۳۵ - بشارت ومدارا هنگام مرگ:
چند روایت شاهد این مطلب است از جمله: حدیث شریفی است که در تفسیر امام عسکری (علیه السلام) آمده که فرمود: مؤمن دوستار محمد وآل او، که علی را بعد از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) امام خویش دانسته که الگوی او باشد وسرور خود که سخنانش را تصدیق وافعالش را صحیح دانسته واو را اطاعت کند، وبه اطاعت آن کس که به اطاعتشان در امور دین وسیاست (اداره امورش) دعوت نموده است. هرگاه (چنین مؤمنی را) اجل حتمی که باز گردانده نشود وقضای الهی که مانعی جلویش نمی ایستد فرا رسد، وملک الموت واعوانش نزد او حاضر شوند، محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را از یک سوی وعلی - سید الوصیین - را از سوی دیگر بالای سرش می بیند، ودر کنار پاهایش از یک سمت حسن - نواده سید الانبیاء - واز سوی دیگر حسن - سید الشهداء - را مشاهده می کند وپیرامونش پشت سرشان خواص ودوستانشان که سادات این امت هستند در مرتبه بعد از آقایانشان آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار دارند، پس بیمار مؤمن به آنان نظر می کند وخطاب می نماید به طوری که خداوند صدای او را از گوش های حاضران محجوب می دارد، هم چنان که دیدن ما اهل البیت را نیز از آن ها مخفی می نماید تا ایمانشان به آن ثواب بیشتری داشته باشد به خاطر محنت شدیدی که بر آن ها وارد می شود.
"مؤمن می گوید: پدر ومادرم فدای تو، ای رسول خداوند رب العزه! پدر ومادرم فدای تو، ای وصی پیغمبر رحمت! پدر ومادرم فدای شما دو شیر بچگان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وای نوادگان وفرزندان او؛ ای دو سید جوانان اهل بهشت که به رحمت ورضوان خداوند نزدیک هستند! وخوش آمدید شماها خوبان اصحاب محمد وعلی وفرزندانشان (علیه السلام). چقدر اشتیاق دیدارتان را داشتم واکنون به شدت از دیدارتان خوشحالم وای رسول خدا! اینک ملک الموت به بالینم حاضر است وتردید ندارم که در دل او بزرگ هستم به خاطر موقعیت شما وموقعیت برادرتان، پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: همین طور است.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به سوی ملک الموت متوجه می شود ومی فرماید: ای ملک الموت! سفارش خداوندی را در احسان به پیرو ما وخادم ما ومحبت ما وایثارگر ما (بر هر چیز دیگر) رعایت کن. ملک الموت گوید: ای رسول خدا! به او بفرمایید که به آنچه خداوند برایش در بهشت مهیا کرده نظری افکند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرماید: به بلندی نگاه کن، پس نظر می افکند بر آنچه اندیشه ها آن را در نیابند وبه حد وحساب نیایند. آن گاه ملک الموت می گوید: چگونه آسمان نگیرم بر کسی که آن ثواب او است واین محمد (وعترت او) دیدار کنندگانش. ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)! اگر خداوند مرگ را گردنده ای قرار نداده بود که به بهشت نرسد مگر آن که از آن بگذرد، روح او را نمی گرفتم. ولی خادم ودوستت تأسی جوید به تو وبه سایر پیغمبران ورسولان واولیای خدا که به حکم الهی مرگ را چشیدند."
"سپس محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: ای ملک الموت! بگیر برادرمان را که به تو تسلیم کردیم وسفارش خیر را درباره اش بپذیر.
آن گاه آن حضرت وهمراهانش به سوی باغ های بهشت بالا روند در صورتی که حجاب وپرده از چشم آن مؤمن بیمار کنار رفته باشد، پس آن ها را در جایگاه خودشان می بیند پس از آن که پیرامون رختخوابش بودند، می گوید: ای ملک الموت بشتاب بشتاب روح مرا بگیر واین جا امر مگذار که از دوری محمد وعترت او صبر ندارم، مرا به آن ها ملحق ساز. در این هنگام ملک الموت روح او را می گیرد، وهمچون مویی که از آرد بر کشند چون او را از کالبد بر آورد. واگر شما او را در شدت می بینید در حقیقت او در سختی نیست، بلکه در راحتی ولذت است وچون او را در قبر گذارند افراد ما را آن جا می یابد.
و هنگامی که منکر ونکیر به سراغش بیایند، به یکدیگر گویند: محمد وعلی وحسن وحسین (علیه السلام) ونیکان اصحابشان نزد این شخص حاضرند، باید برای آن ها کوچکی کنیم. سپس می آیند بر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) جداگانه یک سلام می کنند وبر علی (علیه السلام) جداگانه یک سلام می کنند، سپس بر حسنین (علیه السلام) با همه یک سلام می کنند وآن گاه سلامی بر تمام یارانی که همراه ما می باشند، می نمایند."
"بعد از آن گویند: دانستیم ای رسول خدا که از خادم وپیرو خودت دیدن کردی، واگر چنین نبود که خداوند می خواهد فضیلت او را برای فرشتگانی که حضور دارند وفرشتگان که بعد از جریان را خواهند شنید آشکار سازد، از او سؤال نمی کردیم، ولی امر الهی را باید امتثال کرد.
آن گاه از او می پرسند: خدای تو کیست؟ دین تو چیست؟ وپیغمبر تو کیست؟ وامام تو کسیت؟ وقبله ات کدام است؟ وبرادرانت کیانند؟ می گوید: الله، پروردگار من است ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیغمبر من است وعلی (علیه السلام) جانشین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) امام من وکعبه، قبله ام ومؤمنان، پیروان محمد وعلی وآل آن ها، دوستان ایشانند ودشمنان معاندان ایشان برادران منند وشهادت می دهم که جز خدای یکتا معبودی نیست. وخداوند شریک ندارد وگواهی می دهم که محمد بنده وفرستاده او است، واین که برادرش علی ولی خدا است، وآن ها که از پاکیزگان عترتش برای امامت نصب کرد، خلفای امت ووالیان بر حق وقیام کنندگان به عدل می باشند. پس (نکیر ومنکر) گویند: بر این باور زندگی کردی، وبر همین مردی وبر همین عقیده - ان شاء الله - بر انگیخته خواهی شد وبا آن کس که ولایتش را داشته ای در منزلگاه کرامت وقرارگاه رحمت الهی خواهی بود."
"می گویم: وجه استشهاد به این روایت شریف که نکات جالبی دارد این که مؤمن به آن مکرمت ها وسعادت ها ونعمت های بزرگ می رسد به سبب چهار امر: مولات وپیروی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه اطهار (علیهم السلام) وخدمت به آن ها ومحبت به ایشان ومقدم داشتن آن ها بر دیگران. چنان که از فرموده حضرت که: در احسان به پیرو ما، وخادم ما، ومحب ما، وایثارگر ما (بر هر چیز دیگر) رعایت کن... استفاده می شود.
و تردیدی نیست که این چهار صفت در دعا کننده برای مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) جمع است، زیرا که دعا برای آن جناب نوعی از پیروی وخدمت ومحبت به امامان است ونیز ایثار کردن ایشان در دعا بر سایر افراد می باشد.
و نیز بر این مطلب دلالت می کند تمام آنچه در بشارت ها برای مؤمن در اخبار بسیار وارد شده که در فروع کافی - باب ما یعاین المؤمن والکافر عند موته -(۸۸۵). ومجلد سوم بحار(۸۸۶) وغیر این ها آمده. وما به یک حدیث از کافی اکتفا می کنیم که برای عارف سالک بس است وهرکه مایل باشد به کتاب های مزبورمراجعه نماید.🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐
🔆💫🔆📚🖋قسمت3⃣1⃣1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خوش آن روزی که این دنیا سر آید
قیامت با قیام محشر آید
بگیرم دامن عدل الهی
بپرسم:
کام عاشق کی برآید؟
#استوری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✅ پنچ سخن_کوتاه از رسول اکرم(ص):
1⃣.طلا و ابریشم بر زنان امت من حلال است و بر مردانشان حرام
2⃣.پس از خودم بر امتم از سه چیز بیم دارم، گمراهى هوسها و پیروى خواهشهاى شکمها و فرجها و غفلت پس از معرفت.
3⃣.هدیه گرفتن امیر نارواست و رشوه گرفتن قاضى کفر است
4⃣.اعمال خویش را براى خداوند از روى اخلاص انجام دهید، زیرا خدا فقط کارهائى را میپذیرد که از روى اخلاص براى او انجام گرفته باشد
5⃣.بیش از هر چیز از منافقان دانا بر امت خود بیم دارم.
📚نهج الفصاحه
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥نـــبـــــردِ قرقیسیا 🔥
🚨بزرگترین نبرد تاریخ بشریت
مقدمات ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ...
🎙#استاد_رائفی_پور
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔸 مروری بر اعمال عصر جمعه 🔸💠🔹
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
🔹🔸💠🔸🔹💠🔹🔸
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
📌حدیثی زیبا در مذمت صوفیه از امام هادی علیه السلام
1⃣به این فریب کاران توجه نکنید که جانشین شیطان و ویرانگران پایه و ارکان دین اند.
2⃣در جهت راحت طلبی و تن آسایی تظاهر به زهد و پارسایی می کنند و برای شکار چارپایان شب ها بیدار می مانند
3⃣ عمری به خود گرسنگی می دهند تا الاغ هایی را برای پالان نهادن رام نمایند.
4⃣کلمه لا اله الا الله راجز برای فریب مردم به زبان نمی آورند.
5⃣از ظرف های اندک استفاده میکنندتا ظرف های بزرگ خود را پر از غذا کنند.
6⃣و دل های مردم پست را مجذوب خود کنند.
7⃣با مردم مهربانانه سخن می گویند و با گمراهی خود آنان را به درون چاه می افکنند...
8⃣تنها نابخردان از آنان پیروی می کنند و جز افراد نادان و احمق کسی آنان را باور ندارد.
9⃣آن کس که در زندگی یا مرگشان به دیدار آنان رود گویی به دیدار شیطان و پرستش بت روی آورده است.
🔟و کسی که به یکی از آنان کمک رسانده گویی به یاری معاویه و یزید و ابوسفیان برخاسته است.
📙رساله اثنا عشریه صفحه ۴۲
#نقد_تصوف
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸روز هفتم ماه رجب🌸
🕊 #شهید جهاد مغنیه🕊
تاریخ تولد : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰
تاریخ شهادت : ۲۸ دی ۱۳۹۳
محل شهادت: سوریه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خواب مادر بزرگ جهاد مغنیه بعد از شهادت ایشان👇
دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر میزد و میآمد پیشم.
گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم.
جهاد گفت: بازرسیها طول کشید، برای همین دیر آمدم.
در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید.
گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟
گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم.
با تعجب گفتم بازرسی چی؟
گفت: بازرسی نماز و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از نماز صبح سؤال می شود، نماز صبح.
تازه یادم آمد جهادم شهید شده.
پرسیدم: حساب قبر چی؟
گفت: شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
√ حال بد، سنگینی، گرفتگی و انقباضات روحیتان را با یک حرکت سادهی چشمی درمان کنید!
👤استاد#شجاعی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_دوم 🎬: یک هفته از حرفی که مایکل گفته بود، می گذشت و احمد همبوشی منتظر رس
سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_سوم 🎬:
زمان به سرعت می گذشت و احمد همبوشی همچنان تحت آموزش های خاص قرار داشت حالا به تمام جوانب رسانه های مجازی که تنوع چندانی هم نداشتند آگاه شده بود و خوب می دانست که دنیا به سمتی می رود که رسانه حرف اول را میزند و در آینده ای نه چندان دور میدان جنگ نه در عالم واقعی بلکه در عالم مجازی ایجاد میشود.
حالا او به تمام کتاب هایی که قرار بود با نام او چاپ شود تسلط و اشراف داشت و با مطالعه کتاب های خطی که تحت اختیارش قرار می گرفت، خودش هم نظریه ارائه میداد و گاهی مطالب کتاب را با دلخواه و البته صلاحدید اربابش تغییر می داد.
امروز قراری با مایکل داشت، مثل همیشه یکی از کت و شلوارهایش را که شیری رنگ بود با پیراهن کرم و کروات قهوه ای پوشید و نگاهی در آینهٔ قدی که در دل دیوار قرار داشت انداخت و وقتی مطمئن شد شیک و مرتب است از آپارتمان خارج شد، به نظرش این جلسه، جلسهٔ مهمی بود و مایکل به او گفته بود که باید با شخص خاصی ملاقات کند.
نیم ساعتی به قرار مانده بود و احمد ترجیح میداد که فاصله آپارتمان تا محل قرارش را پیاده برود، در کمتر از بیست دقیقه خود را به محل قرارش رساند، جایی که حدس میزد همان مکانی باشد که در ابتدای ورودش به اسرائیل او را با چشم بسته به آنجا برده بودند.
احمد وارد ساختمان شد و مستقیم به اتاق مایکل رفت، تقه ای به در زد و با بلند شدن صدای مایکل در را باز کرد و داخل شد.
مایکل پشت میزش نشسته بود و غرق مطالعهٔ برگه های جلویش بود که بی شک پرونده ای سرّی بود.
با ورود احمد، مایکل از جا برخواست و احمد می خواست به سمت مبل چرمی که روبه روی میز مایکل قرار داشت برود که مایکل با اشاره دست به او فهماند که وقت نشستن نیست و همانطور که کیفش را از روی میز برمی داشت گفت: آفرین، سر وقت رسیدی، همراه من بیا، باید به دیدار کسی برویم، بین راه همه چیز را برایت توضیح میدهم.
احمد چشمی گفت و از اتاق بیرون آمدند و همراه مایکل از ساختمان خارج شدند.
ماشینی با شیشه های دودی اماده جلوی در انتظار آنها را می کشید.
راننده به محض دیدن مایکل از ماشین پیاده شد و در عقب را برای او باز کرد و احمد هم از در دیگر کنار مایکل نشست.
هنوز در ماشین را نبسته بود که راننده با چشم بندی در دست به سمت او آمد و اشاره کرد که چشم بند را به چشمهایش بزند، احمد همبوشی هم مثل یک ربات، چشمی گفت و چشم بند را بست.
ماشین حرکت کرد و مایکل گفت: از اینکه چشم هایت را بستیم ناراحت نشو این برای امنیت خودت است، چون به جایی میروی که از مکان های مخفی ماست و اگر اطلاعاتی راجع به آن داشته باشی برای خودت بد میشود.
احمد سری تکان داد وگفت: درک می کنم، فقط اگر امکان دارد بفرمایید به دیدار چه کسی می رویم.
مایکل به پشتی صندلی تکیه داد و گفت: ببین احمد همبوشی یا بهتر است بگویم احمد الحسن، چون قرار است با این اسم مکتب راه بیاندازی، ما برای اینکه موفقیت مأموریت تو را تضمین کنیم، باید تو را به انواع سلاح های مادی و معنوی مجهز کنیم، تو قرار است ادعاهای بزرگی بکنی پس مریدانت از تو انتظار دارند تا کارهایی بزرگی انجام دهی، مثل این است که پیامبری برگزیده می شود و یارانش از او معجزه می خواهند و ما می خواهیم تو را مجهز به این سلاح کنیم.
احمد که هر فکری را می کرد غیر از این، آشکارا یکّه ای خورد و گفت: به راستی مرا مجهز به معجزه می کنید یا می خواهید شعبده یادم دهید تا در بین مردم آن را معجزه جلوه دهم؟!
مایکل نفسش را آرام بیرون داد وگفت: می گویم معجزه! من از شعبده حرف زدم؟! صبر کن تا ساعتی دیگر همه چیز برایت روشن می شود.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_چهارم🎬:
ماشین غرق در سکوت بود و به پیش می رفت از حرکت یکنواخت آن می شد فهمید که مقصدشان جایی خارج از شهر تلاویو است، دقایق برای احمدالحسن به کندی می گذشت، او دوست داشت اطلاعات بیشتری راجع به این دیدار مخفی و عجیب داشته باشد اما ترس از برخورد مایکل مانع می شد که سؤالاتش را بپرسد.
بالاخره بعد از گذشت ساعتی، سرو صدای شهر در گوش او پیچید و ماشین متوقف شد.
راننده در عقب را باز کرد و به احمد کمک کرد تا پیاده شود، با راهنمایی مایکل، در حالیکه بازوی احمد در دستان راننده بود وارد ساختمانی شدند.
آهنگ قدم هایی که در فضا پخش میشد به احمد می فهمانید که در جایی سالن مانند حضور دارد، جایی بزرگ که احتمالا افراد کمی آنجا بودند چون جنب و جوشی که نشان دهد کسی آنجاست به گوش احمد نمی رسید.
بعد از عبور از آن سالن به جایی رسیدند که صدای باز شدن قفل در آمد و پس از آن از پله هایی مارپیچ پایین رفتند.
احمد سعی کرد حساب پله ها را داشته باشد اما اینقدر پیچدر پیچبود که نفهمید چند پله پایین آمده اند فقط می دانست تعدادشان زیاد است.
به سطح صاف رسیدند، هوای نمور و خنکی در اطراف در جریان بود.
احمد فکر می کرد مقصد آنها همین جاست اما با ادامه دادن راه متوجه شد اشتباه کرده، باز هم از سالنی عبور کردند و کمی جلوتر دوباره دری دیگر باز شد، اینبار وارد فضایی شدند که نفس انسان می گرفت و احمد حس می کرد جایی که میروند تونلی باریک است چون راننده که درکنارش قدم برمی داشت مجبور شد جلو برود، احمد همانطور که پشت پیراهن او را گرفته بود در عقب سر راننده حرکت می کرد و مایکل هم پشت سر او به پیش می رفتند.
بعد از طی مسافتی باز صدای باز شدن دری آهنین آمد و البته در طول مسیر گاهی صدای بوق مانند ریزی که مشخص بود مربوط به وسائل الکتریکی هست به گوش او می رسید.
از در گذشتند و متوقف شدند.
مایکل به راننده دستور داد تا چشم بند را از چشمان احمد باز کند و سپس به او امر کرد که خارج شود.
راننده برگشت و احمد دستی به چشم هایش کشید تا به فضای نیمه تاریک روبه رویش عادت کند.
احمد بدون اینکه حرفی بزند، غرق دیدن اطراف شد، داخل اتاقی بودند که دور تا دورش وسائل عجیب و ترسناک آویزان بود و در جای جای اتاق ستاره ای شش پر که روی هر پرش نوشته هایی نامفهوم و ناخوانا بود به چشم می خورد.
قلب احمد به شدت می تپید، حس ترسی مبهم بر جانش افتاده بود، این اتاق بر خلاف فضایی که از آن رد شده بودند، گرم و آتشین بود.
احمد همانطور که با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک می کرد رو به مایکل گفت: اینجا کجاست؟! من کمی می ترسم، اینجا که کسی نیست...
مایکل نیش خندی زد و همانطور که به دور احمد می چرخید، گفت: چیزی برای ترسیدن وجود ندارد، نگران نباش خیلی زود تو هم به این ترس فائق می آیی و هم آموزش های این اتاق برایت معجزه ها به ارمغان می آورند، کمی صبر کن تا دقایقی دیگر حاخام بزرگ می آیند و من سفارش تو را به او می کنم و تنهایتان می گذارم و با اشاره به نیمکتی که انگار از سنگ سیاه ساخته شده بود ادامه داد: فعلا آنجا بنشینیم
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞