#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_185
–زشته آرش جان، اونوقت فکر می کنه من چقدر دختر...
–اون هیچ فکری نمی کنه. من قبلاتشکر کردم دیگه.
مشکوک نگاهش کردم. کنارش روی تخت نشستم. او هم نیم خیز شدو شروع به بازی با موهایم کرد.
با خودم فکر کردم از ترفند یه دستی استفاده کنم. باید بیشتر فکر می کردم.
شاید خودش عطر را برایم خریده. برای همین نمیخواهد تشکر کنم که ضایع نشود. شاید هم عطر را کیارش برای مادرش یا مژگان خریده و آنها هم گفتهاند بدهیم به راحیل. اما چرا برندهایش یکیست؟
نمی دانستم این وسط باید این حرف ها را مطرح کنم یا نه.
اصلا به رویش بیاورم؟ یه دستی بزنم یا نه. اگه دروغ گفته باشد با بر ملا شدنش خرد میشود. البته به هر حال قصد آرش خیر بوده. شاید شوخیهایم را برای سوغاتی جدی گرفته و ترسیده از این که کیارش برایم چیزی نیاورده ناراحت شوم.
اگه چیزی نگویم نکند فکر کند من خنگم و متوجه نیستم.
صدایش مثل یک آهن ربای غول پیکر من را از افکارم بیرون کشید.
–راحیلم.
نگاهش کردم.
دستم را گرفت و به چشم هایم زل زد. مردمک چشمهایش می رقصیدند. انگار از چیزی واهمه داشت. یا حرف زدن برایش سخت بود.
سعی کردم با لبخند نگاهش کنم و مطمئنش کنم، که اگر حرفی هم نزند من قبولش دارم.
پشت دستم را بوسید و به جای بوسه اش نگاهی انداخت. دستم را روی صورتش گذاشت و دوباره نگاهم کرد. اینبار آرام تر بود. چشم هایش محبت را فریاد میزد.
«آخه من چطور این همه مهربانی را ندید بگیرم و مواخذه ات کنم. چطور بگویم برای برملا شدن دروغت نیاز به هوش بالایی نیست.»
انگار می خواست اعترافی بکند و برایش سخت بود ولی من این را نمی خواستم. برای این که حرفی نزند سرم را روی سینه اش گذاشتم و گفتم:
–هر چی آقامون بگه...
فکر کنم از حرکتم شوکه شد. چون برای چند لحظه بی حرکت مانده بود. ولی بعد دستهایش را دور کمرم حلقه کرد و من را به خودش فشار داد و سرش را روی سرم گذاشت. بعد از این که چند نفس عمیق کشید با صدایی که نمی دانم کی زخم برداشت گفت:
–ممنونم راحیل...
همین دو کلمه، همین زخم صدایش کافی بود برای دانستن...برای گم شدن همهی فکرهایی که در موردش کردم.
چه خوب شد که حرفی نزدم. آن هم به آرش، با خروارها غرورش.
من را از خودش جدا کردو صورتم را دو دستی گرفت و به چشم هایم خیره شد. این بار نگاهش فرق می کرد. انگار با قدرت، هر چه حس داشت در چشم هایم میریخت. قلبم ضربان گرفت، محکم خودش را به قفسه ی سینه ام میکوبید. احساس کردم قلبم حرکت کرد و بالاتر امد، آنقدر بالا که نفس کشیدن برایم سخت شد. دیگر طاقتش را نداشتم. نگاهم را از او گرفتم و هم زمان صدای مادر آرش امد که برای ناهار صدایمان میزد، بلند شد.
نفسم را با شدت بیرون دادم و بلند شدم. آرش هم با خنده بلند شد و گفت:
–راحیل.
نزدیک دراتاق بودم. برگشتم و نگاهش کردم.
شاکی پرسید:
– زبون نداری عزیزم؟
با صدایی که هنوز کمی لرزش داشت گفتم:
–جانم.
روبرویم ایستادوموهایم را به پشت سرم هدایت کردو انگشتهای دستهایش را پشت گردنم به هم رساندو با کف هر دو دستش از طرفین صورتم را بالا داد و گفت:
–نگام کن.
آن لحظه سخت بود نگاهش کنم به لبهایش چشم دوختم. صورتش را نزدیک صورتم کردوگفت:
–بالاتر از دوست داشتن چیه راحیل؟ متعجب چشم هایم را در نگاهش سُر دادم. نگاهش ذوبم کرد.
–من... من...می پرستمت راحیل...
بعد آرام از در بیرون رفت.
نفسم به شماره افتاد. انگار زمان متوقف شده بود. سعی کردم آرام باشم. صدای قاشق و بشقاب را می شنیدم که از سالن می آمد. نشستم روی تخت و شروع به نفس عمیق کشیدن کردم.
چند دقیقه بعد فاطمه توی اتاق آمد و گفت:
–چرانمیای پس؟
بلند شدم و گفتم:
–امدم.
مشکوک نگاهم کردو پرسید:
–آرش خان چرا نموند؟
با تعجب پرسیدم:
:–رفت؟
–آره، گفت زودتر باید برم سرکار...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به طلب حلالیت
▪️شهید مدافع حرمی که حلالیت میخواست
👤تجربهگر: آقای ایمان عبدالمالکی
#شب_قدر
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✨ آقای عالَم
(تشرف حاج شیخ محمّد کوفی در شب بیست و یکم ماه رمضان)
🗂 قسمت اول:
☑️ این تشرّف را هم مرحوم آیت اللّه العظمی خویی (از مراجع معظّم تقلید) از مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی شنیده و آن را برای آیت اللّه ابن العلم صاحب «کشکول» مکتوب کرده و فرستادهاند و هم مرحوم آیت اللّه محمّد شریف رازی صاحب کتاب «کرامات الصّالحین» و «گنجینه دانشمندان» و.. . از زبان خود او شنیده و در کتاب خود آورده است. ما در اینجا تلفیق دو نقل را میآوریم تا صورت کاملتری از آن را به دست داده باشیم.
🔰 داستان تشرّف او به محضر قطب عالم امکان از زبان خود او چنین است:
🌙 جوان بودم و شور و حالی داشتم. شب بیست و یکم ماه رمضان بود که برای احیا و عبادت و راز و نیاز با خدا، به «مسجد کوفه» رفتم. چون هوا گرم بود قبل از دخول به مسجد به سمت «نهر امیدیه» که قدری بالاتر از مسجد بود رفته و جهت رفع گرما قدری آب به خود زده و بعدا وارد مسجد شده و مستقیما به محراب حضرت امیر (ع) مشرّف شدم.
🕌 نخست نماز مغرب و عشا را در مقام امیر مؤمنان (ع) بهجا آوردم و آنگاه برای افطار به ایوان مجاور آمدم تا جایی را بیابم و در آنجا به افطار و استراحت بنشینم.
💭 قبلا به ذهنم خطور کرده بود که چقدر خوب است چشمم به جمال حضرت ولیّ عصر (ع) منوّر شده و به مناسبت شهادت امیر مؤمنان (ع) تسلیتی بگویم.
🌟 وقتی به ایوان صحن رسیدم، دیدم فرشی گسترده است و شخصی بر روی آن به پشت خوابیده و عبا بر چهره کشیده و پیری با ادب کامل در کنار او نشسته است. شخص نشسته مرا به نام صدا کرد و گفت:
🔸 «شیخ محمّد کجا میروی؟»
▫️ بر او سلام کردم. پاسخ مرا داد و با زبان شوشتری گرم و پرمهر گفت:
🔸 «شیخ محمّد بشین (بنشین) افطار کن!»
▫️ تعجّب کردم که این مرد ناشناس با اینکه من او را تاکنون ندیدهام، مرا با نام و نشان صدا میزند و از نیّت من آگاه است که به قصد افطار به ایوان رفتهام. من هم فرش خود را افکندم و در کنار آنها نشستم و مشغول افطار ساده خود شدم و او را نیز به افطار دعوت کردم.
آن شخص ناشناس نشسته فرمود که:
🔸 «افطار کردهام.»
▫️ به هنگام افطار، آن شخص شروع به سؤال از آقایان علمای موجود در «نجف» کرد و احوال یکایک را پرسید تا تمام شد. من از کثرت اطّلاعات او تعجّب کردم.
در اینوقت از حال مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد ابو الحسن اصفهانی که در آنوقت یکی از طلّاب نامدار و فاضل بود پرسید که من در آنزمان چندان او را نمیشناختم ولی از ترس اینکه مبادا بخواهد حال یکایک طلّاب را بپرسد، گفتم:
🔹 «همه خوبند!»
▫️ در اینوقت شخصی که دراز کشیده بود، چیزی به او گفت که من نفهمیدم.
لذا او ساکت شد. در این حال من شروع به سؤال کرده، گفتم:
🔹 این آقایی که اوّل شب خوابیده است، کیست؟
▫️ در پاسخ فرمودند:
🔸 «ایشان آقای عالَماند.»
(ادامه دارد ...)
⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۱۳
🏷 #امام_زمان (عج) #شب_قدر #حضرت_خضر (علیه_السلام)
✨ آقای عالَم
(تشرف حاج شیخ محمّد کوفی در شب بیست و یکم ماه رمضان)
🗂 قسمت دوم:
(ادامه پست قبلی)
▫️ گفتم:
🔹 این آقایی که اوّل شب خوابیده است، کیست؟
▫️ در پاسخ فرمودند:
🔸 «ایشان آقای عالَماند.»
▫️ توضیحا پرسیدم:
🔹 «آقای عالَماند یا آقای عالِماند؟»
▫️ دوباره فرمود:
🔸 «آقای عالَماند!»
▫️ تعجّب کردم و از این حرف خوشم نیامد و در دل گفتم:
🔹 اینها چقدر مبالغه میکنند! این لقب، تنها شایسته حضرت ولیّ عصر (ع) است نه کس دیگر.
🔳 مرحوم آیت اللّه خویی در ادامه مینویسند که:
▪️ مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی به اینجا که رسید زارزار گریه میکرد.
▫️ در اینوقت فردی که خوابیده بود، فرمود:
🔶 «یا خضر! دعه» (یعنی ای خضر او را رها کن)
▫️ در همین حال شخص نشسته که حضرت خصر بود، فرمود:
🔸 «برای شیخ محمّد آب بیاورید.»
▫️ ناگهان دیدم شخصی حاضر و آماده، جام آبی به من تعارف کرد. گفتم:
🔹 تشنه نیستم.
▫️ و آب را رد کردم. پس از صرف افطار به جای خود برگشتم که مشغول اعمال و احیا شوم که احساس کسالت و خواب کردم. گفتم:
🔹 کمی میخوابم، آنگاه برخاسته مشغول احیا میشوم.
▫️ با این اندیشه و نیّت برخاستم و رفتم در ایوان مجاور خوابیدم.
✨ ساعتی بیش نشد که بیدار گشتم و با شگفتی دیدم که فضای مسجد روشن است. تو گویی سپیده دمیده و چیزی به درخشش کامل خورشید نمانده است. خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم که چرا خوابم برد و شب قدر را به آسانی از دست دادم و از فیوضات آن شب عزیز محروم گشتم.
با عجله برای وضو رفتم تا نماز صبح را بخوانم. هنگامی که به مقام امیر مؤمنان (ع) رسیدم، دیدم چند صف برای نماز جماعت تشکیل شده و شخصیّت والایی در محراب نشسته است. سلام گفتم. وقتی خواستم بپرسم که نماز تمام است یا نه؟ یکی از آنان گفت:
🔸 «شیخ محمّد را با خود ببرم؟»
▫️ که آن بزرگوار در محراب فرمودند:
🔶 خیر! وقت آن نرسیده است. ایشان سه امتحان باید بدهد.
▫️ و برای هر امتحان وقتی معیّن کردند که زمان آخرین امتحان مصادف با ۶۰ سالگی حقیر میشد. چون دیدم که نزدیک است نماز صبح قضا شود، بیتوجّه و با عجله از کنار آنان گذشتم و در خارج از مسجد وضو ساختم و بازگشتم. در این هنگام دیدم مسجد بیاندازه تاریک است و هیچکس در مقام امیر مؤمنان (ع) نیست.
💡 دقّت کردم دیدم که هنوز اوّل شب است و دانستم که آن آقا، حضرت ولیّ عصر (ع) بوده و نمازی که میخواندند نماز عشا بوده است و تازه دریافتم که (آقای عالَم) یعنی که!
🕯 افسوسها خوردم و اندوهها بردم که چه فیض عظیمی را از دست دادهام. امّا چارهای نبود. (۱)
🔳 عارف روشنضمیر، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی ضمن نقل این داستان میفرمودند:
🔸 مواظب باشیم نکند وقتی خدا و اولیایش میخواهند به ما چیزی بدهند اظهار بیمیلی کنیم. مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی که تشرّفهایش خدمت حضرت ولیّ عصر (ع) معروف بود، بارها با تأسّف و حسرت این قضیه [رد کردن جام آب] را نقل میکرد و غصّه میخورد که چرا اظهار بیمیلی کردم و دست حضرت را برگرداندم و خودم را محروم کردم. (۲)
⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۱۳
(۱). کرامات الصّالحین، صص ۱۰۸ و ۱۰۹.
(۲). مصباح المهدی، صص ۴۱۹- ۴۲۰.
🏷 #امام_زمان (عج) #شب_قدر #حضرت_خضر (علیه_السلام)
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
🔹️🔸️💠🔸️🔹️
🔻مباحث اخلاقی
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#این_که_گناه_نیست
☆۷۶ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
#تشرفات
#تشرف_علما
☆مجموعه ی مستند با ارزش از مشرَّف شدن محضر امام عصر (عج)
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
🌙ارزاق معنوی ماه مبارک رمضان🌙
🔹🔸💠🔸🔹
#اعمال_ویژه_ماه_مبارک_رمضان🌙
✨دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور✨
✨دعای اللهم ارزقنی حجّ بیتک الحرام✨
💫دعای یا علی و یا عظیم💫
☀️دعای افتتاح☀️
⚡️دعای سحر⚡️
🥨دعای افطار☕️
💎جزء خوانی، ۳۰ روز ماه مبارک💎
🔹🔸💠🔸🔹
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏💐
🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
May 11