"کجا است آنکه برای زایل کردن ستم وتجاوز امید به او است؟ کجا است آنکه برای تجدید کردن واجبات وسنت ها ذخیره شده؟ کو آن که برای بازگرداندن آیین وشریعت برگزیده شده؟ کو آن که برای زنده کردن کتاب خدا وحدود آن، آرزو به اوست؟ کجا است آن زنده کننده نشانه های دین واهل دین؟ کجا است درهم شکننده شوکت (وعظمت پوشالی) تجاوزگران؟ کجا است خراب کننده بناهای شرک ونفاق؟ کجا است نابود کننده اهل فسق وگناه؟ کجا است درو کننده شاخه های گمراهی ودودستگی؟ کجا است فنا کننده اهل سرکشی وطغیان؟ کجا است ریشه کننده اهل لجبازی وگمراهی والحاد؟ کجا است عزت دهنده دوستان وخوار کننده دشمنان؟ کجااست وحدت دهنده کلمه بر مبنای تقوی؟ کجااست آن دری که از طریق آن به خداوند راه یافته می شود؟ کجا است آن وجه الله که اولیای خدا به سوی او روی همی آورند؟ کجااست آن سبب پیوسته میان اهل زمین وآسمان؟ کجااست صاحب روز فتح (وپیروزی حقیقی) وبرافراشاننده پرچم های هدایت؟ کجااست آن که پراکندگی صلاح وخشنودی را فراهم می آورد؟ کجااست آن طلب کننده خون پیغمبران وپیغمبرزادگان؟ کجااست آن انتقام گیرنده خون کشته شده در سرزمین کربلا؟ کجااست آن پیروزمند بر هر کسی که بر حریم او تجاوز کرده وتهمت زده؟ کجااست آن مضطر(ناچاری) که هرگاه دعا کند اجابت می شود؟ کجااست آن صدر نشین خلایق صاحب نیکی وتقوی؟
"کجاست فرزند پیامبر مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) وفرزند علی مرتضی وفرزند خدیجه بزرگوار وفرزند فاطمه زهرا، بزرگترین (بانوان از اولین وآخرین) پدر ومادرم فدایت باد وجانم سپر بلاو حمایت کننده تو باد، ای فرزند آقایان مقرب (درگاه خداوند!) ای فرزند اصیل ترین وبزرگوارترین اهل عالم! ای زاده هدایتگران ره یافته! ای زاده برگزیدگان پاکیزه! ای فرزند شریف ترین مردمان! ای فرزند نیکوترین پاکان! ای فرزند جوانمردان برگزیده! ای فرزند گرامی ترین بزرگواران! ای زاده ماه های تابان! ای زاده چراغ های درخشان! ای زاده شهاب های تابان! ای زاده ستارگان فروزان! ای فرزند راه های روشن به سوی خدا! ای فرزند نشانه های آشکار! ای زاده علوم کامل! ای زاده سنت های مشهور! ای فرزند آثار قید شده (ودر زبان انبیا واولیا آمده)! ای فرزند معجزه های موجود (وپایدار)! ای فرزند راهنمایان مشهود خلق! ای فرزند صراط مستقیم! ای فرزند نبأ عظیم (امیر المؤمنین علی (علیه السلام))! ای فرزند کسی که در علم حق (ام الکتاب) نزد خداوند دارای برجسته ترین مقام ها وحکمت های الهی است! ای فرزند آیات روشن پروردگار! ای فرزند دلایل آشکار حق! ای زاده برهان های واضح حیرت انگیز! ای فرزند حجت های بالغه الهی! ای فرزند نعمت های تمام خداوند! ای فرزند طه ومحکمات! ای فرزند یس وذاریات! ای فرزند طور وعادیات! ای فرزند آن بزرگواری که آن قدر نزدیک شد وپیش رفت، تا اینکه همچون نزدیکی دو سر کمان یا نزدیک تر شد قرب او به خداوند اعلی! ای کاش می دانستم که دوری، تو را به کجا کشانیده وآیا کدام سرزمین یا خاک، تو را بر خود برداشته، آیا در زمین رضوی یا غیر آن یا ذوطوی مسکن داری؟ بسیار دشوار است بر من، که همه خلق را ببینم وتو دیده نشوی (واز نظرها غایب باشی) وهیچ صدایی وسخنی هر چند آهسته هم از تو نشنوم، بسیار سخت است بر من، که بلاها تو را بدون من احاطه کند واز من به تو ناله وشکایتی نرسد، (بسیار سخت است بر من، که بلاها مرا به جای تو احاطه نکند وهیچ ناله وشکایتی از من به تو نرسد)، جانم فدای تو باد، ای پنهان شده ای که از ما دور نیستی! جانم به قربان تو، ای دور از وطنی که از ما دور نشده! جانم فدای تو، ای آرزوی مشتاقان ومایه امید هر مرد وزن اهل ایمان، که به یاد تو ناله همی زنند! جانم فدایت، ای وابسته به جایگاه بلندی که هیچ کس به آن نتواند رسید! جانم فدایت باد، ای صاحب مجد وشرف که همانندی ندارد! جانم فدایت باد، ای صاحب نعمت های دیرینه که نظیری برایش نیست! جانم فدایت باد، ای رمز شرافت که احدی با آن برابری نتواند کرد. تا به کی ای مولایم! در فراق تو مویه برکشم. تا به کی (تا کی در انتظار تو حیران بمانم تا به کی!) وبا کدام گفتار تو را بستایم وچگونه با چه زبانی آهسته با تو سخن بگویم؟ بسیار دشوار است بر من، که از غیر تو پاسخ داده شوم وهم سخن گردم. بسیار سخت است بر من، که من بر فراق تو بگریم ومردم تو را واگذارند (واز یاد تو غافل باشند). بر من سخت ودشوار است که بر تو - نه بر دیگران- بگذرد آنچه گذشته است، آیا کسی هست که مرا یاری دهد تا با او هم ناله شوم ومدتی طولانی با هم بگرییم. آیا زاری کننده ای هست که او را در حال تنهایی او، در زاری اش یاری دهم؟ آیا چشم متألم از فرط گریه ای هست که چشم من او را بر گریستن یاری دهد؟ آیا ای فرزند حضرت احمد (پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)) راهی به سوی تو هست که با تو ملاقاتی صورت گیرد (یا آن راه یافت شود)؟! آیا این روز (تاریک غیبت) به فردای دیدار جمالت می رسد، که ما بهره مند شویم؟! کی می شود که بر چشمه های سیراب کننده ای برآییم وسیراب گردیم؟! کی شود که از آب زلال (ظهور) تو برخوردار شویم، که تشنگی مان طولانی شد؟! کی شود که هر بامداد وشامگاه به دیدارت مشرف شویم ودیده هایمان روشن گردد؟! کی تو ما را وما تو را ببینیم، در حالی که پرچم پیروزی برافراشته باشی وآشکارا دیده شوی؟!
"آیا شود که ما پیرامونت را گرفته باشیم وتو رهبری مردم را عهده دار شده باشی، در حالی که جهان را از عدل وداد پرکرده ودشمنانت را خواری وعقوبت چشانده وسرکشان ومنکران حق را نابود فرموده باشی ومتکبران را ریشه کن ساخته وستمگران را از بن براندازی، وما بگوییم حمد مخصوص پروردگار عالمیان است؟!
خداوندا! تو بر طرف کننده همه غم ها وبلاها هستی، پس ای فریاد رس پناهندگان! دادرسی کن بنده کوچک دچار رنج وبلا را، وآقایش را به او بنمایان، ای خداوند بسیار قدرتمند! وبه ظهور او، غم واندوه وسوز دل را از این بنده ضعیف دور گردان ودل تفتیده (از تشنگی فراقش) را خنک فرمای، ای آنکه بر عرش استوار است وبازگشت همه موجودات ونهایت امر به سوی تو است.
خداوندا! وما بندگان توایم که مشتاق ظهور ولی تو هستیم، آن که یادآور تو وپیغمبر تو است، او را برای نگهداری وپاسداری (دین وایمان ما) آفریدی واو را مایه برپایی وپناه ما بپاداشتی وبرای مؤمنان از ما، امام قرارش دادی، پس تحیت وسلام ما را به حضرتش برسان وبدین وسیله گرامیداشت را نسبت به ما افزون گردان وقرارگاه او را جایگاه ومنزل ما قرار ده ونعمتت را تمام کن، به این که او را پیش روی ما برآوری تا آنکه به بهشت هایت واردمان فرمایی وبا شهیدان خالص وبرگزیده ات رفیق وهمنشین نمایی.
خداوندا! بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرست وبر حضرت محمد، جد او، رسولت، بزرگ آقای عالم، درود فرست. ونیز بر پدرش، آقای کوچک، وجده اش صدیقه کبری، فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم).
خداوندا! درود فرست بر حجت خودت بر خلق وولی امرت. ودرود فرست بر جد او محمد، فرستاده ات سید بزرگ تر. ودرود فرست بر پدرش سید ارجمند وپیروزمند وپرچمدار روز محشر وساقی دوستانش از نهر کوثر وفرمانروا بر سایر افراد بشر، آن که هر کس به او ایمان آورد، البته رستگار شده است وهر آن کس به او ایمان نیاورد، گمراه گردیده وکفر ورزیده. درود خداوند بر او وبر برادرش وبر فرزندان گرامی روسفید آن دو باد، تا هر وقت که خورشید طلوع کند وماه بتابد وبر جده اش صدیقه کبری وفاطمه زهرا دختر محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) وبر برگزیدگان از پدران نیکویش وبر خود او بهتر وکاملتر وتمامتر ودایمی تر وبیشتر ووافرتر از آنچه که بر کسی از برگزیدگان ونیکان از خلقت درود فرستاده ای بر ایشان درود فرست وبر او درود فرست درود فرستادنی که شماره اش را آخری نباشد وامدادش پایان نیابد وزمانش هیچ گاه سپری نگردد.
خداوندا! وبه وجود آن حضرت حق را بپادار وباطل را از میان بردار ودوستانت را به (ظهور) او به دولت رسان ودشمنانت را به (دست) او خوار گردان. وای خدا! بین ما واو پیوندی بر قرار کن که به همنشینی پدرانش (در بهشت) بیانجامد وما را از کسانی قرار ده که به دامان آنان چنگ زنند ودر سایه آنان زیست کنند وما را یاری فرمای تا حقوق آن حضرت را ادا کنیم ودر اطاعتش اهتمام ورزیم واز نافرمانی اش اجتناب نماییم، وبر ما منت گذار به رضایت وخشنودی آن بزرگوار از ما، ورأفت ومهر ودعا وخیر آن جناب را به ما موهبت فرمای، تا به وسیله آن، به رحمت پهناور تو دست یابیم ونزد تو رستگار شویم، وبه (برکت) او، نماز ما را قبول فرمای وگناهانمان را به (عنایت) او بیامرز ودعای ما را به (لطف) او مستجاب کن وروزی هایمان را به (فیض وجود) او فراخ گردان وهم وغم ما را به او چاره کن وحاجت هایمان را به او برآورده ساز وبا وجه کریم خویش با ما توجه کن وتقرب (وروی آوردنمان) را به سوی خود بپذیر، وبا رحمت خویش بر ما نظری کن تا با آن (نظر وعنایت) به کمال گرامیداشتت راه بریم، آنگاه دیگر هرگز آن را به وجود خود از ما مگیر، وما را از حوض جدش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) (حوض کوثر) بنوشان، به جام او وبه دست او سیراب شدنی کامل وخوش وگوارا وخوب که تشنگی هرگز پس از آن نباشد، ای مهربانترین مهربانان.
🖋📖توضیح ودفع اشکال........🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠قسمت 2⃣2⃣
🔹🔶🔷جلددوم
#مکیال المکارم
🌸🍃🌸🍃
فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم.
بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری.
یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠سیری درخطبه شعبانیه پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
💢5- یاد قیامت
🕌واذکروا بجوعکم وعطشکم فیه جوع...
🕌باگرسنگی وتشنگی خوددراین ماه، گرسنگی وتشنگی روزقیامت رایادکنید
💢6-یادفقرا:
🕌وتصدقواعلی فقرائکم و...
🕌به نیازمندان و بینوایانتان صدقه بدهید.
💢7- رعایت اخلاق اجتماعی:
🕌و وقروا کبارکم و ارحموا صغارکم...
🕌به بزرگان خود احترام، و بر کوچکهایتان ترحم، و به بستگانتان نیکی کنید.
💢8- کنترل زبان:
🕌واحفظوا السنتکم
🕌زبانتان رانگه دارید(زبان خود را از گفتارناپسند وزشت نگهدارید)
💢9-کنترل چشم :
🕌وغضوا عما لایحل النظر الیه ابصارکم...
🕌چشمهایتان را از آنچه نگاه به آن حلال نیست، بپوشانید.
💢10- کنترل گوش:
🕌وغضواعما لایحل الاستماع الیه اسماعکم...
🕌گوشهایتان راازآنچه شنیدنش حلال نیست،فروبندید.
💢11-اکرام ایتام:
🕌وتحننوا علی ایتام الناس...
🕌به یتیمان مردم، محبت کنید تا بر یتیمان شما محبت ورزند.
💢12-توبه:
🕌وتوبواالیالله من ذنوبکم...
🕌ازگناهانتان به پیشگاه خداوند توبه کنید.
💢13-دعا:
🕌و ارفعو الیه ایدیکم بالدعاء فیاوقات...
🕌درهنگام نمازها،دستانتان رابرآستان او به دعا بلند کنید. که آن هنگام خداوند با نظر رحمت به بندگانش مینگرد و هرگاه با او مناجات کنند، پاسخشان میدهد وچون اورا صدا بزنند، جوابشان میگوید وچون او را بخوانند، اجابتشان میکند
💢14-عمل:
🕌ایهاالناس ان انفسکم مرهونه باعمالکم...
🕌ای مردم!جانهای شمادرگروکارهای شماست،پس باآمرزش خواهی خود،آنهارا آزادسازید؛وپشتهای شما ازبارگناهانتان سنگین است،پس باطول دادن سجدههای خود،آنهاراسبک کنید
🤲اللهم بلّغنارمضان؛خدایا!مارابه ماه رمضان برسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۹ توصیه عالی از مرحوم آیت الله کشمیری رحمت الله علیه برای یک ماه بندگی و روزهداری متفاوت در ماه مبارک رمضان. ........
واقعا عالی و دلنشین است. توجه فرمایید که ابدا ختم قرآن را نهی نفرمودهاند. بلکه برایتوجه عمیق و بریدن از مشغلات غیر ضرور روزانه و بهرهمندی بیشتر، توصیههای جالبی دارند.
🍀💚ماه_مبارک_رمضان
🍀💚🤲امام_زمان
🍀💚🙏ماه_شعبان
🔴 نمازی برای برآورده شدن هزار حاجت
🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🌕 هركس در شب سی ام ماه شعبان دو ركعت نماز -در هر ركعت سوره حمد یک بار و سوره «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» را ده بار بخواند. و بعد از پایان نماز، صد بار بر پیامبر اکرم -صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- صلوات بفرستد، سوگند به خدایی که به حق مرا به پیامبری برانگیخت، خداوند یک میلیون شهر در بهشت نعیم برای او بالا می برد و اگر همه اهل آسمانها و زمین برای شمارش ثواب او گرد هم آیند، نمی توانند ثواب آن را به شماره درآورند و افزون بر این خداوند هزار حاجت او را برآورده میکند.
📚 اقبال الاعمال ج۲ ص ۷۲۴
🟢 خوشا به احوال کسانی که این نماز را با حاجت فرج امام عصر ارواحنا فداه بخوانند.
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
روزهای-پایانی-ماه-شعبان-توصیه-امام-رضا-برای-روزهای-پایانی-ماه-شعبان.mp3
13.64M
#مناجات آخرماه شعبان
جمعه آخرماه شعبان
🎤حاج میثم مطیعی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ساعات باقیمانده سال چه کنیم؟
▪️آقامجتبی تهرانی (ره)
#التماس_تفکر
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
💠https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c💠
✨ بشارت امام خمینی (ره) در مورد فتح فلسطین
⛅️ بشارت بیست و ششم ظهور
امام خمینی (ره):
❇️ جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت.
⬅️ صحیفه نور، جلد ۲۱، صفحه ۹۴
🗓 تاریخ: ۱۳۶۷/۱۲/۰۳
پیام امام خمینى (ره) خطاب به مراجع اسلام، روحانیون سراسر کشور و... در مورد استراتژى آینده انقلاب و حکومت اسلامى
🏷 #امام_زمان (عج) #فلسطین #امام_خمینی (ره)
دعاوداعباماهشعبان۩سماواتی.mp3
3.06M
😔🖐 دعای وداع با ماه شعبان
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#ماه_شعبان
🎙 حاج مهدی سماواتی
💠 امام صادق ﷺ در شب آخر ماه شعبان و شب اول ماه رمضان این دعا را می خواند
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان _ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_115 راحیل خیلی خوش شانسه که... از جایم که بلند
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_116
از حمام که بیرون امدم و وارد اتاقم شدم. در کمدم را باز کردم. پیراهن سفید ابریشمیام نبود.
از همانجا تقریبا فریاد زدم:
– مامان اون پیرهن سفیدم کجاست؟
مامان گفت:
–اونو می خوای چیکار؟
ــ مامان جان فکر کنم پیراهن رو می پوشن.
ــ لوس نشو منظورم اینه الان میخوای چیکار؟
قبل ازمن مژگان گفت:
– لابد میخواد حسابی آلاگارسون کنه دیگه ...
مامان وارد اتاق شدو گفت:
– اونو که دادمش اتو شویی.
تن پوشم را در تنم محکم تر کردم و گفتم:
–مامان لطفا برید بیرون، اون که تمیز بود.
همونجور که بیرون می رفت گفت:
– به خاطر جنسش گفتم خشکشویی اتو کنه بهتره. شاید هفته دیگه لازم شد که بپوشی.
ــ باشه یه چیز دیگه می پوشم. باخودم گفتم: «پس مادر حواسش به هفته ی دیگر هست.» انگار مادر از من امیدوار تراست.
پیراهن شیک دیگری پوشیدم و عطر همیشگیام را زدم و از اتاقم بیرون رفتم.
مژگان با دیدنم گفت:
– دیگه داری کم کم مثل آقا دامادا میشیا.
لبخندی زدم و گفتم:
– اگه امروز اوکی رو از خان داداشم بگیرم هفته ی دیگه همین موقع ها به عنوان داماد میریم خونه ی عروس خانم.
سرش را کج کردو گفت:
–عروسم خوشگله؟ بهت می خوره؟
ــ به نظر من که زیباترین دختریه که تا حالا دیدم.
مژگان نگاهی به مادر که با لبخند رضایتی محو من شده بود انداخت و گفت:
– آره مامان؟ خوشگله؟
مادر لبخندش را جمع کردو لبهایش را بیرون دادو گفت:
–بد نیست، به هم میان.
با تعجب گفتم:
– بد نیست؟ مامان دیگه مادرشوهرگری درنیار. راحیل مثل فرشته هاست.
مژگان اخم مصنوعی کردو گفت:
–حالا ببینم اونم مثل تو اینقدرواست غش و ضعف می کنه؟
از سوالش یکم جا خوردم و خجالت کشیدم. با خونسردی گفتم:
–مگه محرمیم که غش و ضعف بره. حالا من جلو شما این حرف هارو میزنم، جلوی اون مثل یه جنتل من، واقعی رفتار می کنم.
مژگان خندید وگفت:
– ببین همه ی روهاتو بهش نشون بده ها، مثل داداشت یه سری هاش رو نگه نداری بعد از ازدواج رو کنی، طرفت شوک زده بشه.
حرفش به من بر خوردو گفتم:
–اگه زنم عمل شوک آوری انجام بده، عکس العمل شوک آوری هم ازم می بینه دیگه، این یه مسئله ی کاملا طبیعیه دیگه.
ــ پس گذشت رو واسه چی گذاشتن.
ــ با سر تایید کردم و گفتم:
– به نکته ی خوبی اشاره کردی. من گذشت رو کلا سر لوحه ی زندگیم قرار دادم، وگرنه الان با خان دادشم شام بیرون نمی رفتم.
مامان خنده ایی کردو گفت:
–چون الان کارت پیشش گیره، وگرنه نمی رفتی.
با تعجب گفتم:
– مامان! شما طرف پسرتی یا عروست؟ یه کم واسه این عروستم مادر شوهر گری دربیار دیگه، چرا فقط واسه اون کوچیکه درمیاری؟
هر دو خندیدند، بعد مادر رو به مژگان کردو گفت:
–مادر یه کم برو تو اتاق من دراز بکش، باید بیشتر مواظب خودت باشی.
مژگان لبخندی زدو بلند شدو موقع رد شدن از کنارم، مشتی حواله ی بازوم کردو گفت:
– موفق باشی.
دستم را گذاشتم روی بازویم و گفتم:
–فردا پس فردا جلو راحیل از این حرکتا نکنیا اون خیلی حساسه.
بی تفاوت به حرفم به طرف اتاق رفت.
بعد از رفتن مژگان، مامان با اشاره صدایم کردو با اخم گفت:
– اینقدر جلوی مژگان از اون دختره تعریف نکن ناراحت میشه، الان بارداره حساسه مراعات کن دیگه.
حالا راحیل خوشگل هست یا نیست، مبارکه خودت باشه. اینقدر این چیزارو نگو.
باتعجب نگاهش کردم. مامان! واسه مژگان مادری، واسه راحیل نامادری؟ خیلی تابلو طرفش رو میگیریا...
تو صورتم براق شد.
–من به خاطر خودت گفتم، سعی کن کلا آتیش حسادتش رو شعله ور نکنی، چون خودتم توش می سوزی. الان تو متوجه این چیزا نمیشی ولی حرف من رو گوش کن و رعایت کن.
خندیدم.
– مامان جان اکثر حرف های ما شوخیه، شما زیاد جدی نگیر.
ــ به شوخیم نگو.
دستم را روی چشمم گذاشتم وگفتم.
– چشم. بعد بوسیدمش و خداحافظی کردم.
قبل از روشن کردن ماشین، به راحیل پیام دادم که: «دعا کن به خیر بگذره، دارم میرم با برادرم صحبت کنم.»
بعد از این که ماشین را داخل پارکینک رستوران پارک کردم، به طرف رستوران راه افتادم. دربانی که جلوی در ایستاده بود تا کمر خم شدودر را برایم بازکردو خوش امدگویی کرد. وارد که شدم، یک نفر دیگر به استقبالم امدو راهنماییم کرد. گفتم:
– یه جای دنج می خوام، یه میز دونفره.
رستوران به دو قسمت سنتی و مدرن تقسیم شده بود. قسمت سنتی شلوغ بود. برای همین اشاره به یک میز، که گوشهی سالن بودکردم و گفتم:
–اونجا خوبه.
صندلی را برایم عقب کشید.
نشستم و گفتم:
–برای سفارش بایدصبر کنم مهمونم بیاد. تعظیمی کردو رفت.
گوشیام را از جیبم درآوردم و چکش کردم. راحیل پیام داده بود: «انشاالله هر چی خیره همون بشه.»
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
گاهی از این بی خیالیاش لجم می گرفت.
ولی پیامش آرامش را در من تزریق کرد.
به کیارش زنگ زدم و پرسیدم:
– کجایی؟ گفت:
–چند دقیقه ی دیگه میرسم. صفحه ی گوشیام را خاموش کردم و فکر کردم که چه حرف هایی به کیارش بگویم که کوتا بیاید و دل خوری پیش نیاید.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_117
باید تمام زورم را میزدم، باید جوری حرف میزدم که بهانه ایی نداشته باشد. سخت ترین کار این است که عصبانی نشوم و عصبانیاش نکنم.
بالاخره امد، چند قدم به پیشوازش رفتم و دست دادم و روبوسی کردیم و دست آخرهم برای اولین بار شونه اش را بوسیدم.
از کارم خوشش امدو با کف دستش دوتا آرام به پشتم زد.
بعد از این که غذا سفارش دادیم گفتم:
–خان داداش گفتم بیاییم اینجا دوتایی مردونه حرف بزنیم.
خیلی کم لفظ خان داداش را به کار میبردم.
فقط گه گاهی که میخواستم محبتم را نشانش دهم. اخم هایش را کمی باز کردو گفت:
– از اولم باید همین کار رو می کردی.
ــ من علت مخالفتت رو تا حدودی از خودت و بقیه شنیدم و بهتم حق میدم، تا یه حدودی هم درسته، ولی...
اخمش را پر رنگ کردو گفت:
–یعنی خودت می دونی کارت اشتباهه ولی میخوای انجامش بدی؟
سرم را پایین انداختم و گفتم:
– از نظر خودم کارم درسته، کیارش باور کن راحیل با بقیه ی دختر ها فرق می کنه، اون کاری به دیگران نداره، چرا فکر می کنی اگه اون عروس این خانواده بشه، از فردا هممون باید مسجدی بشیم؟
–وقتی خودشون گفتن ما اون مدلی عروسی می گیریم، وقتی شرط و شروط گذاشتن، وقتی از الان همه چیز رو شفاف گفتن، یعنی چی؟ یعنی فردا ما حتی بخواهیم یه مهمونی کوچیک مختلطم بگیریم، اولین کسی که ساز مخالف میزنه جنابعالی و خانم محترمتون هستید.
ــ اگه مشکل شما جشن عروسیه، کلا عروسی نمی گیریم. مهمونی رو هم فوقش راحیل اگه نخواست نمیاد دیگه، من که میام.
نفسش را پرحرص بیرون داد و گفت:
– آخه مگه مغز خر خوردی که اینجوری ازدواج کنی؟ خب برو یکی رو بگیر که باهات پا باشه، اینجوری که همش عذابه...
آرام گفتم:
– عاشق که باشی هیچ چیز عذاب آوری وجود نداره. مگه یه مهمونی یا جشن چقدر اهمیت داره که به خاطرش می خوای خوشبختی من رو ازم بگیری؟
با صدای بمی گفت:
–بدبخت میشی. حاضرم قسم بخورم از فردای عقدتون دعواهاتون شروع میشه، چون خیلی با هم فرق دارید، اینو بفهم. عشق و عاشقی همچین از سرت می پره که از هر چی عشق، متنفر میشی.
حرفهایش کمکم عصبانیام میکرد. ترجیح دادم حرفی نزنم و سکوت کنم. غذارا آوردند.
کیارش شروع به خوردن کرد. خوبیاش این بود که خیلی شکمو بود و دربرابرغذا نمی توانست طاقت بیاورد.
همانطور که می خورد نگاهی به من انداخت و دیدغرق فکرهستم و با غذایم بازی می کنم.
چنگالش را داخل بشقابش رها کرد.
– اینجوری مهمون دعوت می کنی؟ حرفی نزدم و ادامه داد:
–امروز که زنگ زدی گفتی برام پدری کن، فکر کردم دیدم تو این چند سال که بابا فوت کرده من برات کاری نکردم، تو درست گفتی، تنها جایی که باید حواسم به دادش کوچیکه باشه همین ازدواجشه. واسه همین همون موقع تصمیم گرفتم با این ازدواج موافقت کنم هر چند به ضرر هممونه، البته بیشتر به ضرره خودته. ولی قبلش باید متوجه میشدی کارت اشتباهه، از من گفتن، دیگه وقتی میگی آسمون باز شده و راحیل خانم ازش افتاده پایین و شده فرشته ی نجات توو عامل خوشبختیت، من چی بگم. برو هرکاری دوست داری بکن.
از حرف هایش حیرت زده شدم.
با دهان باز پرسیدم؟
–خان داداش درست شنیدم؟ یعنی هفته ی دیگه میای بریم خواستگاری؟
اخم هایش را باز کردو لبش کمی کش امد.
–چاره ی دیگه ام دارم؟
از ذوق بلند شدم و بغلش کردم و چند بار بوسیدمش و گفتم:
– نوکرتم خان داداش.
هیسی کردو گفت:
– بشین بابا زشته.
باخوشحالی نشستم و گوشی ام را برداشتم و شماره خانه را گرفتم.
پرسید:
– حالا غذات رو بخور از دهن افتاد، کجا داری زنگ میزنی؟
ــ به مامان، می خوام از نگرانی درش بیارم.
کیارش شروع کرد به خوردن و منم مختصر توضیحی به مادر دادم و شروع به خوردن کردم. حسابی اشتهایم باز شده بود. تازه فهمیدم چقدر گرسنه ام بوده است.
غذایم که تمام شد. لیوان کیارش را از دوغ پر کردم و گفتم:
–داداش واقعا ازت ممنونم. تو همیشه پشتیبانم بودی، چرا میگی کاری برام نکردی؟ تو همیشه حواست به من و مامان بوده، الانم میدونم این مخالفتها به خاطر خودمه... ولی من بهتون اطمینان میدم که راحیل اون چیزی که شما تو ذهنتونه نیست.
کیارش فقط گوش کردو حرفی نزد. بعد هم متفکر جرعه جرعه دوغش را خورد.
دنبال یک فرصت می
گشتم تا پیامی به راحیل بدهم. ولی نمیشد کیارش حرکاتم را زیر نظر داشت. نمی دانم در جز جز صورتم دنبال چه میگشت.
–کیارش واسه پنج شنبه بعد از ظهر خوبه قرار بزاریم؟
با سر جواب مثبت دادو گفت:
–حالا اونور حله دیگه؟... موافقن؟
با احتیاط گفتم:
– بله، شرط و شروطاشونو گفتن دیگه، ماهم که قبول کردیم.
ــ اون شرایط ضمن عقد مربوط به خودته. ولی عروسی رو نگیرید بهتره. چیه بابا این مسخره بازیا.
ترجیح دادم سکوت کنم، تا یک وقت پشیمان نشود. بعد از حساب کردن میز هر کدام به طرف ماشینهایمان رفتیم و سوار شدیم. من بلا فاصله گوشی را برداشتم و به راحیل پیام دادم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁