eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
سامری در فیسبوک 🎬: همبوشی رو به ان جوان کرد و‌گفت: نام تو و مادرت چیست؟! جوان با تعجب نگاهی به او کرد و گفت: نام من و مادرم را برای چه می خواهی؟ همبوشی نیشخندی زد و گفت: من به معجزات متعددی مجهز هستم، می خواهم عاقبتت را پیش بینی کنم جوان خنده ای کرد و گفت: گل بود به سبزه نیز آراسته شد، به تمام مناقبتان رمالی هم اضافه شد؟! انگار سخن همبوشی برای مردم اطرافش جالب بود، مردی که کنار آن جوان بود گفت: اسم این جوان علی و اسم مادرش هم صدیقه هست حالا بگو بدانیم چه در چنته داری؟ همبوشی با چشمهایی که انگار نگاه ابلیس را در خود داشت به آن جوان خیره شد و گفت: وعدهٔ ما فردا همین موقع، همین جا، البته اگر سالم ماندی بیا و با انگشت به او اشاره کرد و ادامه داد: ای علی فرزند صدیقه! امروز آخرین روزیست که روی پای خود ایستادی، تو به خاطر توهین و تمسخر احمدالحسن، نواده آقا امام زمان و یاری نکردن او، تنبیه خواهی شد، تنبیهی از سوی خداوندکه سخت و طاقت فرسا خواهد بود، برو دعا کن این تمسخر تو نسبت به من به قیمت جانت تمام نشود، البته من دعا می کنم که خداوند تنبیه آنچنان سختی برایت در نظر نگیرد تا تو هم به حقانیت من اقرار کنی... مردم همه خیره به احمد الحسن بودند، عده ای در دلشان از او هراس پیدا کرده بودند و می‌ترسیدند با او مخالفت کنند و بلایی بر سرشان نازل شود، اما باید تا فردا صبر می کردند، تا نتیجه این مباحثه یا بهتر بگویم مباهله را ببینند‌ آن جوان که همه اینک میدانستند نامش علی ست، بار دیگر خنده بلندی کرد و گفت: خدا کند این ادعا به پیامبری جنابتان ختم نشود و بعد با لحنی محکم گفت: حرف شما قبول! اگر تا فردا خدا بر من به واسطه توهین به شما خشم گرفت، من نه تنها نادم و پشیمان می شوم بلکه به نیابت که چه عرض کنم به امامت و رسالت و پیامبری شما هم اقرار می کنم، گرچه که بعد از رسول الله پیامبری نخواهد آمد ولی اگر تا فردا هیچ بلایی دامن گیر من نشد، تو از ادعاهایت دست برمی داری و توبه می کنی؟! احمد همبوشی که انگار از کار و ادعایش مطمئن بود سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: خدا و امام اولش،علی بن ابیطالب را گواه می گیرم که هر آنچه تو گفتی انجام دهم. با این حرف احمد همبوشی گویی زنگ پایان معرکه نواخته شد، همبوشی و حیدر المشتت، جمعیت را شکافتند و راه بیرون را در پیش گرفتند و عجیب اینکه حتی نگاهی هم به سمت زیارت مولا علی نکردند و آن جوان همانطور که با نگاهش رد رفتن آنان را دنبال می کرد، سرش را برگرداند، جلوتر رفت و دست روی سینه گذاشت و به علی اعلی سلام داد، او نیت کرده بود امشب را تا روز بعد که با این مرد شیاد وعده کرده در حرم امن مولا علی بماند و این سعادتی بود که یک شب در حرمی که بوی عرش خدا را میداد با خدایش راز و نیاز کند... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
سامری در فیسبوک 🎬: همبوشی به همراه حیدرالمشتت از حرم خارج شدند، کمی که جلوتر رفتند حیدر اطراف را نگاه کرد و گفت: این چه حرفی بودی که زدی؟! احمدبصری نگاهی به او کرد و گفت: کدام حرف؟! گفتم که تو یمانی هستی؟! حیدر با عصبانیت سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: اینکه جزء توافق ما بود، نه منظورم معرکه گرفتنت با اون جوان بود، حالا می خوای برای اثبات حقانیت خودت، از آسمان رعد و برق نازل کنی و اونو بسوزونی؟! یا با یه معجزه می خوای از هیبت ادم خارجش کنی و به شکل خرگوش درش بیاری؟! احمد همبوشی لبخندی شیطانی زد و گفت: بشین و ببین، معجزه هم می کنیم، خودمون هم ثابت می کنیم... حیدر المشتت اوفی کرد و گفت: همچی حرف میزنی که خودت هم باورت شده فرستاده امام و نواده امام هستی و میتونی معجزه کنی؟! حالا فردا جلوی ملت سنگ رو یخ شدی یاد می گیری که از انتقاد کسایی مثل این علی،باید بیصدا عبور کرد و خودت را به نشنیدن بزنی... احمد همبوشی سرش را پایین آورد و همانطور که سر درگوش حیدرالمشتت داشت گفت: ما اول راهیم، باید یک سری کارایی کنیم که عوام مردم را فریب بدیم، با علما که نمی تونیم رو در رو بشیم اما ساده انگاران را می تونیم به طرف خودمون جلب کنیم و کم کم یه گروه بزرگ تشکیل بدیم و فرقه مان را جهانی کنیم.. حیدر المشتت نیشخندی زد و گفت: جهانی!!! توی همین نجف هم نمی تونی خودی نشان بدی، جهانی کردنش پیش کش...حالا نگفتی چه نقشه ای برای اون جوانک بیچاره کشیدی؟! احمد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: جهانی هم میشیم، چون رسانه مجازی را تحت اختیار خواهیم گرفت و در ضمن من به سلاحی مجهز هستم که دست کمی از معجزه ندارد، کارهایی انجام می دم البته من انجام نمی دم،فقط دستور میدم و برایم انجام میدن، بدون اینکه دیده بشن، یا نامی از خودشون و من درمیان باشه، یعنی فرود یک بلایی آسمانی بر سر معاندین... حیدر که لحظه به لحظه گیج میشد گفت: از چی حرف میزنی احمد؟! احمد سری تکان داد و گفت: اول باید با چشم خودت ببینی، بعد که دیدی، اگر پسر خوبی بودی و با نهضت من همراهی کردی، به تو هم یاد میدم تا از این معجزات انجام بدی.. حیدرالمشتت ابروهایش را بالا داد و گفت: حالا می بینیم! در این هنگام به ابتدای کوچه ای رسیدند که احمد همبوشی آنجا خانه گرفته بود، حیدرالمشتت اشاره ای به کوچه خاکی و پر از زباله پیش رویش کرد و گفت: تو که از لحاظ مالی تامین هستی، چرا نمیری یه جای بهتر خونه بگیری؟! بارها دیدم که با همسرت سر چندرغاز پول کل کل می کنید، خانواده ات از لحاظ خورد و خوراک در مضیقه هستند تازه هر کس هم می بینی دست گدایی پیشش دراز میکنی، آخه من که می دونم چقدر پول داری، چرا اینکارا را میکنی؟ یعنی حرص مال دنیا گرفتت هااا احمد همبوشی خنده بلندی کرد و گفت: هنوز بچه ای، باید بزرگ بشی تا بفهمی چرا من این کارا را میکنم و بعد با دست روی شانه حیدر زد و گفت: ادم باید با سیاست زندگی کنه، خصوصا آدمی مثل من که قراره شهرهٔ عالم بشه...مردم نباید فکر کنن من از جایی تغذیه میشم باید ببینن من فقیرم اصلا من گدا هستم تا حرفام و ادعاهام باورشون بشه فهمیدی؟! حیدر چشماتش را گشادتر ازهمیشه به او دوخت و گفت: عجب!!! احمد همبوشی خدا حافظی کرد، باید میرفت، باید کاری می کرد که پوزه اولین مخالف خودش یعنی همان جوانک را به خاک می مالید... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک 🎬: احمد همبوشی با شتاب داخل خانه شد و یک راست به سمت زیر زمین خانه رفت، جایی که خیلی وقتها در آنجا خلوت می کرد و زن و فرزندش فکر می کردند در آنجا مشغول دعا و تجهد به درگاه خداوند است. زینب از پنجره اتاق که رو به سردر خانه بود، امدن شوهرش را دید، چون پسر دومش در تب می سوخت و او کاری از دستش بر نمی آمد از جا برخواست و به سمت حیاط رفت تا خودش را به زیر زمین برساند. وارد حیاط شد و پله های زیرزمین را دوتا یکی طی کرد و دید که مثل همیشه در زیرزمین بسته است و احتمالا از داخل قفل بود. احمد همبوشی روی تخت چوبی که در کنار دیوار گذاشته بود، نشسته بود و آماده می شد تا با موکل شیطانی اش ارتباط بگیرد که صدای کوبیدن در بلند شد. همبوشی که می‌دانست کسی جز همسرش پشت در نیست با غضبی در صدایش فریاد زد : برو برو فعلا کار مهمی دارم اما انگار زن دست بردار نبود و دوباره و دوباره در را کوبید. همبوشی با عصبانیت از جا بلند شد و همانطور که فحش های رکیکی میداد ، در را باز کرد و بدون اینکه از احوالات همسرش جویا شود، دستش را بالا برد و محکم بر صورت زن بینوا فرود آورد و همزمان گفت: مگر نمی گویم کار مهمی دارم مزاحمم نشو! زینب همانطور که دست لاغرش را روی گونه اش که از ضرب سیلی سرخ شده بود می کشید گفت: بچه حالش خوب نیست، در تب می سوزد اگر ان را به پزشک نشان ندهیم و دارو و درمان نکنیم شاید از دست برود. احمد بصری که انگار کار خودش واجب تر بود با دست روی سینه زن زد و او را به عقب هل داد و همانطور در را می بست گفت: به جهنم! کاش تو هم همراهش می مردی! برو هر دارویی توی خانه داری به خوردش بده، پولم کجا بود که خرج دوا و دکتر کنم، مگه سر گنج قارون نشستم؟! تمام خرجی ما از حقوق طلبگی بود که آن هم امروز اخراج شدم و از دستم رفت و با زدن این حرف در را قفل کرد و سرجای اولش قرار گرفت. زینب که غمزده و ناامیدتر از قبل شده بود، درحالیکه اشک چشمانش را با گوشهٔ شال روی سرش پاک می کرد به طرف ساختمان خانه رفت. همبوشی نفسش را محکم بیرون داد و چند بار نام موکلش را برد و سپس صدای نخراشیده ای در گوشش پیچید. همبوشی لبخندی زد و گفت: تو مأموری بروی سراغ علی فرزند صدیقه، تا فردا همین موقع بلایی بر سرش بیاوری، اگر دستت میرسد باعث مرگش بشو و اگر نمی رسد سلامتش را نشانه برو به شرطی که محرز باشد و مردم ببینید که حالش دگرگون است. موکل که ارادت خاصی به او داشت باشه ای گفت و عبور هوایی داغ و تفتیده و بدبو از کنار احمد همبوشی، نشان می داد که او در پی مأموریتش رفته است. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک 🎬: احمد همبوشی حالا که خیالش راحت شده بود از جا بلند شد و از زیر زمین خارج شد،به طرف ساختمان رفت، داخل خانه شد و نزدیک بستر پسر کوچکش رفت، صدای بهم خوردن ظرفها از داخل آشپزخانه می آمد. همبوشی دستش را روی پیشانی کودک گذاشت، بدنش چون کوره آتش بود. احمدهمبوشی صدا زد: یه ظرف آب بیار بچه را باید پاشویه کنیم . پسر دیگر همبوشی با دستمالی در دست به طرف او آمد و همسرش در حالیکه ظرفی پر از آب در دست داشت جلو آمد و گفت: پاشویه برایش اثری نمی کند، کمی گلاب داخل آب ریختم شاید زودتر تبش پایین بیاید. همبوشی به طرف او برگشت و گفت گلاب؟! زینب سرش را تکان داد و ظرف آب را به طرفش داد و گفت: بگیر، من بروم کمی اسپند بیاورم،شاید چشم زخمی به بچه رسیده، آخر طفل چند ماهه به چشم نزدیک است. همبوشی با صدای بلند فریاد زد: اسپند لازم نکرده، بشین بچه را پاشویه کن. زینب ناگهان یادش آمد که همبوشی گفته به دود اسپند حساسیت دارد، چشمی گفت و کنار بستر پسرکش نشست. در این حین صدایی کنار گوش همبوشی شروع به وز وز کرد و ناگهان پسر کوچک و تب دار که انگار در خواب بود با فریاد جیغ وحشتناکی از خواب پرید و همانطور که به جای خالیی در کنار پدرش چشم دوخته بود، پشت سر هم جیغ می کشید زینب پسرک را در آغوش گرفت و شروع کرد به گفتن بسم الله و احمد همبوشی با سرعت از جا بلند شد و از ساختمان خارج شد و به سمت زیر زمین رفت و عجیب اینکه با رفتن همبوشی، پسرش آرام گرفت. احمدبصری وارد زیر زمین شد، در را بست و همانطور که به سمت تخت چوبی می رفت، فریاد زد: چرا نمیشه؟ چرا نمی تونی؟ مگر تو موکل قوی نیستی که هر کاری را می توانستی انجام دهی؟ خوب کار به این کوچکی را چه طور نمی توانی انجام دهی؟ یعنی آن مرد اینقدر روحش قوی و ایمانش محکم است که تو قادر به انجام هیچ کاری نیستی؟ ناگهان صدای ترسناک و نخراشیده ای به گوش رسید: نه! آن مرد آنقدر قوی نیست که قدرت من نتواند بر او غلبه کند اما... احمد فریاد زد اما چه؟! صدا دوباره بلند شد: اما او به جایی پناه برده که در قدرت ما نیست به آنجا وارد شویم، او در پناه بزرگ مردی قرار گرفته که ابلیس هم از آن بزرگ مرد هراس دارد، همانا هر کس در پناه علی بن ابیطالب باشد انگار به ریسمان محکم الهی چنگ انداخته و خودش را در حصاری قرار داده که نه من و نه قدرتمند تر از من قادر نخواهد بود به آن آسیبی بزند. همبوشی آهی کشید و گفت: این علی کیست که دشمنانش هم اینچنین ستایشش می کنند؟! صدا بلند شد: واقعیتی ست غیر قابل انکار، تا آن مرد در حرم علی بن ابیطالب حضور داشته باشد از دسترس ما خارج است، باید به طریقی او را به بیرون کشانیم تا... احمد همبوشی فریادی زد و گفت: ساکت باش! نه وقتش را دارم و نه کسی را که اینکار را برایم انجام دهد. ناگهان چیزی به فکرش خطور کرد، سریع از جا بلند شد و از زیر زمین خارج شد و به سمت ساختمان رفت و بعد از دقایقی در حالیکه لباسش را عوض کرده بود و با تیپ و قیافه ای که به طلبه ها شباهتی نداشت از در ساختمان بیرون آمد. کفش هایش را پوشید و با شتاب به طرف در خانه حرکت کرد. زینب که فکر می کرد همسرش دنبال دوا و درمان پسر هست، صدایش را بلند کرد و گفت: خدا خیرت بدهد، تا پسرمان از دست نرفته دارو به ما برسان و اما نمی دانست که همسرش در فکری شیطانی دست و پا می زند و اصلا حرف او را نشنیده است. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک 🎬: احمدبصری در طول خیابان با سرعت به پیش میرفت و هراز گاهی به عقب برمی گشت تا اگر تاکسی یا ماشینی بود سوار شود تا زودتر به مقصد برسد. بالاخره بعد از طی مسیری به جایی رسید که تاکسی موجود بود و سوار شد و مقصدش را گفت، اینقدر عجله داشت که بر خلاف طبیعت خسیسی که داشت تاکسی را دربست به مقصد قهوه خانه نجم الدین کرایه کرد. بعد از گذشت نیم ساعتی به محل مورد نظر رسید و سراغ ابو رحمن را گرفت، مردی میانسال درحالیکه دو فنجان قهوه عربی داخل سینی کوچک مسی داشت به سمتش آمد. روی صندلی آهنی زنگ زده کنار احمد همبوشی نشست و سینی را روی میز قرار داد و گفت: بفرمایید امرتان؟ احمد همبوشی که فکر می کرد ابورحمن او را بشناسد و نیاز به گفتن کلمه رمز نباشد،با تعجب نگاهی به ابورحمن کرد و گفت: می خواستم ببینم برای ساخت ستاره شش پر کجا مراجعه کنم؟! نیش ابو رحمن تا بنا گوش باز شد بطوریکه دندان های زرد و کرم خورده اش را به نمایش گذاشت و گفت: درست امدی احمدالحسن! ادرس دقیق است و خودم برایت ستاره شش پر می سازم و با زدن این حرف قهقه بلندی زد،بطوریکه توجه اطرافیان را به خود جلب کرد، احمدهمبوشی دستش را روی دست ابورحمن گذاشت و گفت: چکار می کنی مردک! الان همه به ما نگاه میکنند و بعد همانطور که از زیر چشم اطراف را می پایید گفت: به کمک احتیاج دارم، مأموریتم را آغاز کردم و لازم است زهر چشمی از یک جوانک معاند که در ابتدای کار، موی دماغمان شده بگیرید، او خود را دخیل به حرم علی بن ابیطالب کرده، باید فردی را بفرستی... ابو رحمن به میان حرف او پرید و گفت: صبر کن احمدالحسن، راستش از آنجا برایت پیغامی رسیده بود که می خواستم امشب بیایم و به شما برسانم، منتها شما زودتر آمدید و بعد سرش را پایین آورد و صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: پیغام داده اند که تعلل نکن و مأموریتت را شروع کن اما این کار را به هیچ وجه از نجف کلید نزن، چرا که در نجف علمایی حاذق و کارکشته وجود دارد که با اوردن دلیل و برهان ، حیله تو را رو می کنند و تمام زحمات چندین و‌چند ساله همه را برباد می دهند. همبوشی نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من ماموریتم را شروع کردم و اینک هم باید به من کمک کنی، دوما اگر اینجا کارم را شروع نکنم از کجا شروع کنم؟! ابو رحمن شانه ای بالا انداخت و گفت: برای کمک به تو در نجف، معذورم و شرمنده، چون به من حکم شده در نجف به هیچ وجه با تو همراهی نکنم زیرا آخرش رسوایی و ندامت هست، امر شده که به زادگاه خودت برگردی و ماموریتت را از بصره شروع کنی و این چندین دلیل دارد، اول آنکه آنجا دوستانی داری که همراهیت خواهند کرد و از آن مهم تر اینکه سطح سواد دینی مردم بصره به اندازه نجف نیست و مردم ساده لوح بسیاری دارد که به خاطر ارادتشان به امام دوازدهم شیعیان، جذب مکتب و فرقه ای که تو راه می اندازی خواهند شد، پس همان کن که به تو امر شده وگرنه با خودشان طرفی... همبوشی فنجان قهوه را که حالا سرد شده بود برداشت و یک نفس سرکشید و از جا بلند شد و همانطور که دست از پا درازتر آنجا را ترک می کرد گفت: به آنها بگو که همان کاری را که خواسته اند انجام می دهم. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹 آنچه که به خاطرش به ، دعوت شدید💌 📣 توجه📣 🔻ارزاق معنوی روزانه : 🌕روز شنبه 🌖روز یک شنبه 🌗روز دوشنبه 🌘روز سه شنبه 🌑روز چهارشنبه 🌒روز پنج شنبه 🌓روز جمعه 🌔عصر جمعه تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم 🔹🔸💠🔸🔹 🔻خداشناسی ۲۸ جلسه صوت شناور 🔸️🔹️💠🔹️🔸️ 🔻مرگ پژوهی ۹۵ جلسه صوت شناور ۱۶ جلسه صوت شناور ☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ 🔹🔸💠🔸🔹 🔻معادشناسی ۶۱ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻شیطان شناسی ۵۴ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻مباحث معرفتی ☆۴۵ جلسه صوت شناور 🔹️🔸️💠🔸️🔹️ 🔻مباحث اخلاقی ۲۷ جلسه صوت شناور ۴۸ جلسه صوت شناور ۵۸ جلسه صوت شناور ۷۶ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻 کتاب صوتی جان فدا، ۱۰ قسمت 🔹🔸💠🔸🔹 🔻کلیپ های عبرت آموز ☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب ☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر! ☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کندتوبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی 🔰 ادامه دارد با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱 ◇💠◇💠◇💠◇💠◇ @montazeraan_zohorr ◇💠◇💠◇💠◇💠◇
دل بردے و من ماندم و چشمی که شب و روز، وامانده به این پرسشِ دیرین که کجایی؟!...🌱` مایارندیده‌تب‌معشوق‌کشیدیم سلام_ماه_پنهانم
🟢🔷 یک پیام از خداوند مهربان برای شما 🔹🔸حــــدیث قــــدسی : « در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو ، نعمت‌های مرا بشمار ، خطاهای خودت را به یاد آور ، محبتم را در دل دیگران بینداز و مهربانی‌های مرا برایشان بازگو کن » ✨ بسم الله الرحمن الرحیم حدیث قدسی ای فرزند آدم! هر روز که می گذرد از ایّام عمرت کم می گردد و تو خبر نداری و هر روز ، روزی من به تو می رسد ولی تو شکر آن را به جای نمی آوری ، نه به کم قانع می شوی و نه به زیاد سیر می گردی. ای فرزند آدم! هیچ روز جدیدی نیست مگر اینکه از ناحیۀ من روزی جدیدی به تو می رسد و هیچ شبی نیست مگر اینکه ملائکه من عمل قبیحی از ناحیۀ تو به من گزارش می کنند ، رزق مرا می خوری و نافرمانی مرا می کنی و هر وقت مرا بخوانی درخواست تو را اجابت می کنم. خیر من به سوی تو سرازیر است و حال آنکه شرّ تو به سوی من بالا می آید. چه خوب مولائی هستم من و چه بد بنده ای هستی تو. ( هرگاه ) از من خواسته ای داشتی به تو عطا کردم و بدی های تو را یکی پس از دیگری می پوشانم ، من از تو خجالت می کشم ولی تو از من حیا نمی کنی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ نیایش با حضرت عشق 🌺🍃 🌺الـهـى🙏 دردهايي هست كه نمي توان گفت و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست 🌺الـهـي🙏 اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند 🌺الـهـي🙏 تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود 🌺الـهـي🙏 با اين همه باكي نيست زيرا من همچو تويي دارم تويي كه همانندي نداري رحمتت را هيچ مرزي نيست اي تو خالق دعا و مالك آمیـــن 🙏 📚صحیفه سجادیه📚
ــــــــــــــــــ☫﷽☫ــــــــــــــــــ            🦋 🦋 📗تفسیر 📖 هـرروز انس با قرآن مجید 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸 ❀‏ موضوع ❀‏ ✍ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺩﺭ ﮔﺮﻭ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ📜 📖❀‏سوره الروم/آیہ(۱۸و۱۷و۱٦) اَعُوذُ بِٱݪلّٰهِ مِنَ ٱݪشَیْطٰان ٱݪرَّجیٖمْ بِسْمِ ٱݪلّٰهِ ٱݪرَّحْمٰنِ ٱݪرَّحیٖمِ 🔺«١٦» ﻭَﺃَﻣَّﺎ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻛَﻔَﺮُﻭﺍْ ﻭَﻛَﺬَّﺑُﻮﺍْ ﺑِﺂﻳَﺎﺗِﻨَﺎ ﻭَﻟِﻘَﺂﻱِ ﺍﻟْﺂﺧِﺮَﺓِ ﻓَﺄُﻭْﻟَﺌِﻚَ ﻓِﻲ ﺍﻟْﻌَﺬَﺍﺏِ ﻣُﺤْﻀَﺮُﻭﻥَ 🔻ﻭ ﺍﻣّﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﭘﺲ ﺍﺣﻀﺎﺭﺷﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺬﺍﺑﻨﺪ. 🔺«١٧» ﻓَﺴُﺒْﺤَﺎﻥَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺣِﻴﻦَ ﺗُﻤْﺴُﻮﻥَ ﻭَﺣِﻴﻦَ ﺗُﺼْﺒِﺤُﻮﻥَ 🔻ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻨﺰﻳﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺐ ﻣﻲ ﺷﻮﻳﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﺩﺭﻣﻲ ﺁﻳﻴﺪ. 🔺«١٨» ﻭَﻟَﻪُ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻓِﻲ ﺍﻟﺴَّﻤَﻮَﺍﺕِ ﻭَﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَﻋَﺸِﻴّﺎً ﻭَﺣِﻴﻦَ ﺗُﻈْﻬِﺮُﻭﻥَ 🔻ﻭ ﺣﻤﺪ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﺐ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻇﻬﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ، ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﻭﺳﺖ. 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸 🔍❀‏ تفسیرنور❀‏📚 🔹✍🏻ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎ:💠 ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﺑﻪ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻱ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺻﺒﺢ ﻭ ﻇﻬﺮ ﻭ ﺷﺎم ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ «ﻓﺴﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠّﻪ» ﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ «ﻟﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪ»، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻭ ﺣﻤﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺧﺒﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 📌ﭘﻴﺎم ﻫﺎ: ١- ﺑﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ، ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﻱ ﻫﺎ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﺩﻫﻴﻢ. «ﻓﺎﻣّﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ... ﻭ ﺍﻣّﺎ ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻛﻔﺮﻭﺍ...» ٢- ﺗﻜﺬﻳﺐ ﺁﻳﺎﺕ ﻭ ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﺍﺯ ﻛﻔﺮ ﻭ ﻋﻨﺎﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ. «ﺍﻟّﺬﻳﻦ ﻛﻔﺮﻭﺍ ﻭ ﻛﺬّﺑﻮﺍ ﺑﺂﻳﺎﺗﻨﺎ ﻭ ﻟﻘﺎء ﺍﻟﺂﺧﺮﺓ» ٣- ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺩﺭ ﮔﺮﻭ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ. «ﻛﻔﺮﻭﺍ ﻭ ﻛﺬّﺑﻮﺍ... ﻓﺎﻭﻟﺌﻚ ﻓﻲ ﺍﻟﻌﺬﺍﺏ» ٤- ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﭘﻨﺠﮕﺎﻧﻪ ﻱ ﻧﻤﺎﺯ، ﺫﺍﺕ ﻣﻘﺪّﺱ ﺍﻟﻬﻲ ﻧﻴﺰ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠّﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. «ﻓﺴﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠّﻪ ...» ٥ - ﺑﻌﻀﻲ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ، ﺑﺮﺍﻱ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. «ﺣﻴﻦ ﺗﻤﺴﻮﻥ ﻭ ﺣﻴﻦ ﺗﺼﺒﺤﻮﻥ» ٦- ﺗﻨﺰﻳﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻋﻴﺐ ﻫﺎ، ﺑﺮ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺍﻭ ﺗﻘﺪّم ﺩﺍﺭﺩ. «ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠّﻪ - ﻟﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪ» ٧- ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻭ ﺣﻤﺪ، ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﻜﺎﻥ ﻫﺎ (ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ) ﻭ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻳﻚ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ. «ﺗﻤﺴﻮﻥ - ﺗﺼﺒﺤﻮﻥ - ﺍﻟﺴّﻤﻮﺍﺕ ﻭﺍﻟﺎﺭﺽ» 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐🌸 🔹❀‏ حدیث روز 🔹❀‏ 🕋 رسول خدا صلي الله عليه و آله : 🔺ثَلاثَةٌ يُحِبُّهَا اللّه ُ سُبحانَهُ : القِيامُ بِحَقِّهِ ، وَالتَّواضُعُ لِخَلقِهِ ، وَالإِحسانُ إلى عِبادِهِ . 🔻خداوند سبحان ، سه چيز را دوست مى دارد : به جا آوردن حقوقش ، فروتنى براى خلقش و نيكوكارى به بندگانش . 📚✍تنبيه الخواطر : 2 / 121. 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐✾🌸 🗓️ امروز: شنبہ     ☀️۲۸/بهمن/١٤٠٢/۱۱           🌙 ۰۷/‌شعبان/١٤٤۵/۰۸           2024/02/Feb/17🌲 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸 💠 ذڪـرِ روز 🕋 یا رب العالمین  اے پروردگار جهانیان ذکرخاص روز شنبه 💠 یاحی یاقیوم. ۱۰۰۰ مرتبه 🔷🔸ذڪر روز شنبه موجب بے نیازے مے شود. ذڪر روز شنبه به اسم 🌹 رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. روایت شده ڪه در این روز زیارت حضرت رسول الله(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) خوانده شود.. 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ 🤲اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ  💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ ✋🏻 سـلام میدهیم به ارباب بی کفن:🚩 🚩اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ          🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾🌸
💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ شنبه 👈28 بهمن / دلو 1402 👈7 شعبان 1445👈 17فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر: ✅مسافرت. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅دیدار با قاضی و پیگیریهای قضایی. ✅و آغاز نویسندگی خوب است. 🚘مسافرت: مسافرت خوب است. 👶 مناسب زایمان: نوزاد ستاره اقبالش سبک و خوش قدم است. 💑مباشرت امشب: دلیلی وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خرید کالا. ✳️معامله املاک. ✳️تبادل اسناد و قولنامه و قرار داد. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️آغاز تحصیل و تدریس. ✳️آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله... ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️و دیدار با روسا نیک است. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث مرگ ناگهانی می شود. 😴😴 تعبیر خواب : خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است. لیحق الحق و یبطل الباطل..... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است. چیزی همانند ان قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 *اللهم صل على محمد و آل محمد* 🌸 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم فرمودند : 🍀 *هر كس براى كسب رضايت خدا و آگاهى در دين قرآن بياموزد، ثوابى مانند همه آنچه كه به فرشتگان و پيامبران و رسولان داده شده، براى اوست.* 📚 وسائل الشيعه، ج6، ص184، ح7683 🌺🌺🌺 🍀 تلاوت امروز را هدیه می کنیم به محضر پیامبر رحمت، *حضرت محمد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) * 💎 قرآن صفحه ۲۲۵ عثمان طه 💎 آیات نورانی قران صوت ترتیل و ترجمه وتفسیر https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c