🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجم🎬: بچه ها جلوی در آشپزخانه کز کرده بودند و روح الله به طرف فاطمه ر
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_ششم🎬:
فاطمه داخل اتاق شد و در را پشت سرش بست، حسین که اشک چشمانش با آب دماغش قاطی شده بود با دیدن مادر صدایش بدجور بلند شد.
فاطمه نگاهی به حسین انداخت، دلش نیامد این بچه بیش از این اذیت بشود، آغوشش را باز کرد و همانطور به طرفش می رفت گفت: مامانی عزیزم، گریه نکن،مامان ناراحت میشه!
حسین بینی اش را بالا کشید و با زبان شیرین کودکی و بریده بریده گفت: د...عوا...نکنید، من...میترسم.
فاطمه، حسین را محکم بغل کرد و گفت: منم از این خونه میترسم، منم از بابات میترسم، اصلا من از این دنیا میترسم و بعد موهای حسین را نوازش کرد و ادامه داد: می خوای بریم پارک؟
حسین با تکان دادن سرش جواب بله را داد.
فاطمه سریع به سمت کمد لباس داخل اتاق رفت و اولین مانتو و روسری که دم دستش بود پوشید و چادرش را روی سرش انداخت، کاپشن و کلاه حسین که همیشه روی دراور و آماده بود، به تن حسین کرد و از اتاق بیرون آمد.
روح الله و بچه ها که بی صدا هرکدام روی مبلی آبی رنگ با کمینه های طلایی نشسته بودند با ورود فاطمه به هال از جا برخواستند.
روح الله قدمی به طرف فاطمه برداشت، فاطمه با یک دستش حسین را بغل کرده بود و با دست دیگرش اشاره کرد و گفت: به خدا اگر جلوم را بگیری یا بخوای دنبالم راه بیافتی چنان جیغ و دادی بکشم که کل کارمندای زیر دستت و همسایه ها بفهمن که آقا چه دسته گلی به آب داده...
روح الله زیر لب لااله الاالله گفت و برگشت روی مبل نشست.
فاطمه از خانه بیرون آمد، بی هدف در خیابان های تبریز می گشت، شهری غریب که حتی یک دوست و آشنا و قوم و خویشی در آن نداشت.
نمی دانست چکار باید بکند که صدای ضعیف حسین بلند شد: اینجا یه پارک هست، همون که همیشه ما را میاری..
فاطمه بوسه ای از گونهٔ سرد حسین گرفت و با پشت دست، اشک هایی را که ناخواسته خودشان میریختند پاک کرد و به طرف پارک رفت، پارک به دلیل سردی هوا و بیماری کرونا خلوت تر از همیشه بود و روی اولین نیمکت سیمانی سبز رنگی که کنار وسایل بازی قرار داشت نشست.
حسین را پایین گذاشت و گفت: برو با وسائل بازی کن و اصلا حواسش نبود که حسین هیچ وقت تنهایی سوار وسایل نمیشود.
حسین که انگار حال مادر را درک میکرد و نمی خواست مزاحم خلوت مادر بشود، نگاهی به سنگریزه های زیر پایش کرد و خم شد و مشتی برداشت و خود را با پراندن سنگریزه ها سرگرم کرد.
فاطمه غرق فکرشد، یعنی کجای راه را اشتباه رفته بود؟! یعنی چه چیزی برای همسرش کم گذاشته بود که او به سمت شراره...با یادآوری نام شراره، لرزشی تمام بدنش را گرفت و زیر لب گفت: عجب مار خوش خط و خالی بود، من چه کارها براش نکردم و اون چقدر برام زبون میریخت و خودش را جای خواهرم جا میزد، درست یادش بود که چند بار با پدر و زن بابای روح الله به خاطر شراره درگیر شده بود، به طوریکه آنها، فاطمه را به دلیل حمایت از شراره از خانه خودشان بیرون انداخته بودند تا اینکه شوهر شراره مرد و مادر شراره به فاطمه زنگ زد و تاکید کرد دیگه با دخترش ارتباط نگیره،چون نمی خواست شراره با ارتباط با اقوام شوهر مرحومش یاد شوهرش بیافته و اذیت بشه و فاطمه هم سعی کرد کمتر با شراره ارتباط داشته باشه، گرچه خود شراره گهگاهی به فاطمه زنگ میزد و با روح الله هم صحبت می کرد اما فاطمه هیچ وقت به مخیله اش هم خطور نمی کرد که انتهای این ارتباط اینجور بشود...
فاطمه باید خوب فکر میکرد، باید تمرکز می کرد و بهترین راه را انتخاب می کرد..
اگر می خواست میدان را خالی کند و از روح الله جدا بشود، سرنوشت سه تا بچه اش چی میشد؟! مردم پشت سرش حرف میزدند...پدر و مادر و خانواده اش چه برخوردی می کردند؟!
باید عاقلانه تصمیم میگرفت،چرا که سرنوشت سه انسان دیگه به تصمیم او گره خورده بود.
اما هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر به این نتیجه میرسید که یک کاسه ای زیر نیم کاسه شراره هست، فاطمه مطمئن بود از قضیه اجازه نامه ازدواج هیچ وقت با هیچ کس و حتی شراره حرف نزده، پس اون از کجا میدونست؟ اون از کجا از انباری خانه فاطمه خبر داشت؟!
فاطمه دستش را مشت کرد و روی پاهایش کوبید و گفت: باید این زن را از زندگی خودم و بچه هام حذف کنم، روح الله گفت که صیغه اش کرده، پس میتونه راحت صیغه را باطل کنه...آره بهترین راه همینه...منم به کسی نمی گم که روح الله همچی کاری کرده..
در همین حین صدای حسین و باد سردی که به صورتش خورد فاطمه را به خود آورد: مامان! من سرمام هست، میشه بریم خونه؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتم🎬:
با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از جا بلند شد، چادرش را تکاند و حسین را بغل کرد، حسین مظلوم تر از همیشه شده بود.
فاطمه چادر را محکم دور تن حسین پیچید و حسین را به خودش چسپاند و به سمت خانه حرکت کرد.
بالاخره بعد از دقایقی پیاده روی جلوی خانه رسید و چون با دستپاچگی بیرون آمده بود، کلید را یادش رفته بود با خود بردارد.
دستش را روی زنگ در گذاشت.
بلافاصله در باز شد، انگار روح الله منتظر همین زنگ، پشت در حیاط ایستاده بود.
روح الله با صورتی قرمز از خشم و سرما در را باز کرد و گفت: کجا بودی زن؟ کل شهر را با ماشین دنبالت گشتم...تو واقعا نمی فهمی من نگراااانت میشم؟! چرا گوشیت را همرات نبرده بودی هااا؟
روح الله بی وفقه و تند تند سوال و توبیخ میکرد و اجازه حرف زدن به فاطمه را نمیداد..
فاطمه هیچ حرفی نزد و به سمت در ساختمان حرکت کرد، از باغچهٔ رنگ پریده که درست مثل زندگی فاطمه بود گذشت و به در هال رسید، روح الله با عصبانیتی بیشتر حرف میزد.
وارد هال شدند و فاطمه حسین را از بغلش پایین گذاشت، زینب که انگار خیلی نگران شده بود با باز شدن در هال به سرعت خودش را به هال رساند و زانو زد و حسین را محکم در آغوش گرفت و گریه شدیدش نشان از نگرانی این دخترک مهربان داشت.
فاطمه آه بلندی کشید و رو به زینب گفت: مامان، حواست به بچه باشه و بعد دست روح الله را گرفت و همانطور که به دنبال خودش می کشید گفت: شما هم بیاین داخل اتاق کارتون دارم.
روح الله مثل پسرکی تخس که دنبال مادرش راه افتاده، دنبال فاطمه داخل اتاق شد.
فاطمه روی تخت نشست و به روح الله اشاره کرد کنارش بنشیند، روح الله که مثل آدمی گیج بود،کنار فاطمه قرار گرفت.
فاطمه خیره در چشم های سیاه و مهربان روح الله که روزگاری تمام عشق عالم هستی را در اون جستجو میکرد، شد و گفت: ببین روح الله، من خیلی فکر کردم، میفهمم که ما انسانیم وممکن الخطا و تو هم مستثنی نیستی، خطا کردی، الانم اومدی صادقانه اعتراف کردی، منم به حرمت صداقتت میبخشمت و می خوام زندگی خودم، تو و بچه هامون نپاشه و حفظ کنمش، من فرض می کنم هیچ اتفاقی نیافتاده اما به شرطی بی خیال شراره بشی، گفتی صیغه اش کردی، خوب این راه داره، رهاش کن، صیغه را باطل کن ..
روح الله مثل مجسمه ای سنگی خیره به صورت زیبا و معصوم فاطمه شده بود و حرفی نمیزد.
فاطمه با استیصال دست های روح الله را در دست گرفت و تکان داد و گفت: راه خوبیه مگه نه؟! تو راحت میتوتی بی خیال شراره بشی...بگو که صیغه را باطل می کنی،بگو روح الله...جان من بگوووو
روح الله سرش را پایین انداخت و گفت: نمیشه فاطمه، نمیشه، مگه شراره جا تو و بچه ها را تنگ کرده؟!
اونم زندگیش میکنه مگه تو نگفتی شیعه ها باید زیاد شن،مگه نگفتی باید ده دوازده تا بچه بیاریم حالا بزار دوتا بچه هم سهم شراره بشه...
لرزشی شدید سراسر وجود فاطمه را گرفت و گفت: یعنی تو به خاطر بچه شراره را گرفتی؟ به خاطر دین اسلام و شیعه؟! شراره اگر بچه بیار بود برای داداشت بچه میاورد، بعدم اگر بهانه ات این بود، من خودم حاضرم هر چند تا بچه بخوای برات بیارم، روح الله شراره را ول کن...
روح الله که انگار تبدیل به انسانی با قلبی از سنگ شده بود گفت: نمیشه چون شراره را عقد دائم کردم و الان چون می خواستیم ثبت محضرش کنیم می بایست تو در جریان باشی و از دادگاه نامه برات میومد تا به عنوان همسر اول اجازه عقد زن دوم را بدی ...
با شنیدن این حرف دنیا دور سر فاطمه به چرخش افتاد...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هشتم🎬:
یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار تبدیل به سنگ شده بود، گریه های فاطمه را میدید اما دریغ از یک حرف برای برگرداندن آرامش این زن به او...نه می خواست دست از سر شراره بردارد و نه دوست داشت فاطمه را از دست بدهد و تنها پیشنهادی که به فاطمه داد این بود: یک مدت با بچه ها برو خونه قم، بعد که اعصابت آروم شد برگرد تبریز..
فاطمه نمی توانست این بی خیالی روح الله را درک کند، شب تا صبح هزار فکر به ذهنش رسید و بالاخره تصمیمش را گرفت.
صبح زود به محض اینکه روح الله به قصد رفتن به سرکار از خانه بیرون رفت، فاطمه با اینکه میدانست مادرش درگیر بیماری مهلک مادربزرگش است، اما انگار چاره ای نداشت، به مادرش زنگ زد و پرده از هنرنمایی روح الله برداشت.
مادر که انگار هنگ کرده بود از پشت تلفن صدایش در نمی آمد و فاطمه به او حق میداد، چون همیشه ورد زبان مادر و پدرش بود: خدا را شکر از بین بچه ها، فاطمه خوشبخت ترین هست چون روح الله، مرد خداست و به او ظلمی نخواهد کرد.
مادر سکوت کرد و بعد از گذشت دقایقی با بغضی در گلو گفت: یه مقدار پول به حسابت میریزم، همین الان میری ترمینال و با اولین ماشین راهی قم میشی فهمیدی؟!
فاطمه چشمی گفت و سریع شماره ترمینال را گرفت و برای اولین ماشین که دو ساعت دیگه به سمت قم حرکت می کرد بلیط رزرو کرد و مانند رباتی آهنین تند تند کارهایش را سرو سامان میداد تا این اتوبوس را از دست ندهد.
زینب و عباس که مثل همیشه پای درس مجازی بودند، جنب و جوش مادر متعجبشان کرده بود و می دانستند خبری در راه است.
درست نیم ساعت قبل از حرکت اتوبوس، فاطمه و بچه هایش حاضر و آماده با آژانس به سمت ترمینال رفتند.
حسین خوشحال بود که ماشین بزرگ سوار می شود، چون اولین بارشان بود به این شکل مسافرت می رفتند و عباس و زینب غمی آشکارا در چهره داشتند.
سوار اتوبوس شدند، فاطمه تسبیح عقیقی را که سوغات کربلا بود از جیب در آورد و شروع به ذکر گفتن کرد، او در دل دعا می کرد، این اتوبوس هرگز به قم نرسد و بین راه با یک تصادف، او از این دنیای پر از غم برود.
یک ساعتی میشد که حرکت کرده بودند، مامان مریم زنگ زد و جویای احوال دختر مظلومش شد و وقتی مطمئن شد به سمت قم حرکت کردند خدا را شکر کرد و گفت: فاطمه جان! مراقب خودت و بچه ها باش، منم یه پیام گلایه دار برای روح الله میدم، اینو گفت و گوشی را قطع کرد.
نیم ساعت بعد از تماس مامان مریم، تماس های روح الله شروع شد، اما فاطمه توجهی نمی کرد، می خواست خوب از تبریز دور شوند تا ترس از این را نداشته باشد که روح الله به دنبالش بیاید ومانع رفتنش به قم شود.
گوشی مدام زنگ می خورد و پیام هم پشت پیام برای فاطمه می آمد و فاطمه بی توجه به آنها در دل دعا می کرد که او به قم نرسد و اما تقدیر و ارادهٔ خدا چیز دیگری بود.
فاطمه به سلامت رسید و مستقیم به خانه پدری اش رفت، با حالتی شرمنده زنگ در را فشار داد، انگار که روح الله خطا نکرده و او مجرم است.
هنوز ساعتی از رسیدنش نمی گذشت که همانطور انتظار داشت باران شماتت به سرش باریدن گرفت.
پدرش اعتقاد داشت که روح الله چون در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شده اند و به نوعی بی مادر، بزرگ شده، در عوض زن، مادر می خواسته و از نظر پدر، فاطمه به جای اینکه تند تند بچه بیاورد، میبایست به همسرش محبت مادرانه ای که در طول سالهای سال از او دریغ شده، بنماید
و مادرش نظر دیگری داشت و معتقد بود چون روح الله به سمت شراره کشیده شده، فاطمه به جای اینکه حجاب داشته باشد و زن ساده و بی رنگ و لعابی باشد، میبایست با دل روح الله کنار بیاید و اهل آرایش و مد روز بود تا شوهرش کسی چون شراره را وارد زندگی اش نکند و خواهر فاطمه آرام گوشزد می کرد که روز مرگ محمد برادر روح الله با گوش خود شنیده که فتانه زن بابای روح الله پچ پچ می کند که روح الله آخر شراره را به عقد خود درمی آورد.
و فاطمه متعجب از این حرف...فتانه از کجا این را میدانست؟ آن زمان روح الله کوچکترین توجهی به شراره نداشت و اینقدر در بند ایمان بود که حتی نگاه ناپاکی هم به او نکند...پس فتانه از کجا میدانست؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه "
"آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه
تهیه شده در رادیو قرآن
#یک_آیه_یک_قصه
#مفاهیم_قرآن
✅ مخصوص #کودک_و_نوجوان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (35).mp3
4.74M
قسمت 5️⃣3️⃣
📜سوره مبارکه انبیاء آیه ۸۷
🔹وذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ🔹
#یک_آیه_یک_قصه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امامزمانعجلاللهفرجهفرمودند:
🔹لَوْلاَ اسْتِغْفارُ بَعْضِکُمْ لِبَعْض، لَهَلَکَ مَنْ عَلَیْها، إلاّ خَواصَّ الشّیعَهِ الَّتی تَشْبَهُ اقْوالُهُمْ افْعالَهُمْ
🔸اگر طلب مغفرت و آمرزش بعضی شماها برای همدیگر نبود، هرکس روی زمین بود هلاک می گردید، مگر آن شیعیان خاصّی که گفتارشان با کردارشان یکی است.
📚مستدرک ج ۵، ص ۲۴۷، ح ۵۷۹۵.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
▪️ تقویم شیعه▪️
شمسی: پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی
میلادی:Thursday 17 August 2023
قمری: الخميس ۳۰ محرم الحرام ۱٤٤۵
🥀 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علی العسكری عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
👈صد مرتبه ذکر لا اله الا الله الملک الحق المبین
👈۳۰۸ مرتبه یا رزاق بگوید تا روزى اش فراوان شود.
🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع روز:
💐آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی (۱۳۶۹ه ش)
🗓روز شمار تاریخ:
💐⏳۰۳ روز مانده به تولد حضرت امام محمد باقر علیه السلام(به روایتی ۵۷ه ق)
◼️⏳۰۵ روز تا شهادت حضرت رقیه سلام الله عليها(۶۱ ه ق)
◼️⏳۰۷ روز تا سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام به روایتی (۰۵ ه ق )
◼️⏳۲۰ روز مانده به اربعین حسینی
◼️⏳۲۸ روز مانده به سالروز شهادت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم(۰۱ه ق) و سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام (۰۵ ه ق)
⬛️⏳۳۰ روز تا سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام(۲۰۳ه ق)
◼️⏳۳۱ روز مانده به سالروز شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به روایتی
◼️⏳۳۵ روز مانده به سالروز وفات حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام(۱۱۷ه ق)
#أَیْنَ_الطّالِبُ_بِدَمِ_الْمَقْتُولِ_بِکَرْبَلاءَ
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
May 11
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز پنج شنبه💠
🔸 صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با حضرت صاحب الزمان
🔸عهد ثابت روز پنج شنبه
🔹دعای روز پنج شنبه
🔸صلوات و زیارت مخصوص در روز پنج شنبه
🔹تعقیبات نماز صبح
التماس دعا از همه ی شما یاوران و ارادتمندان مولایمان مهدی🙏🌸🙏
#سلام_امام_زمانم
ای که در ظلمت دنیای دلم مهتابی
تو تسلی دل غمزده و بی تابی
سالها فکر من اینست و همه شب سخنم
مهدی فاطمه پس کی به جهان میتابی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 الهـی
پر از نیازم و اجابت آن
را در «آمیـن» تو میجویم
خدای من بینیازم کن
و خالی از هر نیاز که جز
به روزی آسمانی تو نیازم نیست
🌸 الهـی
در چندگانگی گرفتارم
و هماهنگی و یکپارچگی
را در طریق تو جستجو میکنم
خدای من تخلیه کن مرا از
چندپارگیها و دوگانگیهایی که
مرا به این سو و آن سو میکشاند
و هماهنگ کن امور زندگیام
را با تقدیر الهی
🌸 الهـی
سلامت دلهای ما را
در ياد عظمت خود قرار ده
و آسايش تن و صحت بدن ما را
به شكر نعمت و سپاسگزاری خود بدار
🌸 الهـی
پرونده كردارمان را از حسنات آكنده ساز
و ما را در نزد آن فرشتگان
با كردارهای زشتمان رسوا مكن
و هيچ یک از اندامهای ما را
در راه معصيتت قرار نده
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ جابر بن عروة غفاری
مرحوم محدث قمی و مرحوم دکتر آیتی و ابی مخنف او را از شهدای کربلا دانسته اند.
جابر هنگام شهادت پیرمرد بوده و از اصحاب حضرت پیامبر (ص) و از مجاهدین جنگهای بدر و حنین محسوب می شده است. او در روز عاشورا عمامه اش را از سر برداشت و محکم به کمر بست و ابروهایش که روی چشمانش افتاده بود با دستمالی به پیشانی بسته و در آن وقت ...
●جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، جلد 1، ص 179.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
🔷سوره مبارکه انسان
⭐️الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ أَبِیذَرّ قَالَ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حَتَّی خَتَمَهَا ثُمَّ قَالَ إِنِّی أَرَی مَا لَا تَرَوْنَ وَ أَسْمَعُ مَا لَا تَسْمَعُونَ أَطَّتِ السَّمَاءُ وَ حَقٌّ لَهَا أَنْ تَئِطَّ مَا فِیهَا مَوْضِعُ أَرْبَعِ أَصَابِعَ إِلَّا وَ فِیهِ مَلَکٌ وَاضِعٌ جَبْهَتَهُ سَاجِداً لِلَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِکْتُمْ قَلِیلًا وَ لَبَکَیْتُمْ کَثِیراً وَ مَا تَلَذَّذْتُمْ بِالنِّسَاءِ عَلَی الْفُرُشِ وَ لَخَرَجْتُمْ إِلَی الصُّعُدَاتِ تَجْأَرُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.
✍️پیامبر (صلی الله علیه و آله)- ابوذر (رحمة الله علیه) گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ را تا پایان خواند، سپس فرمود: «بهراستیکه من میبینم آنچه را شما نمیبینید. و من میشنوم آنچه شما نمیشنوید، آسمان سنگین است و شایسته است که سنگین باشد، در آن، جای چهار انگشت نیست مگر آنکه فرشتهای در آن سر به سجده گذاشته است، به خدا قسم! اگر آنچه میدانم را میدانستید کم میخندیدید و بسیار میگریستید، و با زنان همبستر نمیشدید تا کام گیرید، و به تپهها میآمدید و به خدا عزّوجلّ پناهنده میشدید».
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۲۳۲
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (ع) فرمودند:
هر كس كه به زيارت قبر حسين عليه السلام نايل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترين درجه عالى مقامان ثبت مىكند.✨
ــــــــــــــــــ☫﷽☫ــــــــــــــــــ
🦋 🦋
ــــــــــــــــــــــــــــــــ🌹ــ
📗تفسیر
📖هـرروز انس با قرآن مجید
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
❀ موضوع ❀
🗒️ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻣﻘﺎﻣﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﺪﺍﻧﻴﻢ
ـــــــــــــــــــــــــــ🌹_
📖❀ سوره النمل/ آیہ (۱۵)
اَعُوذُ بِٱݪلّٰهِ مِنَ ٱݪشَیْطٰان ٱݪرَّجیٖمْ
بِسْمِ ٱݪلّٰهِ ٱݪرَّحْمٰنِ ٱݪرَّحیٖمِ
🔺«١٥» ﻭَﻟَﻘَﺪْ ﺁﺗَﻴْﻨَﺎ ﺩَﺍﻭُﺩَ ﻭَﺳُﻠَﻴْﻤَﺎﻥَ ﻋِﻠْﻤﺎً ﻭَﻗَﺎﻟَﺎ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠَّﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻓَﻀَّﻠَﻨَﺎ ﻋَﻠَﻲ ﻛَﺜِﻴﺮٍ ﻣِّﻦْ ﻋِﺒَﺎﺩِﻩِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ
🔻ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﺸﻲ (ﻭﻳﮋﻩ) ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻳﻢ، ﻭ ﺁﻥ ﺩﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺳﺘﺎﻳﺶ، ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺆﻣﻨﺶ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ.
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
🔍❀ تفسیرنمونه❀🔎
ـــــــــــــــــــــــــــ🌹_
🔹✍🏻ﭘﻴﺎم ﻫﺎ:🔹
١- ﻋﻠﻢ ﺍﻧﺒﻴﺎ ﻟﺪﻧّﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻟﻬﺎم ﺍﻟﻬﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﻄﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. «ﺁﺗﻴﻨﺎ»
٢- ﺍﺣﺘﺮﺍم ﻭ ﺷﺌﻮﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﻢ. (ﺍﻭّﻝ ﻧﺎم ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻌﺪ ﻧﺎم ﭘﺴﺮ) «ﺩﺍﻭﺩ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ»
٣- ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻱ ﺍﻟﻬﻲ، ﺣﺴﺎﺏ ﻋﻠﻢ ﺟﺪﺍﺳﺖ. «ﺁﺗﻴﻨﺎ... ﻋﻠﻤﺎً»
٤- ﻋﻠﻢ، ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺻﺎﻟﺢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ. «ﺁﺗﻴﻨﺎ ﺩﺍﻭﺩ ﻭﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻤﺎً»
٥ - ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻜﺮ ﺍﻟﻬﻲ، «ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠّﻪ» ﺍﺳﺖ. «ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠّﻪ»
٦- ﻋﻠﻢ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﻙ ﻫﺎﻱ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺍﺳﺖ. «ﺁﺗﻴﻨﺎ... ﻋﻠﻤﺎً... ﻓﻀّﻠﻨﺎ»
٧- ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺮﺗﺮﻧﺪ. «ﻓﻀّﻠﻨﺎ ﻋﻠﻲ ﻛﺜﻴﺮ»
٨ - ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻣﻘﺎﻣﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﺪﺍﻧﻴﻢ. «ﻋﻠﻲ ﻛﺜﻴﺮ»
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
🔹❀ حدیث روز 🔹❀
ـــــــــــــــــــــــــــ🌹_
🕋 امام باقر عليه السلام ـ درباره آيه «آيا كافران نينديشيدند كه آسمانها و زمين درهم بسته بود و ما آن دو را گشوديم» ـ فرمود
🔺 «أ وَ لم يرَ الّذينَ كَفروا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كانَتَا رَتْقَا فَفَتَقْنَاهُمَا» ـ ; كانتِ السّماءُ رَتْقا لا تُنْزِلُ القَطْرَ ، و كانَتِ الأرضُ رَتْقا لا تُخْرِجُ النّباتَ ، ففَتَقَ اللّه ُ السّمَاءَ بالقَطْرِ ، و فَتَقَ الأرضَ بالنَّباتِ
🔻 آسمان فرو بسته بود و باران نمى باريد و زمين فرو بسته بود و گياهى نمى روياند ، پس، خداوند با باران، آسمان را گشود و زمين را با روياندن گياه باز كرد
📚✍🏻الاحتجاج : 2/181/207 .
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
🗓️ امروز:پنجشنبہ
☀️٢٦/مرداد/١٤٠٢/٠۵
🌙۳۰/محرم/١٤٤۵/۰۱
2023/08/17 🌲
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
📿❀ذڪـرِ روز
ـــــــــــــــــــــــــــ🌹
🕋لا اله الا الله الملک الحق المبین
نیست خدایی جز الله فرمانروای حق وآشکار
🔷🔸ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی می شود. ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری (عليهالسلام) است. روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (عليهالسلام) خوانده شود
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🤲*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🚩🌥️ هـر روز صبح
به رسم ادب و ارادت
✋🏻 سـلام میدهیم به ارباب بی کفن:🚩
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌸 ✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ پنجشنبه 👈26 مرداد / اسد 1402
👈30 محرم 1445 👈17 اوت 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور ازدواجی خواستگاری و...
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز معالجات و درمان.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅فصد و خون دادن.
✅خوردن دارو.
✅و قرض و وام خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت همراه صدقه باشد.
💑مباشرت امروز:
از مباشرت به قصد فرزند آوری احتیاط شود.
👶 زایمان مناسب و نوزاد راستگو و خوب تربیت گردد و کارش بالا گیرد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قولنامه و سند زدن.
✳️خرید خانه و مسکن.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و خرید باغ و زمین زراعی نیک است.
🔵نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب و فردا: امشب و فردا ،ممکن است فرزند دیوانه از کار در آید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلیات می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، حکمی ندارد.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 1سوره مبارکه "حمد" است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین.
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی او می گردد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
تمام زندگیم مال حسینه
عصاره همه دعاها؛ هر صبح بگو👆
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c