فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار عمل عالی برای حذف عذاب
👁http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
روی موج صداقت 09.mp3
6.55M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
#روی_موج_صداقت ۹
✨مقامِ عندیت...بالاتر از همه ی بهشت هاست!
وقتی کار به صداقتِ در رفاقت کشید؛
دیگه فقط باهم بودن، برای دو طرف مهمه...
نه جایِ باهم بودن!
حالا میخواد هرجایِ عالَم باشه!
@montazeraan_zohorr
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
قسمت یازدهم
قسمت دوازدهم
قسمت سیزدهم
قسمت چهاردهم
قسمت پانزدهم
قسمت شانزدهم
قسمت هفدهم
قسمت هجدهم
قسمت نوزدهم
قسمت بیستم
قسمت بیست و یکم
قسمت بیست و دوم
قسمت بیست و سوم
قسمت بیست و چهارم
قسمت بیست و پنجم
قسمت بیست و ششم
قسمت بیست و هفتم
قسمت بیست و هشتم
قسمت بیست و نهم
قسمت سی ام
قسمت سی و یکم
قسمت سی و دوم
قسمت سی و سوم
قسمت سی و چهارم
قسمت سی و پنجم
قسمت سی و ششم
قسمت سی و هفتم
قسمت سی و هشتم
قسمت سی و نهم
قسمت چهلم
قسمت چهل و یکم
قسمت چهل و دوم
قسمت چهل و سوم
قسمت چهل و چهارم
قسمت چهل و پنجم
قسمت چهل و ششم
قسمت چهل و هفتم
قسمت چهل و هشتم
قسمت چهل و نهم
قسمت پنجاهم
قسمت پنجاه و یکم
قسمت پنجاه و دوم
قسمت پنجاه و سوم
قسمت پنجاه و چهارم
قسمت پنجاه و پنجم
قسمت پنجاه و ششم
قسمت پنجاه و هفتم
قسمت پنجاه و هشتم
قسمت پنجاه و نهم
قسمت شصتم
قسمت شصت و یکم
قسمت شصت و دوم
قسمت شصت و سوم
قسمت شصت و چهارم
قسمت شصت و پنجم
قسمت شصت و ششم
قسمت شصت و هفتم
قسمت شصت و هشتم
قسمت شصت و نهم
قسمت هفتادم
قسمت هفتاد و یکم
قسمت هفتاد و دوم
قسمت هفتاد و سوم
قسمت هفتاد و چهارم
قسمت هفتاد و پنجم
قسمت هفتاد و ششم
قسمت هفتاد و هفتم
قسمت هفتاد و هشتم
قسمت هفتاد و نهم
قسمت هشتادم
قسمت هشتاد و یکم
قسمت هشتاد و دوم
قسمت هشتاد و سوم
قسمت هشتاد و چهارم
قسمت هشتاد و پنجم
قسمت هشتاد و ششم
قسمت هشتاد و هفتم
قسمت هشتاد و هشتم
قسمت هشتاد و نهم
قسمت نودم
قسمت نود و یکم
قسمت نود و دوم
قسمت نود و سوم
قسمت نود و چهارم
قسمت نود و پنجم
سلام علیکم
مجموعه صوتی سه دقیقه در قیامت
برای دسترسی راحت تر از لینک های بالا استفاده کنید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ شیطان در این دنیا انسان را چطور سرگرم میکند...
حضرت آیت الله جوادی آملی
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
@montazeraan_zohorr
💢کرم ها و فتنه ها...
🔅حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«برای شما مثالی می زنم؛ شخصی مقداری گندم داشته و آن را باد داده و [به اصطلاح] غربال و پاکیزه کرده، در خانه انبار نموده و درب آن را بسته...
🔸بعد از مدتی که درب انبار را باز می کند می بیند در گندم، جانور پیدا شده (کِرم افتاده!) گندمها را بیرون آورده و دوباره پاک کرده و باد می دهد، سپس دوباره در آن انبار می گذارد و درب آن را می بندد. بعد از مدتی وارد انبار شده می بیند باز در گندم ها کرم پیدا شده! [باز پاک و غربالشان می نماید و] این عمل را چندین بار تکرار می کند تا نماند مگر "اندکی گندم از یک بار" که دیگر کِرم نتواند هیچ آسیبی به آن برساند.
⚠️شما را نیز گرفتاریها باید اینگونه خالص نماید، تا اینکه از شما جز گروهی که #فتنه ها نمی تواند آسیبی بدان برساند، کسی دیگر باقی نماند.
📚 غیبت نعمانی، ص۲۱۰
🍃اللهم عجـــل لولیـــک الفـــرج🍃
💫بازنشر🙏
#فتنه_های_آخرالزمان
@montazeraan_zohorr
🌱 آيتالله بهجت (ره) :
✍ اگر گرفتاری و حاجت داری، پدر و مادرت را خوشنود کن و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده چون مردگان زندهاند و ما توانایی ديدنشان را نداريم.
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زین الدین:
هر کس شهدا را شب جمعه یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند
شادی روح شهدا
الفاتحة مع الصلوات
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آخرالزمان جای خوبی با بدی عوض میشه
🔵 گرون ترین بغل تاریخ به این میگن
🔺 جواب محکم به اراجیف امیر حسین صادقی و حسین حسینی:
⭕️ توی آخرالزمان خیلی راحت جای خوبی و بدی رو عوض میکنن، روی کثافتکاری ماله میکشن و اسم های قشنگ روش میذارن. اگه هوشیار نباشی بازنده ای!
#امام_زمان
#آخرالزمان
#ظهور
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سلام و احترام
#استوری پنجشنبههای حسینی تقدیم شما
🌺🌺🌺
هر بار من تو رو گم کردم
صبوری کردی تا من برگردم
عمر من با تو طی میشه
میخوام آدم شم بگو کی میشه
اربابم حسین علیهالسلام…
@montazeraan_zohorr
🔴 درک ظهور و یار حضرت شدن
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند :
🌕 هر کس سوره اسراء را در هر شب جمعه بخواند نمی میرد تا آنکه زمان قائم آل محمد علیه السلام را درک کند و از یاران او بشود.
📚 ثواب الاعمال شیخ صدوق ص ۲۲۵
@montazeraan_zohorr
dua-komeil-ansariyan.mp3
11.28M
📝دعای#کمیل
🎤استاد حسین#انصاریان
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تذکر امام زمان علیه السلام به آیت الله حق،شناس رحمت الله علیه
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
@montazeraan_zohorr
🏴 منتظران ظهور 🏴
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_280 چشم هایش را بسته بود و ساعدش را روی پیشانیاش گذاشته بود.
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_281
آرش با چشمهای به خون نشستهاش نگاهم کرد و گفت:
–راحیل اگه مامانم خودش از تو در خواست کنه بمونی چی؟ قبول میکنی؟
–اون این کار رو نمیکنه آرش. اون من رو نمیخواد.
–نه، اون فقط توی شرایط بدی گیر کرده. مثل من. اون موقع ها کیارش رو با اون سر سختی راضیش کردم مامان که آسونتره.
–کیارش فرق داشت، بیماری قلبی نداشت. الان استرس و ناراحتی واسه مامانت خطرناکه...
–اگه خودش بیاد از تو در خواست کنه چی؟
–من به خاطر مامانت میخوام بکشم کنار. اگه اون واقعا از ته دل راضی باشه که من حرفی ندارم. یادت نیست چطوری به پام افتاده بود؟
–خب اگه بیاد بگه پشیمون شده چی؟
– اگه مادرت واقعا راضی باشه، دیگه توام باهاش درگیر نمیشی، کلا اوضاع فرق میکنه.
–واقعا راحیل؟
صدای زنگ موبایلش اجازه نداد جوابش را بدهم.
همین که شمارهی روی گوشیاش را دید گفت: مامانه، بالاخره زنگ زد.
–بله مامان.
صدای مادرش را کم و بیش از آن طرف میشنیدم. انگار موضوعی که فاطمه به من گفته بود را میگفت.
آرش گفت:
–این فریدون دیگه خیلی پرو شده ها، اصلا به اون چه مربوطه. تصمیم با مژگانه نه اون.
شنیدم که مادر شوهرم گفت:
–مژگانم حرف اونو میزنه.
یعنی مژگان طرف برادرشه؟
مادر آرش گریه کرد و حرفی زد که نفهمیدم.
آرش پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت.
از چرخاندن دستش در هوا فهمیدم که با عصبانیت حرف میزند.
بعد از چند دقیقه پشت فرمان نشست و عصبانی گفت:
–باید زودتر خودم رو برسونم خونه.
با نگرانی پرسیدم:
– چی شده آرش؟
پایش را روی گاز گذاشت و گفت:
–فردا بچه از بیمارستان مرخصه، مژگان گفته بچه رو میبره خونهی مادرش. الانم داره وسایلش رو جمع میکنه بره.
–چرا؟
سکوت کرد و حرفی نزد.
زمزمه وار گفت:
–همش زیر سر این فریدونه، اون زیر گوش مژگان میخونه، نمیدونم چه نقشهایی داره.
الانم خونمونه، میرم ببینم حرف حسابش چیه.
اسم فریدون که میآمد زبانم بند میآمد. دیگر نتوانستم سوالی بپرسم. تا مرا رساند پیاده شدم.
صدای جیغ لاستیکهای ماشینش با صدای خداحافظیمان در هم آمیخت.
دلم شور میزد.
به نظرم آرش تلاش بیهوده میکند. هنوز آدمهای اطرافش را نشناخته.
وارد خانه که شدم، اسرا و سعیده که انگار تازه از راه رسیده بودند به طرفم آمدند. بعد از سلام و احوالپرسی سرد و یخ وارد اتاق شدم، دیدم اتاق تمیز شده. روی تخت نشستم و روسریام را از سرم کشیدم. حولهام را که هنوز خیس بود برداشتم تا به حمام بروم. موهای دور گردنم اذیتم میکرد.
اسرا همین که خواست وارد اتاق شود با دیدنم هین بلندی کشید.
با ناراحتی گفت:
–آفت زده به موهات؟ چرا اینطوری شدی؟
سعیده از سالن اسرا را صدا زد و من به طرف حمام رفتم. دوش مختصری گرفتم و شروع به خشک کردن موهایم کردم.
آنقدر کوتاه بودند که در عرض چند دقیقه شسته و خشک میشد.
سعیده با دیدن موهایم عکسالعمل خاصی نشان نداد. فقط گفت کمتر وقتت گرفته میشه برای مرتب کردنشون.
شام از گلویم پایین نرفت. نگران آرش بودم. با خودم فکر کردم احتمالا فاطمه آنجاست میتوانم از او خبری بگیرم.
گوشی را برداشتم و شمارهاش را گرفتم.
خیلی طول کشید تا جواب بدهد.
خیلی آرام سلام کرد و گفت:
–راحیل اگه بدونی چی شد؟
–چی شده فاطمه؟ یه کم بلند تر حرف بزن.
صدای بسته شدن در اتاق را شنیدم. فاطمه گفت:
– نمیدونی چه قشقرقی به پا شد.
مثل این که آرش به مامانش زنگ زده گفته بیاد خونه شما و با مامانت و تو صحبت کنه و راضیتون کنه.
زن دایی هم همینو به مژگان گفت. از همون موقع پچ پچهای این خواهر و برادرم شروع شد.
امدیم خونه فریدون همون حرفهایی که به مژگان گفته بود رو به زن دایی گفت. زن دایی اولش خواست با زبون درستش کنه ولی این فریدون کوتا نیومد و به مژگان گفت، وسایلت رو جمع کن بریم.
خلاصه این کشمکش و حرف و سخنها اونقدر طول کشید که آرش خودش رو رسوند و با فریدون حرفشون شد و بعدشم کتک کاری.
خلاصه زن دایی حالش بد شد تا این که اینا همدیگه رو ول کردن.
–وای یعنی دوباره قلبش؟
–نمیدونم، از این قرص زیر زبونیا گذاشتن بهتر شد. الانم حالش خوبه.
–یعنی الان فریدون اونجاست؟
–نه فریدون و مژگان رفتن.
زن دایی هم نشسته داره گریه میکنه.
–آرش کجاست؟
–از اون موقع رفته تو اتاقش.
آن شب با تمام فکر و خیالهایم، گذشت.
همین طور دو شب بعد از آن. نه خبری از آرش شد و نه مادرش. باز طاقت نیاوردم پیامی برای فاطمه فرستادم تا دوباره خبر بگیرم. جواب داد به شهرشان برگشته، فقط میداند که هنوز مژگان برنگشته و بچه را هم به خانهی مادر خودش برده است.
@montazeraan_zohorr
صبح زود بعد از صبحانه، سوگند تماس گرفت و گفت کارشان زیاد شده اگر میتوانم یک سری به آنجا بزنم.
تا عصر در خانهی سوگند بودم. حسابی کمرم و گردنم درد گرفته بود. ولی سرم گرم بود. سعی میکردم به اتفاقهای اخیر فکر نکنم. گرچه غیر ممکن بود.
موقع برگشت مادر زنگ زد و گفت، قرار است مهمان بیاید زودتر خودم را به خانه برسانم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁