eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
سینه زنی سنگین .mp3
8.51M
مداحی مقدم 😭😭😭 بیا بنشین وببین حالمو ◦♪◦ که بی تو هنوزم یه بی چارمو ◦♪◦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5839358675747079853.mp3
10.04M
۲۲ عرضشو داشته باش؛ وقتی خـــدا؛ تصمیمی مخالف تصمیم خودت برات میگیره پذیرا و تسلیمِ تصمیمِ خدا باشی! خـــدا رو در تمــام کارهات وکیل بگیر! تا از حرص و جوش تدبیر کردن راحت بشی... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_بیست_هفتم🎬: کودکان که میفهمند راه آب را بسته اند، انگار که هُرم آفتاب
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: شب هشتم محرم است، هوا کاملا تاریک شده، علی اصغر بدجور بی تابی می کند و رباب که خوب میداند چون آبی ننوشیده، شیر هم ندارد و این کودک هم گرسنه و هم تشنه است. نگاهی به مشک خالی گوشهٔ خیمه می کند، سکینه که گوشه ای نشسته و ذکر و دعا بر لب دارد را صدا میزند و علی اصغر را به او میسپرد و می گوید: برادرت خیلی بی تابی می کند، میروم تا ببینم داخل خیمهٔ مشک ها، جرعه آبی پیدا میشود تا لب این طفل را ترکنم... سکینه که ساعتی قبل خود به آنجا رفته و دیده اثری از آب نیست، اما روی آن را ندارد که مادر را با کلامش ناامید کند، علی اصغر را در آغوش می گیرد. رباب در تاریکی شب راه می افتد و خود را به خیمه مشکها میرساند. پرده خیمه را بالا میزند، تاریک است و چیزی دیده نمی شود، می خواهد جلوتر برود که حرکت جنبنده ای را روی زمین حس میکند، با ترس خود را عقب می کشد و میگوید نکند مارِ بیابان داخل خیمه شده، به زمین چشم میدوزد، نه این نمی تواند مار باشد انگار لباس سفید برتن دارد..خم میشود و خوب نگاه میکند...خدای من! این کودکی از اهل کاروان است، پیراهنش را بالازده و شکم بر خاک مرطوب خیمه نهاده تا... رباب اشک چشمش جاری می شود و میفهمد آنچه را که باید بداند.. رباب سرگردان به دور خود میچرخد، نمی داند چه کند که ناگاه در روشنایی مشعل، قامت مردانهٔ عباس را میبیند که از خیمه مولایش حسین بیرون می آید و رو به جمعی که جلوی خیمه ایستاده اند می گوید: مولایم اجازه داد تا به سمت شریعه فرات برویم و برای اهل کاروان آب بیاریم،بیست مشک بزرگ بردارید و حرکت کنیم. بار دیگر اشک شوق از دیده رباب جاری می شود، چرا که می داند عباس دلاور، این شیر بیشهٔ خاندان حیدر، دست خالی بر نمیگردد. آن جمع سوار بر اسب حرکت می کنند و رباب با نگاهش آنها را بدرقه می کند. دقایق به کندی میگذرد...اما میگذرد و بالاخره از دور قامت رعنای قمربنی هاشم،زیر نور مهتاب میدرخشد...عباس و همراهانش با دست پر می آیند و رباب با مشکی پر ازآب به سمت علی اصغر می رود...و انگار که راه نمی رود و پرواز می کند، می خواهد کودکش زودتر لبهایش به خنکای آب برسد... رباب می رود و میگوید: چه خوب است که حسین، برادری چون عباس دارد... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: نیمه های شب هشتم محرم است، رباب، علی اصغر را سیراب کرده و علی اصغر چون فرشته ای آسمانی در آغوش سکینه خوابیده، امشب رقیه هم نزد رباب آمده،او دل از علی اصغر نمی کند، یک دلش پیش پدرش حسین و یک دلش پیش علی اصغر است، یک پایش در خیمه پدر و یک پایش در خیمه رباب است و همیشه خوابگاهش آغوش گرم پدر است، اما امشب همین جا کنار علی اصغر به خواب رفته، رباب صورت بچه ها را می بوسد، چون خواب به چشمانش نمی آید و حس کرده آخرین روزهایی ست که مولایش را در کنارش می بیند، قصد دارد به خیمه حسین برود و با یک نگاه به قامت دلارای همسرش، جانی دگر بگیر و جرعهٔ آبی بر شعلهٔ دلش برساند، اما باید بهانه ای بیابد تا به حضور امام برسد و در دل از خدا می خواهد هم اینک که پا از خیمه بیرون مینهد، قامت زیبای دلبرش را ببیند. رباب پردهٔ خیمه را بالا می زند تا بیرون برود، هنوز پایش را از خیمه بیرون نگذاشته که صدای رقیه بلند میشود: بابا! و چون جوابی نمی شنود گریه سر میدهد: من بابایم را می خواهم. رباب به شتاب برمیگردد، رقیه کوچک را در آغوش می گیرد،رقیه بوی پدر را حس نمی کند و گریه اش شدت می گیرد. رباب بوسه ای از گونهٔ رقیه میگیرد و میگوید: گریه نکن عزیز دلم هم اکنون تو را به نزد پدرت میبرم و خوشحال است که بهانه ای برای دیدار یار به دستش افتاده. رقیه را بغل می کند و از خیمه بیرون می آید. در تاریکی شب چند قدم جلو می رود که ناگهان صدایی توجهش را جلب می کند: آری درست می شنود صدای یک زن است که می گوید: آری اردوگاه پسر پیامبر همینجاست، آن فوج لشکر آن طرف هم سربازان دشمن هستند. رباب کمی جلوتر می رود و خوب دقت می کند، آری درست می بیند خودش است، این که ام وهب است، همان زن نصرانی که چندی پیش در راه کربلا، کاروان حسین در کنار خیمه اش اتراق کرد و امام به رسم ادب نزد آن زن که تنها بود رفت، اومیگفت پسرش همراه عروسش در طلب آب به بیابان رفته اند. امام به او فرمود اگر چیزی می خواهد ،بگوید. ام وهب که بزرگی را در چهره حسین می بیند می گوید، در این بیابان تشنه لبیم و در جستجوی آب...ناگاه از زیر پای مولا، ابی زلال و گورا میجوشد. ام وهب تا چشمهٔ خنک و گوارا را میبیند می گوید: تو کیستی ای جوانمرد، چقدر شبیه حضرت مسیح هستی؟ امام می فرماید: من حسین ام، فرزند آخرین پیامبر خدا، به کربلا می روم، وقتی فرزندت رسید سلام مرا به او برسان و بگو که فرزند پیامبر آخرالزمان تو را به یاری طلبیده.. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: رباب کمی جلوتر می رود، درست است ام وهب با یک زن و مرد جوانی در کنارش به پیش می آید.. رباب با خود می گوید: این موقع شب، اینها، اینجا چه می کنند که در این هنگام صدای ملکوتی عشق زمین و آسمان، حجت شیعیان رشتهٔ افکارش را پاره می کند، حسین که در کنارش زینب ایستاده رو به مسافران شب می فرماید: خوش آمدی ام وهب، همگی خوش آمدید.. ام وهب که به خوبی مسیح دورانش را میشناسد در حالیکه اشک از چشمانش جاری شده دستانش را به آسمان بلند می کند و میگوید: خدا را شکر به آرزویم رسیدم و به کاروان فرزند پیامبر خدا ملحق شدم و بعد رویش را به پسرش می کند و میگوید: شیرم حلالت که قبول کردی من هم همسفرت باشم و مرا به کربلا رساندی و سپس رو به امام می کند و میگوید: وقتی فرزند و همسرش آمدند و آن چشمهٔ آب را دیدند و حکایتش را شنیدند، هر دو ندیده رویتان، شدند عاشق کویتان، این دو شما را ندیده اند اما حسینی شده اند، چگونه است که این فوج سربازان، آفتاب عالم تاب را در مقابل خود دارند و اما در خواب غفلت فرو رفته اند؟! امام لبخندی میزند و میگوید به کاروان مظلوم حسین خوش آمدید، همانا که می دانستم اینک می آیید، پس به استقبالتان آمدم. زینب، ام وهب و همسر وهب را در آغوش میگیرد و خوش آمد میگوید. هنوز قدمی از قدم برنداشته اند که وهب می خواهد همین جا مسلمان شود، پس امام شهادتین را می گوید و هر سه باهم تکرار می کنند:اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمدرسول الله، اشهد ان علی ولی الله..‌انگار زمین و زمان به همراه این جمع شهادتین می گویند و ملائک آسمان همنوا با زمینیان شده اند.. رباب سراپا چشم شده تا گل از جمال گلستان هستی بچیند، اشک میریزد و حواسش نیست که رقیه نگاهی به او دارد و نگاهی به پدر... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه " "آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه تهیه شده در رادیو قرآن ✅ مخصوص https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (27).mp3
2.97M
قسمت 7️⃣2️⃣ 📜سوره مبارکه انبیاء آیه ۳۰ 🔹...وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ..🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه شمسی: شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲ میلادیSaturday 05 August 2023 قمری: السبت ۱۸ محرم الحرام ۱۴۴۵ هجری قمری 🥀 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: 👈صد مرتبه یا رب العالمین 👈 ۱۰۶۰مرتبه یاغنى بگوید تا غنى گردد. 🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن ✅وقایع مهم روز: 🇮🇷صدور فرمان مشروطیت (۱۲۸۵ه ش) 🇮🇷روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی 🗓روز شمار تاریخ: ◼️⏳۰۷ روز مانده به شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام(به روایتی ۹۵ه ق) 💐⏳۱۵ روز مانده به تولد حضرت امام محمد باقر علیه السلام(به روایتی ۵۷ه ق) ◼️⏳۱۷ روز تا شهادت حضرت رقیه سلام الله عليها(۶۱ ه ق) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای‌ما 💚💚 💐🌻سلام مولای مهربانمان🌻 💐 ای بودنت برای عبادت دلیل من کعبه پر از بت است،کجایی خلیل من؟ آقا خودت برای ظهورت دعا بخوان دل خوش نکن به چند نفر از قبیل من... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🌸 الهـی گاهی حجم دنیای درونمان از وجودت تهی می‌شود آن وقت ما می‌مانیم و تنهایی و ترس درها دیوار می‌شوند به رویمان و امیدهایمان یک آرزوی دور از دسترس تنها نور وجود توست که دل ما را آرام نگه می‌دارد نورت را هر روز به دل‌هایمان بتابان ای روشنی بخش در تاریکی‌های سخت 🌸 خـداوندا اراده‌مان را به زمان کودکی بازگردان همان زمان که برای یکبار ایستادن هزار بار می‌افتادیم اما ناامید نمی‌شدیم 🌸 خـدایا در این روز کمک کن قلبمان جایگاه مهربانی و عشق و محبت باشد زندگیمان سرشار از آرامش و روحمان غرق از محبت الهی باشد