💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 059.mp3
2.76M
برای اثباتِ عشقِت؛با قلبت بیا وسط!
نه با پولت، مَقامِت و...
🔆ازت یه قلب میخوان؛
که خوب ساخته باشیش!
اونوقت دست بقیه رو هم میگیری
و بهشون رنگِ عشـــق میزنی
@montazeraan_zohorr
خانواده آسمانی 54.mp3
12.33M
#خانواده_آسمانی ۵۴
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
♨️ به خدا که نمیشود دست یافت!
نه او را میتوان دید!
و نه کسی او را دیده، که توصیفش کرده باشد!
✖️من چگونه میتوانم شبیه کسی باشم و به اخلاقش متخلق شوم، وقتی نه میتوانم ببینمش، و نه میتوانم جزئیات اخلاق او را بشناسم؟
✖️ اینهمه احکام و باید و نباید چگونه میتواند مرا به #هدف_خلقتم برساند؟
#من_و_خدا
#احساس_ارزشمندی
@montazeraan_zohorr
خبر رسید که پیرمردِ کوری
در کوفه گدایی میکند.
حضرت فرمود:
موضوعش چیست؟!
گفتند: یا امیرالمومنین؛ رهایش کن،
او نصرانی است!
فرمود: نصرانی باشد!
آنقد از او کار کشیدهاید که پیر شده
و حالا رهایش کردهاید؟!
_ از بیت المال
برایش حقوق تعین کنید...
#عدلموثقعلیعلیهالسلام
| التهذیب،ج۲،ص۲۹۲
@montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
سامری در فیسبوک #قسمت_چهل_پنجم 🎬: احمد همبوشی حالا که خیالش راحت شده بود از جا بلند شد و از زیر زمی
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_ششم 🎬:
احمدبصری در طول خیابان با سرعت به پیش میرفت و هراز گاهی به عقب برمی گشت تا اگر تاکسی یا ماشینی بود سوار شود تا زودتر به مقصد برسد.
بالاخره بعد از طی مسیری به جایی رسید که تاکسی موجود بود و سوار شد و مقصدش را گفت، اینقدر عجله داشت که بر خلاف طبیعت خسیسی که داشت تاکسی را دربست به مقصد قهوه خانه نجم الدین کرایه کرد.
بعد از گذشت نیم ساعتی به محل مورد نظر رسید و سراغ ابو رحمن را گرفت، مردی میانسال درحالیکه دو فنجان قهوه عربی داخل سینی کوچک مسی داشت به سمتش آمد.
روی صندلی آهنی زنگ زده کنار احمد همبوشی نشست و سینی را روی میز قرار داد و گفت: بفرمایید امرتان؟
احمد همبوشی که فکر می کرد ابورحمن او را بشناسد و نیاز به گفتن کلمه رمز نباشد،با تعجب نگاهی به ابورحمن کرد و گفت: می خواستم ببینم برای ساخت ستاره شش پر کجا مراجعه کنم؟!
نیش ابو رحمن تا بنا گوش باز شد بطوریکه دندان های زرد و کرم خورده اش را به نمایش گذاشت و گفت: درست امدی احمدالحسن! ادرس دقیق است و خودم برایت ستاره شش پر می سازم و با زدن این حرف قهقه بلندی زد،بطوریکه توجه اطرافیان را به خود جلب کرد، احمدهمبوشی دستش را روی دست ابورحمن گذاشت و گفت: چکار می کنی مردک! الان همه به ما نگاه میکنند و بعد همانطور که از زیر چشم اطراف را می پایید گفت: به کمک احتیاج دارم، مأموریتم را آغاز کردم و لازم است زهر چشمی از یک جوانک معاند که در ابتدای کار، موی دماغمان شده بگیرید، او خود را دخیل به حرم علی بن ابیطالب کرده، باید فردی را بفرستی...
ابو رحمن به میان حرف او پرید و گفت: صبر کن احمدالحسن، راستش از آنجا برایت پیغامی رسیده بود که می خواستم امشب بیایم و به شما برسانم، منتها شما زودتر آمدید و بعد سرش را پایین آورد و صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: پیغام داده اند که تعلل نکن و مأموریتت را شروع کن اما این کار را به هیچ وجه از نجف کلید نزن، چرا که در نجف علمایی حاذق و کارکشته وجود دارد که با اوردن دلیل و برهان ، حیله تو را رو می کنند و تمام زحمات چندین وچند ساله همه را برباد می دهند.
همبوشی نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من ماموریتم را شروع کردم و اینک هم باید به من کمک کنی، دوما اگر اینجا کارم را شروع نکنم از کجا شروع کنم؟!
ابو رحمن شانه ای بالا انداخت و گفت: برای کمک به تو در نجف، معذورم و شرمنده، چون به من حکم شده در نجف به هیچ وجه با تو همراهی نکنم زیرا آخرش رسوایی و ندامت هست، امر شده که به زادگاه خودت برگردی و ماموریتت را از بصره شروع کنی و این چندین دلیل دارد، اول آنکه آنجا دوستانی داری که همراهیت خواهند کرد و از آن مهم تر اینکه سطح سواد دینی مردم بصره به اندازه نجف نیست و مردم ساده لوح بسیاری دارد که به خاطر ارادتشان به امام دوازدهم شیعیان، جذب مکتب و فرقه ای که تو راه می اندازی خواهند شد، پس همان کن که به تو امر شده وگرنه با خودشان طرفی...
همبوشی فنجان قهوه را که حالا سرد شده بود برداشت و یک نفس سرکشید و از جا بلند شد و همانطور که دست از پا درازتر آنجا را ترک می کرد گفت: به آنها بگو که همان کاری را که خواسته اند انجام می دهم.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_هفتم 🎬:
چند ماهی بود که احمد همبوشی به همراه خانواده اش، ساکن بصره شده بودند، یک ماه اول، برای همبوشی بسیار مهم و کلیدی بود و می بایست تمام تلاش خود را برای اینکه چهره اش را در بین مردم موجه جلوه دهد انجام میداد.
حیدرالمشتت هم به پیشنهاد همبوشی با او همراهی می کرد، گرچه گاهی با هم اختلاف پیدا می کردند اما احمد همبوشی چون نقشه ها در ذهن داشت می خواست تا زمانی معین از این همراهی و حمایت بهره ببرد.
حیدرالمشتت، سیاست مدارتر از احمد همبوشی بود و گاهی چیزهایی به ذهنش می رسید که برای همبوشی راهگشا بود؛ پس همبوشی نمی خواست این مهره را که از طرف موساد هم تایید شده بود؛ از دست دهد.
بصره شهری بود با مردمی ساده که البته همه ادعای دین داری می کردند، همبوشی طبق برنامه، ابتدا در کنار مسجدی ساکن شد و خود را شیخ ان مسجد جا زد و سعی کرد با روایاتی که از ظهور منجی می گوید افرادی را به دور خود جمع کند،چون حرفهای احمد طوری بود که به مذاق مردم رنج کشیده و ستم دیده خوش می آمد و حرف از عدالت بعد از ظهور میزد، همه به نوعی خواستار این امر شده بودند، بعد از گذشت چند ماه حالا اوضاع طوری بود که همبوشی میتوانست در بین مردمی که او را قبول داشتند و به او ارادت پیدا کرده بودند پرده از مأموریتش بردارد و درست مثل چند وقت قبل و با همان سناریو، مأموریتش را آشکار کرد؛ فقط با این تفاوت که در نجف اشرف به عنوان یک شیخ اخراجی، بدون داشتن تریبون، در گوشه ای دنج مردم را به خود می خواند که با شکست مواجه شد، اما اینجا منبر و تریبونی داشت که مریدانی ساده لوح دورش را گرفتند و وقتی احمد همبوشی، خود را نائب امام زمان عجل الله تعالی معرفی کرد نه تنها کسی به او اعتراض نکرد بلکه این حرف، زبان به زبان و گوش به گوش چرخید و تعدادی از مردم برای دست بوسی، دسته دسته به خدمتش رسیدند و زمانی که همبوشی خود را نواده امام معرفی کرد باز هم کسی نه اعتراض کرد و نه حتی مشکوک شد به او، بلکه برای به چنگ اوردن تکه ای از لباسش به عنوان تبرک از طرف فرزند قلابی امام، دست و پا می شکستند، احمد همبوشی نیاز به داشتن چنین مریدان نادانی داشت و البته به این هم راضی نشد و خود را امام سیزدهم خواند و حیدرالمشتت هم یمانی نامید و احادیثی در بزرگواری و هدایتگری یمانی جعل کرد و بر سر زبانها انداخت ولی کسی از بین مریدانش سوال نکرد، مگر می شود امام دوازدهم نیامده باشد و امام سیزدهم قد علم کند؟!
او به استناد کتاب وصیت مقدس که حدیثی جعلی و موهونی را باز کرده بود و در مدح این حدیث خزعبلاتی نوشته بودند، خود را احمدالحسن نواده امام دوازدهم و امام سیزدهم بعد از مهدی زهرا خواند.
احمد همبوشی و حیدر المشتت روز به روز بر ادعاهایشان می افزودند، ادعای امامت همراه با ادعای معجزه شده بود، اما معجزاتش بیشتر شبیه سحر و ساحری بود تا معجزه!!
طرفداران همبوشی انقدر احمق بودند که دلیلی بر امامت، احمد نخواستند و به حدیثی جعلی کفایت کردند و وقتی پای معجزه به میان می امد به عقل نداشته هیچ کدامشان خطور نکرد که امام سجاد علیه السلام برای اثبات ولایتش با سنگ حجرالاسود سخن گفت و به اذن خدا، سنگ به سخن درامد و ولایت ایشان را تایید کرد.
آنها معجزه را در خواب های دروغین و استخاره های شیطانی همبوشی می دانستند.
شب را به صبح می رساندند، تا صبح خود را به محضر امامشان برسانند و او معجزه ای دیگر در قالب خوابی که دیده بود رو کند، خوابی که شاهدش فقط خودش بود و خودش ...
کم کم خبر ادعا و ظهور نائب امام دوازدهم و امام سیزدهم به همراه سید یمانی در عراق، ده به ده و شهر به شهر و استان به استان گشت و در این بین عاشقان ساده لوح امام زمان که عمری در انتظار ظهور دست و پا می زدند به هول و ولا افتادند و بی انکه بدانند که خنجر به دست گرفته اند و بدن نازنین امام غایب از نظر را از پشت خنجر می زنند و اشک مبارکشان را سرازیر می کنند، برای یاری امام دروغین به پا خواستند ، مکتب تشکیل دادند و کمک و اعانه از ملت جمع می کردند و این پول ها به جیب احمد همبوشی جاری شد و همین جرقه ای شد برای سرآغاز اولین نغمه های تفرقه بین نائب امام و یا همان امام سیزدهم با سید یمانی(حیدرمشتت) که میبایست بازوی راست امام مهدی باشد.
«پایان فصل اول»
ادامه سامری در فیسبوک را که بسیار جذاب تر از فصل اول است در فصل دوم سامری در فیسبوک که به زودی خدمتتان ارائه می شود دنبال کنید
با معرفی کانال به دوستانتان در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام سهیم باشید.
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
به نیت زمینه سازی ظهور