🌿🌸🌿
#بسم_الله
#کلینیک_درمان_حسادت
#استاد_شجاعی
▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🟣 قسمت اول
🟣 قسمت دوم
🟣 قسمت سوم
🟣 قسمت چهارم
🟣 قسمت پنجم
🟣 قسمت ششم
🟣 قسمت هفتم
🟣 قسمت هشتم
🟣 قسمت نهم
🟣 قسمت دهم
🟣 قسمت یازدهم
🟣 قسمت دوازدهم
🟣 قسمت سیزدهم
🟣 قسمت چهاردهم
🟣 قسمت پانزدهم
🟣 قسمت شانزدهم
🟣 قسمت هفدهم
🟣 قسمت هجدهم
🟣 قسمت نوزدهم
🟣 قسمت بیستم
🟣 قسمت بیست و یکم
🟣 قسمت بیست و دوم
🟣 قسمت بیست و سوم
▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🔰ما را به محبّان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی فرمایید👇
🌺کانال منتظران ظهور🌺
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
کلینیک درمان حسادت 04.mp3
8.6M
#کلینیک_درمان_حسادت 4
💢حسادت
یکی ازعلتهای تنهاییِ ماست!
بیماری حسادت
احساس امنیت رو،از اطرافیان ما میگیره،
لذا کم کم از ما فاصله میگیرند!
باحسادت هرگز
محبوب قلب دیگران نخواهیم بود👇
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#دوشنبه
#روز_زیارتی_امام_حسن_و_امام_حسین
اَلسلام علیک یا اَبامحمّد، یا حسن اِبن علیّ، ایّها المجتبی، یابن رسول الله، یا حجّة الله علي خلقه، يا سيّدنا و مولانا، اِنّا توجّهنا ، و استشفعنا و توسّلنا بك الي الله و قدّمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيها عندالله، اِشفع لنا عندالله
💠https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c💠
#دوشنبه
#روز_زیارتی_امام_حسن_و_امام_حسین
اَلسلام علیک یا اَبا عبدالله، یا حسین اِبن علیّ، ایّها الشّهید، یابن رسول الله، یا حجّة الله علي خلقه، يا سيّدنا و مولانا، اِنّا توجّهنا ، و استشفعنا و توسّلنا بك الي الله و قدّمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيها عندالله، اِشفع لنا عندالله
💠https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c💠
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷چقدر لذت بخشه وقتی آدم میفهمه اولین یاران امام زمان ایرانیها هستن.
📈 آیا تهران در آخرالزمان ویران خواهد شد؟
🔹نقش ایران و سید خراسانی در قیام حضرت تا جزئیات اختلافات داخلی قبل از ظهور حضرت در ایران رو تو این مصاحبه کوتاه ببینید.
---------------
اللﮩـم عجل لولیڪ الفـــرج
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت۱۳۵🎬: نماز مغرب و عشا هم خواندند، دعای توسل هم خواندند...قرآن هم خواندند... نزدیک
روایت دلدادگی
قسمت۱۳۶🎬:
سحرگاه سیزدهم رجب بود...
سهراب مجنون تر از همیشه ،به وعده ای که آن روح عالم هستی...آن یوسف کنعانی...آن یار پنهانی....آن عطر نفس رحمانی به او داده بود ، با هیجانی که سراسر وجودش را گرفته بود ، از مسجد بیرون آمد...
دیشب همگان ، تمام جمعی که در مسجد حضور داشتند ،متوجه شدند که این جوان بار دیگر به دیدار یار رسیده و روی دلدار را دیده و عطر وجودش را به جان کشیده...
سهراب نگاهی به ستارگان آسمان کرد و ریه هایش را از هوای مسجدی که به خانهٔ مولایش معروف شده بود ، پر کرد و کمی آن سوتر به طرف رخش به راه افتاد.
رخش....این رفیق راه و تنها دارایی سهراب ،با دیدن صاحبش ،شیهه ای بلند سر داد...گویا او هم منتظر آمدن سهراب بود.
سهراب افسار اسب را از چوبی که به آخور وصل بود ، باز کرد. دستی به یال رخش کشید و درحالیکه بوسه ای از آن می گرفت گفت : رخش عزیزم ، نیت کرده ام تو را هم در راه محبوب دلم بدهم...مرا ببخش و بر من خرده نگیر...
رخش شیههٔ آرامی کشید، گویی می خواست بگوید...من هم هنوز خواهانم تا رفیق راهت باشم...اما همان کنم که تو خواهی...
تمام حرکات سهراب ، رنگ و بویی دیگر به خود گرفته بود ، گویی او به راستی عاشق شده بود و چه زیبا بود این حس شیرینی که بر جانش سایه افکنده بود.
می خواست بر رخش بنشیند که ناگاه صدایی از دل تاریکی کنارش او را به خود آورد : سلام برادر، این موقع سحر به کجا می روی؟
سهراب سرش را به طرف او برگردانید و گفت : می خواهم به نجف بروم ، به سمت حرم مولایم علی علیه السلام...
مرد جلوتر آمد ، حالا چهره اش کمی واضح شده بود و سهراب آنقدر مجنون بود که متوجه نشد ، او را قبلا دیده است.
مرد لبخندی زد و در حالیکه افسار اسب خودش را نشان می داد گفت : من هم راهی نجف هستم ، روز تولد مولای عرشیان و فرشیان است ، نیت کرده ام امروز را در جوار حرم امیر مؤمنان بگذرانم.
سهراب که در این شهر غریب بود و راه را درست نمی دانست ، با خوشحالی گفت: انگار خدا تو را برای من رسانده تا هم همسفرم شوی و هم راه بلدم...
مرد که گویی خوب می دانست سهراب غریبه است در عراق عرب، لبخندش پررنگ تر شد و گفت: پس تعلل نکن ، بشتاب تا صبح نزده در حرم مولا باشیم و با یک جست و «یاعلی» گویان سوار مرکبش شد.
سهراب هم ذکر زیبای «یاعلی» بر لب نهاد و سوار شد.
این دو سوار مانند باد می تاختند و همزمان با طلوع آفتاب به نجف اشرف رسیدند.
سهراب که حالا در روشنایی روز همسفرش را بهتر می دید ،رو به او گفت : ببینم برادر،می دانی بازار نجف از کدام طرف است؟
ان مرد با تعجب گفت : مگر به حرم نمی آیی ، تو را چه به بازار؟
سهراب لبخند ملیحی زد و گفت : به یمن دیدار یارم و برای این میلاد فرخنده ، می خواهم تنها دارایی ام را بفروشم و در راه خدا انفاق کنم...باشد با این کارم ، محبوب دلم نظری دیگر بر این بنده سراپا تقصیر نماید...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c