. ماشین که حرکت کرد، بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن. طفلی ها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همان طور که رانندگی می کرد، گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: «برای بابا شعر بخوان.» گاهی هم خم می شد و سربه سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را درمی آورد. ادامه دارد...
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌ونهم به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...» سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند. گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» ادامه دارد... ⭕️💠🌀⭕️🔷🔹